بهاءالدین محمد بن حسین عاملی، معروف به شیخ بهایی دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در فلسفه، منطق، هیات و ریاضیات تبحر داشت و سرآمد دوران خود بود.
از شیخ بهایی حدود ۹۵کتاب و رساله در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای ماندهاست. جالب است بدانید به پاس خدمات شیخ بهایی به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او، سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد.
همین ویژگیها باعث شد شهرام اسدی در دهه 80 اقدام به ساخت سریالی با عنوان «آشیانه سیمرغ» با محوریت زندگی این شخصیت کند که از شبکه دو پخش شد و مورد توجه هم قرار گرفت.
یکی از بازیگرانی که در این سریال ایفای نقش کرد، عبدالرضا زهرهکرمانی بود که نقش یکی از سرداران عثمانی را که از منفورترین نقشهای این سریال بود، بازی کرد.
او که با سریال «روح مهربان» به شهرت رسید و در چند فیلم و سریال ایفای نقش کرد، چند سالی است خارج از ایران سکونت دارد و در زمینه فیلمسازی تحصیل و فعالیت میکند.
زهرهکرمانی درباره این نقش و خاطراتش از سریال گفتوگویی با جامجم داشته که میخوانید.
شما یکی از منفیترین نقشهای این سریال را بازی کردید که میتوان گفت متفاوتترین حضور شما در عرصه بازیگری است.
من در آن کار نقش عثمانبیک را بازی میکردم که یکی از سرکردههای قشون عثمانی و نقشی بسیار منفی بود و دست به کارهای ناشایست و خشونت و تجاوز میزد. نقشی که برای خودم هم کار متفاوتی بود. این شخصیت بیشتر عمر و زندگیش را روی اسب گذرانده بود و منطقش هم فقط شمشیربران بود و به نوعی یکی از شخصیتهای منفی این سریال بود.
از ارتباط این شخص با شیخ بهایی هم اطلاعاتی دارید؟ اصلا چقدر توانسته بود در زندگی این شخصیت تاثیرگذار باشد؟
بله، با مطالعاتی که در این زمینه داشتم و فیلمنامهای که در اختیارم بود، توانستم اطلاعات بسیاری از این شخصیت بهدست بیاورم؛ مثلا این شخصیت در مهاجرت شیخ بهایی تاثیر بسزایی داشت. بهویژه در قسمتهای ابتدایی این مجموعه که عثمانبیک چند بار به روستای محل سکونت شیخ بهایی یورش میبرد و باجخواهی میکند، آن هم زمانی که شیخ دهدوازده ساله بود. در نهایت، همین یورشهای پیاپی باعث مهاجرت شیخ بهایی و خانوادهاش به ایران و بعد اصفهان و قزوین میشود و همچنین سیر و سلوکی را برای شیخ بهایی به دنبال میآورد.
این شخصیت در قسمتهای ابتدایی سریال آشیانه سیمرغ حضور داشت و سریال با وحشیگریهای این شخصیت آغاز شد که برای سریال نقطه عطفی بود.
عثمان بیک حدود هفت قسمت ابتدایی سریال حضور داشت و سپس سرش بریده میشد. به هر روی، شاید تا آن زمان تجربه بازی در نقش این چنینی نداشتم. یعنی این شخصیت منفی که به من پیشنهاد شد و همچنین همکاری با آقای شهرام اسدی باعث شد در این مجموعه حضور داشته باشم. چون پیش از این به من پیشنهاد نقش منفی نشده بود.
بازی در این سریال یکی از سخت ترین کارهایی بود که انجام دادید. هم به واسطه گریم و هم بازی و لوکیشنهایی که داشت. از این اتفاق و همکاری با آقای اسدی و به خصوص زنده یاد خسرو شکیبایی هم بگویید؟
شهرام اسدی جزو کارگردان هایی است که علم و دانش بسیاری دارد و خیلی دوست داشتم با چنین شخصیتی همکاری داشته باشم که بازی در این مجموعه تجربه بسیار خوبی برای من بود. همچنین حضور هنرمند بیبدیل و تکرار نشدنی زنده یاد خسرو شکیبایی که من سعادت داشتم با ایشان همکاری کنم و اتفاقا مدت بسیاری در رودبار برای این سریال ساکن بودیم و به نوعی به یک خانواده تبدیل شده بودیم.
اگر از خاطرات آن روزها و حضور در سریال و همبازی شدن با زنده یاد شکیبایی چیزی به خاطر دارید برایمان تعریف کنید. به هر حال بازی در سریالهایی که مقطعی از تاریخ را به تصویر میکشد، سختیها و جذابیتها و خاطرات جالبی دارد.
خاطرم هست لوکیشن شهر جبلعامل در نزدیکی ماسوله و رودبار و پشت سد سپیدرود ساخته شده و یک شکاف بین دو تپه بود که در ادامهاش شهر را ساخته بودند. ما حدود یک سال در رودبار ساکن بودیم و کنار هم زندگی میکردیم و هر روز به این لوکیشن میآمدیم. همین موضوع باعث شد از نزدیک با استاد شکیبایی بیشتر در ارتباط باشم و از او یاد بگیرم. از جمله اتفاقاتی که رخ داد و در زندگی من جزو اتفاقات نادر است، به یک بعدازظهر برمیگردد که در جبلعامل مشغول فیلمبرداری بودیم که باران گرفت. خاک آنجا هم به شکلی بود که وقتی باران میگرفت، حالت چسبندگی پیدا میکرد. به همین دلیل هر وقت باران میآمد، کار تعطیل میشد. من مدام روی اسب بودم و بازی داشتم. آن هم با هیبت عجیب و سبیل چخماقی و اسب. هر روز به سمت اتاق گریم میآمدم تا سبیلم را تحویل بدهم. هر بار خودم اسبم را به اصطبل میبردم و زین اسب را برمیداشتم و او را تیمار میکردم و در کل ارتباط خوبی با او داشتم. آن روز هم میخواستم وارد اصطبل شوم که از بالای جاده عدهای از رانندههای پروژه فریاد میزدند و از ما میخواستند آنجا را ترک کنیم. چون سد خاکی شکسته شده و فرو ریخته بود و سیل به طرف ما میآمد که آنها زودتر این موضوع را متوجه شده بودند و سعی میکردند به همه اعضای گروه اطلاع بدهند. کلی هنرور، حیوانات و عوامل در آنجا بود که در معرض خطر سیلاب قرار گرفته بودند. با این حال جان سالم به در بردیم و این اتفاق جزو خاطرات خوب ما شد. البته در عین اینکه تلفات جانی نداشت اما سیل، بخش اعظمی از دکور را خراب کرده بود. در ضمن متاسفانه تعداد زیادی از حیوانات صحنه با دست و پای بسته درگیر سیلاب شدند و آب آنها را برد که خیلی دردآور بود. به همین دلیل کار مدتی متوقف شد. کار تاریخی آن هم در دل طبیعت از این نوع ماجراها بسیار دارد. به هر روی، این مجموعه از جمله کارهایی بود که در رزومه کاریام جایگاه ویژهای دارد و حضور در این پروژه را خیلی دوست داشتم. به ویژه اینکه به شخصیت شیخ بهایی هم خیلی علاقه پیداکردم.
پیش از این سریال شناختی از شخصیت شیخ بهایی و اتفاقاتی که در آن دوران رقم خورد داشتید یا اینکه با این سریال توانستید با این شخصیت بیشتر آشنا شوید؟
قبل از اینکه وارد این پروژه شوم، یکی دو کتاب از ایشان خوانده بودم و با زندگی و شخصیت و خدماتی که داشت آشنا بودم. با اینکه برای نقش من تاثیری نداشت اما مطالعه در این زمینه را دوست داشتم و در آن مدت کتاب «کشکول» ایشان را خواندم. اما تاثیری که یک اثر نمایشی روی ذهن میگذارد خیلی بیشتر از اطلاعاتی است که امکان دارد هر کسی داشته باشد. به هر حال برای آشنایی نسلها بهخصوص نوجوانها و جوانها ساخت سریال و فیلم خیلی میتواند تاثیرگذار باشد. بهویژه شخصیتهای مهم تاریخی و شعرا و دانشمندانی که شاید نسل امروز کمتر با آنها آشنایی داشته باشد. به همین دلیل حتی بازی در این سریال هم برای من جذاب و تجربه خوبی بود. البته وقتی تدوین شده سریال را تماشا میکنیم حس و حال بهتری داشته و لذت بیشتری هم دارد. جالب است گفتوگوی شما باعث شد یاد آن روزها و همکاری با زندهیاد شکیبایی و آقای اسدی بیفتم و روزهایی که ایران بودم و فعالیت میکردم. به نظرم وقتی به هر دلیلی از ایران میروی، تازه متوجه میشوی چقدر به این آب و خاک وابستهای و دلتنگش میشوی. حتی بارانهای هیچ شهری بوی بارانهای شمال ایران را نمیدهد. این سریال هم برای من یکی از کارهای متفاوت و ماندگاری بود که امیدوارم فرصتی مهیا شود و باز هم بتوانم در چنین آثار فاخری حضور داشته باشم.
آشیانه سیمرغ به قلم محسن دامادی و حجت قاسمزادهاصل به نگارش درآمده و در دو بخش به روایت زندگی شیخ بهایی میپردازد.
در بخش ابتدایی مهاجرت وی و خانوادهاش از جبلعامل لبنان به ایران به خاطر فشارهای حاکمان آن دوره به تصویر کشیده میشود و بخش دوم هم به سالهای آخر زندگانی وی در اصفهان اختصاص دارد. پیش تولید این سریال از سال ۱۳۸۰ و ساخت آن از بهار سال ۱۳۸۲ آغاز شد.
تصویربرداری این مجموعه در مناطق رودبار، منجیل، اخترآباد شهریار، جزیره آشوراده در بندر ترکمن، اصفهان و ... انجام شد.
برای تصویربرداری بخش اول که در روستایی در منطقه جبلعامل در لبنان میگذرد، منطقهای در منجیل رودبار به عنوان لوکیشن انتخاب شد. این مجموعه در سال ۱۳۸۷ از شبکه دو روی آنتن رفت و سپس از شبکههای چهار، آموزش، آیفیلم بازپخش شد.
اشعاری هم که در تیتراژ پایانی این سریال خوانده شده، از سرودههای خود شیخ بهایی است. در این مجموعه سپنتا سمندریان نقش کودکی شیخ بهایی و زندهیاد خسرو شکیبایی نقش میانسالی وی را ایفا کرد. همچنین شکیبایی همراه فاطمه گودرزی نقش پدر و مادر شیخ را نیز بازی کردند که با توجه به تواناییای که زندهیاد شکیبایی در بازیگری داشت، بسیار باورپذیر توانست این نقش را بازی کند.
بازیگرانی چون سعید امیرسلیمانی در نقش رستم پاشا، دانیال حکیمی در نقش ابراهیم، آتش تقیپور در نقش شیخ عمر، عباس امیری در نقش اورهان پاشا، خسرو شکیبایی در نقش شیخ عزالدین، چنگیز وثوقی در نقش هاکان بیک و محمد پورستار در نقش شیخ زینالدین به ایفای نقش پرداختهاند.
در این سریال حدود ۲۵بازیگر جلوی دوربین رفتهاند که از نظر تعداد بازیگران میتوان شیخ بهایی را یک اثر بزرگ و با تعداد شخصیتهای داستانی بسیار عنوان کرد.
زینب علیپورطهرانی - رسانه / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد