دقیقترین حرف درباره وضعیت فعلی «بازنمایی واقعیت» است یعنی بسیاری از رسانههای ضدایرانی آنطور که دوست دارند، بازنمایی رسانهای و کارگردانی اطلاعات در شبکههای تلویزیونی و کانالها و پستهای اینستاگرامی خود را دنبال میکنند و در این شرایط که فیک نیوزها سوار بر حقیقت هستند صدا به صدا نمیرسد، چه برسد به اینکه شما بخواهید حقیقت را بدون روایت در رسانه بازتاب بدهید. بنابراین همین اول کار باید بدانیم ما در جنگ روایت هستیم نه در جنگ حقیقت؛ چون اگر به حقیقتگرایی باشد در ۲۵ روز اخیر که پنج رسانه اصلی ضدانقلاب عملا ۱۷هزار دروغ منتشر کردهاند، باید ورشکسته میشدند اما آنها از دروغ ضرب و شتم مهسا امینی و دروغ فوت و بیماری رهبر انقلاب تا دروغ درباره سقوط شهر اشنویه و علت مرگ نیکا شاکرمی و به خاک و خون کشیده شدن دانشگاه شریف را نرمالایز کردند و آب از آب تکان نخورد. پس موضوع محل بحث ما ورود به سایه روشن اتفاقات اخیر و بررسی این رویه است که اعتراضات چگونه از کانال مسالمتآمیز خارج شد و بالا بردن آمپر خشونت چطور کار را برای این هدف هموار کرد. از سوی دیگر باید تحلیل کنیم آتش تهیه اصلی این موضوع چیست؟ هرچند فیلم و عکس از کشتهشدن مردم یا همان کشتهسازی مهمترین برنامه این جریان تعریف شده است.
فضای آشوب فعلی که حالا در خیابان به حداقلیترین و در عین حال حضور رادیکالترین افراد رسیده است در فضای مجازی یا همان بازتاب رسانهای و اصطلاحا بازنماییاش حسابی داغ است، پس این آشوب آنلاین نباید از عکس و فیلم و جوزدگی تهی شود و باید مدام برای آن تولید محتوا داشت تا آشوب آنلاین و اعتراض مجازی زنده بماند. روز شنبه ۱۶ مهر که رسانههای ضدانقلاب به سرخط تحریک مردم برای حضور در خیابان به صف شدند، چند اتفاق مهم افتاد. اتفاق اول حضور لکهای و تعداد محدود اما پراکنده افراد در سطح شهر بود و اتفاق دوم حضور عجیب و سازماندهی شده کادر اراذل و اوباش در سطح شهر بود که بهخوبی با خشونتآفرینی در بالاترین سطح آشنا هستند و دقیقا میدانند جزئیات را چطور پیش ببرند.
بالا نگه داشتن آمپر خشونت
درواقع تحلیل رسانههای ضدانقلاب این است حالا که جامعه از فضای غم و اندوه روزهای اول اعتراضات عبور کرده و به اوج مرحله خشم رسیده است، این فضا نباید به هیچ عنوان سرد بشود پس چه باید کرد؟ فضای خشونت باید به بالاترین سطح برسد و همین رویکرد پروژه کشتهسازی را تبدیل به یک اصل مهم میکند. البته این اولینبار نیست و سال ۸۸ و حتی یک دهه قبل از آن چنین راهبردی دنبال شده بود، یعنی در هر آشوب خیابانی این پروژه خشن حتمی است چون بهشدت برای رادیکال کردن فضا به آن نیاز دارند و در هیچ دورهای این اصل به حاشیه نرفته است.
قبل از اینکه بخواهیم این موضوع را در حوادث اخیر و گذشته ایران بررسی کنیم، یک حقیقت بدون روتوش پیش چشم ماست، سوریه در سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۷ و نابودی مطلق زندگیها و زیرساختها، این همان آیندهای است که از اتاقهای فکری غربی تا مسئولان آمریکایی و رسانههای ضدانقلاب آرزوی آن را برای ایران دارند، فقط در یک فقره اطلاعات آشکار توییت محمدالاحوازی از چهرههای برجسته تجزیهطلبی بود که در توییتر خود مدعی شد باید یک روز در هفته در سراسر ایران به تظاهرات اختصاص داده شود و حتی بهصراحت گفت در سوریه این تاکتیک تجربه موفقی بوده است! او البته بعد از ساعتی این توییت را اصلاح و موضوع سوریه را حذف کرد. بنابراین تازه فکتهای آشکار و نه فکتهای پنهان و امنیتی بهخوبی نشان میدهد که هدف آنها ایران است و آنها دقیقا بهدنبال تجزیه ایران و سوریهسازی کشورمان هستند.
شکار مهساها
اما انتهای خشونتطلبی این جریان در کشتهسازی چطور پیش میرود؟ آنطور که سیدمجید میراحمدی، معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور از این پروژه خبر داده است در روزهای اخیر دشمنان دست به جنایاتی زدند و اشخاصی از قومهای مختلف که اسم «مهسا» دارند را شناسایی و انتخاب کردند و بعضی از آنها را در این پروژه کشتهسازی مورد هدف قرار دادند. توطئه کشتهسازی یک خانم لر به نام مهسا در همین روزهای اخیر خنثی شده است.
از سوی دیگر، انتشار کلیپی از به قتل رسیدن یک شهروند در روز شنبه ۱۶مهر همزمان با شلوغیهای کشور، باعث نگرانی مردم سنندج شد و تصویر منتشر شده نشان میداد یک جوان در حالی که پشت فرمان خودروی پراید نشسته است، هدف قرار گرفته و کشته شده، هرچند افرادی ادعا میکنند نیروهای انتظامی این فرد را به قتل رسانده اما مردم در خیابان پاسداران سنندج گفتند این فرد از داخل یک خودروی در حال عبور هدف شلیک گلوله قرار گرفته است و بلافاصله هم فرمانده انتظامی استان کردستان با رد شایعه شلیک با گلوله جنگی به سمت اغتشاشگران اعلام کرد هیچیک از نیروهای انتظامی در جریان مأموریتهای خود برای متفرق کردن و دستگیری اغتشاشگران تیر جنگی به همراه ندارند.
البته این موضوع آنقدر برای ضدانقلاب جذاب است که اصلا آن را از دستور کار خارج نکنند و در عین حال هر فرد دیگری که به دلیل خودکشی یا پرت شدن ازارتفاع فوت کرده باشد را ادعا کنند کار حکومت بوده و به دروغ او را در سبد کشتههای جمهوری اسلامی بگذارند و از نیکا شاکرمی، حدیث نجفی، سارینا اسماعیلزاده پروژه خود را پیش ببرند.
با اینکه جزئیات بسیاری در این موارد وجود داشت اما رسانههای ضدانقلاب موجسازی خود را حول این محور پیش بردند که نظام جمهوری اسلامی مرتکب قتل این نوجوانان شده، در حالی که بررسی دقیق پرونده هر کدام از این سه مرحومه حاکی از ماجرای دیگری است. مثلا در روزهای ابتدایی ناآرامیهای ایران، عدهای سعی کردند دختر مو بلوندی که جلوی دوربین موهایش را میبست را به عنوان نماد اغتشاشات معرفی کنند و به همین دلیل مدعی شدند او با ضرب چند گلوله کشته شده است. اما بعد مشخص شد کشته نشده است و حتی بیبیسی صحبتهای او را که گفته بود من زندهام، منتشر کرد.
یا مورد دیگر فوت نیکا شاکرمی است که ارتباطی به اغتشاشات اخیر نداشته است. اگرچه شواهد نشان میدهد این فرد در شب حادثه در اغتشاشات شرکت کرده بود اما دوربین مداربسته کوچهای که او وارد خانه محل حادثه میشود، نشان میدهد بدون آنکه کسی در تعقیبش باشد وارد کوچه و سپس خانهای میشود که از پشتبام آنجا سقوط میکند.
این داستان درباره سارینا اسماعیلزاده هم تکرار شد. دختر نوجوانی که هفته گذشته ادعای کشته شدن او توسط نیروهای امنیتی با آبوتاب فراوان روی خروجی رسانههای فارسیزبان خارج از کشور قرار گرفت، اما به گفته مادر این فرد مشخص شد متوفی سابقه خودکشی ناموفق با مصرف قرص داشته است. رئیسکل دادگستری استان البرز هم علت مرگ سارینا اسماعیلزاده را اتفاق دیگری عنوان کرد و گفت پلیس با تماس تلفنی همسایه از موضوع سقوط از ارتفاع مطلع شده و به محل مراجعه و با حضور اورژانس در محل مشخص شده سارینا اسماعیلزاده فوت کرده است. این اتفاق درباره مهسا موگویی هم همینگونه بود و او یکی دیگر از افرادی بود که ناجوانمردانه قربانی پروژه کشتهسازی ضدانقلاب شد؛ فردی که اصلا در محل تجمعات حضور نداشته و پدرش هم در یک ویدئوی متاثرکننده این موضوع را تایید کرد.
بکش و آنلاین بمان!
همیشه در هر شرایط ناآرامی ضدانقلاب پروژه کشتهسازی در آشوبها و اغتشاشات ایران را باکیفیت بالا دنبال کرده است و مهمترین چهرههایی که در این پروژه میتوان یادآور شد ماجرای ندا آقاسلطان بود که در سال ۸۸ ضدانقلاب با یک سناریوی رسانهای پیچیده، قتل مشکوک یک دختر را متوجه نظام کرده و تلاش کرد با مظلومنمایی، افکارعمومی را جریحهدار کند.
سعیده پورآقایی هم پروژه دیگری بود که در سال ۸۸ سوژه رسانههای ضدانقلاب شد؛ دختری که ضدانقلاب مدعی شد به قتل رسیده است و حتی سران فتنه در مراسم ترحیم او شرکت کردهاند اما نهایتا در مصاحبهای اعلام کرد که از خانه فرار کرده بود و به قتل نرسیده است.
ترانه موسوی هم روایت مشابهی در سال ۸۸ داشت. فردی که ضدانقلاب مدعی شده بودند مورد تجاوز و قتل قرار گرفته که مشخص شد سالها قبل از ۸۸ مهاجرت کرده و در خارج از کشور زندگی میکرد اما اساسا این فرد وجود خارجی نداشت.
پروژه احمد باطبی در سال ۷۸ هم در از اولین تلاشها برای کشتهنمایی توسط جمهوری اسلامی بود. احمد باطبی که اصلا دانشجوی دانشگاه تهران نبود، در راستای اجرای طرح کشتهسازی، با در دست گرفتن یک زیرپیراهن خونی که بعدها اعتراف کرد در خانه با خون حیوانات، زیرپیراهن را رنگی کرده، مدعی کشته شدن دوست دانشجوی خود شد. او که با همین عکس به شهرت جهانی رسیده بود، مدتی بعد از ایران فرار کرد و در آمریکا به فعالیتهای ضدایرانی خود ادامه داد و عکس یادگاریاش با جورج بوش، چهره واقعی او را نشان داد.
بنابراین پروژه کشتهسازی که البته دیگر کارش از نخنما شدن هم گذشته است هنوز هم برای تحریک احساسات افراد کمسنتر استفاده میشود اما در این روزها سواد رسانهای مردم دیگر مانند سه دهه گذشته نیست که هر ادعایی را باور کنند و چه کسی است که نداند حالا براندازی یک بیزنس پرسود است و برای این کار لازم است شما خط ناآرامی و شلوغیها را در فضای آنلاین، برخط و زنده نگه دارید.
روزنامه جام جم