به گزارش جام جم، همه در مقطعی از زندگیشان بهدلیل از دست دادن عزیزانشان یا مشکلات دیگر دچار ناامیدی میشوند و همینجاست که برایشان سؤالاتی شکل میگیرد، سؤالاتی از این جنس که چرا این اتفاق ناگوار برای عزیزان ما بهوجود آمد؟ چرا ما باید دچار مشکل شویم؟ و... از این دست چراها کم نیست و همین باعث میشود در لاک خودمان فرو برویم و به این سؤالات فکر کنیم. توجه به چنین موضوعی باعث شد تا بهروز مفید تهیهکننده و داریوش یاری کارگردان دست به کار شوند و این سوژه را دستمایه ساخت یک سریال تلویزیونی با نام «در کنار پروانهها» کنند. آنها بخشی از این قصه را در تهران و بخشی دیگر را در خطهای از شمال ایران روایت کردند. قهرمان قصه هم فردی به نام رهی (سامرند معروفی) است که در اثر اتفاقات تلخ زندگیاش با خدا قهر میکند و همین منجر به ناامیدی در او میشود. اما پدر (خسرو شهراز) و یکی دیگر از شخصیتهای قصه به نام خاله گیسو (پروانه معصومی) دست به کار میشوند تا او متوجه اشتباهش شود. آنها بیآنکه مستقیمگویی کنند، سعی میکنند رهی را با موقعیتهای تازهای از زندگی آشنا کنند. بنابراین فضای قصه سریال در کنار پروانهها برای مخاطبان بکر و تازه است. علاوه بر آن یکی دیگر از نقاط قوت گرفتن بازیهای خوب و روان است. بهویژه آنکه کارگردان و تهیهکننده برای ایفای نقش قهرمان قصه سراغ بازیگری نرفتند که مخاطب او را مرتب در شبکههای تلویزیونی دیده باشد، به همین دلیل دست روی بازیگری به نام سامرند معروفی گذاشتند که تجربه بازی برای یکی از نقشهای فرعی سریال «بیگانهای با من است» را داشت اما این بازیگر که سالها تجربه دستیار کارگردانی دارد، با ایفای نقش رهی خوش درخشید و مخاطبان هم ارتباط خوبی با او برقرار کردند. بنابراین نهتنها قصه سریال در کنار پروانهها برای مخاطب چالشبرانگیز است بلکه بازیها هم برایش حس و حال دیگری داشت. بنابراین میزبان عوامل این سریال در روزنامه جام جم شدیم.
مبنای قصه، گفتوگوی بشر با خالقش است
اولین نکتهای که در سریال در کنار پروانه نگاه هر مخاطبی را جذب میکند، چالشها و قهری است که قهرمان قصه با خدا دارد. رهی مرتب با پدرش سر موضوع عدالت خدا بحث میکند. پرداختن به چنین موضوعی و چالش مستقیم با خدا تاکنون دستمایه سریالهای تلویزیونی نشده بود. چطور شد سراغ این موضوع رفتید؟
داریوش یاری، کارگردان: نمیخواهم وارد بحث گفتوگو با خدا شوم اما هر گفتوگویی با خودمان ماحصل آن تبدیل به یک ایده میشود و بعد از پروراندن آن به یک اثر هنری تبدیل خواهد شد. فرقی نمیکند این ایده تجسمی باشد تا منجر به خلق یک مجسمه شود یا یک اثر موسیقی یا تئاتر... حال ماجرای گفتوگو کردن در این دوره بیش از هر دورهای دیگر متفاوت است زیرا انسان شروع به پنهانکاری کردهاست بهویژه در دوران مدرن که این سبک گفتوگو کارکرد بیشتری دارد. چرا میگوییم پنهانکاری. به دلیل اینکه یکی از علائم و نشانهایی که در روزگار ما میبینیم این است که آدم بیشتر گفتوگو را در فضای مجازی ترجیح میدهند. من داریوش یاری ۱۲۰ کیلویی هر نامی که دارم در واتساپ، اینستاگرام و... تبدیل به کامبیز و... میشود و بعد جنسیت این نوع پنهانکاری هم به من میچسبد. قصه سریال در کنار پروانهها هم مبنایش گفتوگوی بشر با خالقش است. این موضوع برایم خیلی اهمیت دارد و در کارهایی که ساختهام، به آن پرداختهام. به یاد دارم در سریال «خانهای در تپه» که در خدمت آقای مفید در کسوت تهیهکننده بودیم سکانسی با این محتوا گرفتم که فاطمه گودرزی در بالکن ایستاده بود و گفتوگویی میکرد. آقای مفید وقتی این سکانس را دید خطاب به من گفت «تو رو بکشند حتما یک سکانس این مدلی در کارت میگذاری!» در سریال در کنار پروانهها، مخاطب شاهد گفتوگوی انسان با معبودش است. اینکه چرا ما مستقیم سراغ این موضوع رفتهایم یا غیرمستقیم. خیلی متوجه سؤال شما نشدم.
منظور این نیست که شما در این سریال مستقیمگویی کردید. اتفاقا برعکس در فواصل قصه ما شاهد دیالوگهایی میان رهی و پدرش هستیم که به قهر رهی با خدا میپردازد. بلکه منظور این است که چطور به چنین موضوعی پرداخت کردید که مثل حرکت روی لبه پرتگاه میماند؟
یاری: در محتوا قهری صورت گرفته و آدمی با معبود خودش قهر کردهاست. حالا باید گفتوگویی شکل بگیرد تا این قهر جایی تمام شود. ذات گفتوگو کردن این است. به همین دلیل است که گیسو، رهی را شمال میبرد. برای همین است که رهی با پارسا روبهرو میشود. خداوند میگوید اگر میخواهید با من حرف بزنید نماز بخوانید و اگر میخواهید من با شما حرف بزنم قرآن بخوانید. این جمله یعنی اینکه خدا هم دعوت به گفتوگو کردهاست. حالا این قهر رهی باید تبدیل به آشتی شود و باید گفتوگویی بهوجود بیاید. در واقع گیسو سعی میکند این لکنت را در این گفتوگوی رهی با معبودش را از بین ببرد تا آشتی صورت بگیرد.
امیر عبدی، نویسنده: تعریف درام یعنی اینکه کیباکی و سر چی مشکل دارد. دست بر قضای قصه ما رهی با خدا سر عدالت مساله داشت. پیرنگ اصلی قصه ما این بود. پس باید قهرمان قصه با معبودش حرف بزند. وقتی دو نفر با هم مشکل دارند باید دور یک میز بنشینند و حرف بزنند تا مشکلشان حل شود. حالا رهی که با خدا مشکل پیدا کرده باید شروع به صحبت کند. در مجموع این اولینبار بود که من قصهای مینوشتم که داستان آن پیوسته بود؛ البته قصههای این سبکی نوشتهام اما ساخته نشده و تا الان بیشتر قصههای اپیزودیک نوشتهام؛ بنابراین برای نگارش سریال در کنار پروانهها، داشتههایی نیاز بود و تخصص میخواست و از تجربیات آقای مفید و یاری بسیار استفاده کردم و خیلی در این زمینه مرا راهنمایی کردند. همچنین بازیگران عزیز هم در کنارم بودند و همه دستبهدست هم دادیم و ماحصل آن شد سریال در کنار پروانهها.
ما به دنبال تحول در شخصیت رهی نبودیم
شما برای شخصیت اصلی قصه نام رهی را انتخاب کردید. در راستای تحولی که برای رهی رخمیدهد این نام انتخاب شد ؟ همینطور در بخشی از قصه هم شاهد رشد کرمهای ابریشم و بعد پروانه شدن آنها در قصه هستیم. همه اینها به این دلیل بود که نشان دهید رهی متحول شده است؟
عبدی: زحمت نام رهی را آقای یاری کشیدند. حتی پیشنهاد کرمهای ابریشم را هم ایشان دادند. من باید در این بخش به نکتهای اشاره کنم و اینکه من نام تغییراتی را که در رهی رخ میدهد تحول نمیگذارم. کلا به تحول اعتقاد ندارم، زیرا تحول نیازمند زمان بسیاری است. یک نفر زمانی ورزشکار و مکانیک بود و بعد از گذشت ۱۷سال سراغ نویسندگی رفت و ... . یعنی ۱۷ سال زمان برد تا متحول شود. البته واژه تسلیم با تحول فرق دارد. ما نمیتوانیم یک شخصیت قصه را ظرف چند ماه در داستان متحولش کنیم چون غیرممکن و عجیبوغریب و نشدنی است. گاهی ۶۰ سال میگذرد تا طرف متحول میشود. بنابراین با این واژه مشکل دارم و در سریال در کنار پروانهها به دنبال تحول در رهی نبودیم، بلکه میخواستیم مخاطب به مرور شاهد تغییراتی در او باشد.
سامرند معروفی، بازیگر نقش رهی: در سریال در کنار پروانهها سراغ کلیشهها نرفتیم و دوری کردیم. این اتفاق از نویسنده کار گرفته تا کارگردان، تهیهکننده و بازیگران رخ داده و خدا را شاکریم که از کلیشهها دوری کردیم. میخواستیم جنس واقعی زندگی را در سریال در کنار پروانهها نشان دهیم.
الناز اسماعیلی، بازیگر نقش لیلا: معتقدم نباید کلمه تحول را برای رهی استفاده کرد. چون در فواصل قصه نشان میدهد که رهی در ابتدا با خدا قهر نبود. اتفاقا آدمی بوده که با خدا حرف میزد، دعا میکرد اما سر اتفاقی که برای مادرش رخ داد با خدا قهر کرده است. رهی به دنبال پیدا کردن گذشته خود و به دنبال معنای درونیاش است.
یاری: تغییر، طلب مخاطب از هر فیلم یا سریال است. آقای عبدی کاملا درست میگوید. ما کافری در قصه نداریم که بخواهیم او را متحول کرده و او را قاری قرآن کنیم. اگر بخواهیم نگاه اینشکلی داشته باشیم، حتما نگاه کاریکاتوری و دگماتیسم خواهد بود. ذات درام یعنی تغییر. یعنی شخصیتهای قصه در انتها نسبت به ابتدای داستان فرقی برای مخاطب داشته باشند. مخاطب به دنبال این فرق است و نه تحول. رهی هم به دنبال جستوجوی معنای درونی است و نه به دنبال تحول.
رابطه مرید و مراد
در این مدت که سریال روی آنتن است، اغلب در فضای مجازی رابطه رهی و خاله گیسو را با رابطه ژاله علو و زندهیاد خسرو شکیبایی مقایسه میکنند و میگویند شباهتهایی بین آنها وجود دارد. نظر شما در این باره چیست؟
معروفی: قطعا بیشباهت نبوده و باعث فخر من است که نقش من شباهتهایی با نقش زندهیاد شکیبایی در آن سریال دارد. من هم زیاد در این باره شنیدم و برایم این مقایسه جالب بود. یکی از اتفاقاتی که به نظر من باعث شده از کلیشه دوری کنیم این است که در سفری که برای رهی به وجود میآید، همین که وارد طبیعت میشود و دوباره به رفتارهایی که به اصل متعلق به بشر است و رابطه مستقیم با طبیعت دارد برایش اتفاق میافتد. اگر خاطرتان باشد چیزی است که در سکانسهای آخر آن سریال هم دیدیم. اینکه مرادبیک به حسامبیک میگفت بلدی هیزم جمع کنی؟ بلدی شخم بزنی؟ دقیقا داشت این را میگفت که تو اصلا زندگیکردن بلدی؟ برای رهی هم چنین اتفاقی میافتد. یعنی از زندگی شهری وارد سرزمین سبزی میشود که خورشید را دوباره میبیند و به نظر من حتی در تصویر هم میتوان بوی جنگل را حس کرد. این هم از تاثیراتی است که روی شخصیت رهی گذاشته میشود. یعنی بازگشت به زندگی را تجربه میکند.
یاری: واقعا اگر این تشابه ایجاد شده باشد باعث خوشحالی است. نه به خاطر شباهت سریالها. همان موقع هم که سریال «روزی روزگاری» پخش میشد، خیلی از دوستان اندیشمند میگفتند چقدر این رابطه مرادبیک و خانم علو شبیه روابط مرید و مرادی در عرفان است. چقدر از این رابطهها نمونههای زیادی داریم. مثلا رابطه ابوسعید و استادش، رابطه شمس و مولانا و رابطه حافظ با دیگری و... امروز من خیلی خوشحالم که چنین چیزی را درباره سریال میشنوم. چون در این سفر قهرمان باید بین مراد و مرید یک رابطه درستی شکل بگیرد که جنس ماورایی عرفانی داشته باشد و ظاهرا این اتفاق افتاده است.
برای خودتان چقدر این موقعیت جذاب بود که بتوانید در بازی هم نشان بدهید؟
معروفی: از آنجا که بزرگترین تفریح من در زندگی سفرکردن و طبیعتگردی است، خیلی خوب این را درک کردم و میدانستم نویسنده هم در ذهنش این موضوع بوده که رهی را وارد چنین فضای بکری میکند. از طرفی کارگردان و طراح صحنه هم لوکیشنهایی را انتخاب کردند که این بکری به قدری آنجا وجود دارد که روح این آدم را نوازش میدهد.
حضور بازیگران چهره در نقشهای فرعی
در بحث انتخاب بازیگر چه لزومی داشت برای برخی نقشها از چهرهها مثل مهران رجبی یا نگار عابدی دعوت به همکاری کنید؟ به نظر میرسید میشد برای این نقشها از بازیگران دیگری دعوت کرد.
یاری: من به عنوان کارگردان اولین چیزی که در تلویزیون به آن باید دقت کنم طلب مخاطب است. مخاطب از ما یکسری چهرهها را میخواهد و برایش محبوب است و دوست دارد آن چهرهها قصه را برایش تعریف کنند. بنابراین ما باید از چهرهها استفاده میکردیم. ضمن اینکه در جاهای اساسی که باید بازیگر حرفهای حضور پیدا میکرد، حضور داشت. مثلا ما سکانسی داشتیم که پرچم قرمزی داشتیم و باید تحویل رهی میدادیم تا یا حسین مینوشت و در آن مهران رجبی باید یک یا حسین را به گونه خاصی میگفت و فقط یک بازیگر حرفهای میتوانست این حس و حال را منتقل کند. من در همین سریال یک پیرزن روستایی۹۸- ۹۷ ساله را آوردم که باید یک جمله میگفت و نصف روز، من و سامرند با او کار میکردیم. خب نمیتوانستم روی دوش این پیرزن قصه بگذارم. قصهای که مخاطب را ۳۰شب با خودش همراه کند.
درباره انتخاب بازیگران نوجوان برای نقشهای پارسا و شهرام هم توضیح میدهید؟
یاری: اتفاقا انتخاب بازیگر نقش شهرام خیلی بامزه است. ما در پیش تولید به روستایی رفتیم تا لوکیشن ببینیم. پسری سمت من آمد که بعدا نقش شهرام را بازی کرد و به ما گفت بازیگر نمیخواهید؟ دوست دارم دیده شوم و میخواهم بازیگر شوم. گفت کشتیگیر رده نوجوانان هستم. من از نوع حرف زدن و غرورش خوشم آمد. یک خانواده اصیل هم داشت. دستیاران من با او کمی تمرین کردند و آماده بازی شد. البته اوایلش خجالت میکشید و منصرف شدهبود اما بعد با او تمرین کردیم و به نظرم اتفاق خوبی هم افتاد. بازیگر نقش پارسا را هم دستیارم که برای انتخاب بازیگر به گیلان آمده بود، از بین بچهها انتخاب کرد. البته ما در شمال دوست و همراه خوبی به نام بهمن صادق حسنی داشتیم که در انتخاب لوکیشن و انتخاب بازیگر خیلی به ما کمک کرد. پارسا هم از شاگردان ایشان در کلاس بازیگری بود که موهای زیبایی داشت که برای گریم کوتاه کرد و روی صورتش کک و مک گذاشت. خوشحالم اتفاق خوبی افتاد و با اینکه من در ابتدا نگران بودم اما توانست به خوبی بازی کند. نکته دیگر اینکه سامرند با هر کدام از بازیگران کار میکرد و کمک حال من بود تا پارسا خوب بازی کند. حتی این کار را با وحیدرحیمیان میکرد و یک جورایی عصای دست من بود.
درباره خانم معصومی هم توضیحی بدهید؛ چون قبل از بازی در سریال شما به دلیل کرونا در کاری بازی نکرده بود.
یاری: ما خیلی نگران خانم معصومی بودیم. چون وقتی از ایشان دعوت به همکاری کردیم گفت با این شرایط کرونا من را به کشتن میدهید. با این حال خواست فیلمنامه را برایش بفرستیم و اگر پذیرفت بازی کند، البته شروطی هم داشت که باید میپذیرفتیم؛ اینکه مراقبش باشیم اتفاقی برایش نیفتد، همچنین تا جایی که میتوانیم او را به تهران نیاوریم و سکانسهایش در شمال باشد. البته مشکلی برایش پیش آمد که مجبور شد عصا به دست باشد، هرچند این مشکل ربطی به کار ما نداشت. اما این خانم دردانه و دوستداشتنی و مهربان مثل مادر سینما واقعا به اندازه سامرند معروفی برای این کار دوید؛ سامرند با جان جوانی و خانم معصومی با سن و سالی که داشت. در کل ما روزهای سختی را داشتیم که این بنده خدا میآمد و کار میکرد و توان و جان گذاشت. خانم معصومی با آن نگاه، لحن، ادبیات و حال قشنگی که داشت، اجازه نمیداد کمبودهای فراوان ما ذهن او و تمرکزش را به هم بریزد. دقیقا همان خاله گیسوی قصه ما شد.
رحیمیان: فکر میکنم لازم است یادی از خانم سحرخیز هم کنیم که خیلی برای این کار انرژی گذاشت و واقعا ستاره در کنار پروانهها شد و توانست نقش خود را به خوبی بازی کند.
خانههای بدون در و دیوار
رهی در موقعیتهای متفاوت قرار میگیرد. صحنهای بود که شما را به لحاظ ذهنی درگیر کرده باشد؟
معروفی: خیلی زیاد. لازم است نکتهای را برایتان بگویم. روزی که من به دفتر رفتم با دوستان گپ مختصری زدیم و فیلمنامه را تحویل گرفتم و رفتم. اما دو روز بعد به قدری هیجانزده شده بودم که به آقای یاری گفتم چقدر فیلمنامه خوب و پر از اتفاق است. البته نرسیده بودم کامل بخوانم اما برایم جذاب بود و خیلی هیجان داشتم. اما خیلی حیف شد که ما فرصت نداشتیم و چون به پخش نزدیک بودیم، خیلی با عجله کار کردیم. البته باید تاکید کنم همه ما روی این کار حساسیت زیادی داشتیم. خیلی وقتها من مزاحم آقای عبدی میشدم و جلسه میگذاشتیم و ایدههایم را به او میگفتم و ایشان روی آنها فکر میکرد. یعنی بیشترین زحمت را برای نقش رهی کشید. من یکسری از سکانسها را که خیلی دوست داشتم، علامت زده بودم و آقای عبدی دیده بود. یعنی از آفیش روز قبل برای من آن سکانس شروع میشد و من وارد حس و حال رهی در آن موقعیت میشدم. مدام هم با کارگردان در تماس بودم و با اینکه اتاقمان خیلی فاصله نداشت اما استرس کار اجازه نمیداد تا فردا صبر کنم و همان موقع با آقای یاری درباره متن تلفنی صحبت میکردم. با این حال، از چالشهای نقش لذت میبردم. از اینکه خودم را محک میزدم برایم جذاب بود.
عبدی: اگر کامل میخواندی حتما جا میزدی. ما همه را با همان قسمتهای اول
گول زدیم(همه خندیدند).
فکر میکنید تعجیل در تولید لطمه به کار وارد کرده؟
معروفی: قطعا خیلی بهتر میتوانستیم کار کنیم اگر زمان داشتیم.
یاری: ما وقتی صحبت از سریالی میکنیم که ماجرای سفر قهرمانی است و قرار نیست مخاطب قصههای عجیب و پیچیده و پرکشش ببیند، باید دو چیز مهم در آن کار وجود داشته باشد که مخاطب را جذب کند. یکی فضاست و دومی روابط. از درون این فضا و روابط قصهای باید در جان مخاطب شکل بگیرد. بنابراین سریالی از این دست خیلی باید تولیدش با سریالی که سرشار از قصه است، فرق کند. یعنی باید برای این چنین سریالی وقت گذاشته شود تا همه عوامل بتوانند به آن فضاسازی برسند. مثلا در این سریال شما وارد خانهای نمیشوید که دیوار داشته باشد. خانه گیسو، حسینیه، مدرسه و اصلا لوکیشنی که دیوار داشته باشد، نمیبینید. فقط یک خانه هست که در و دیوار دارد، آن هم خانه رفیع است. از طرفی تمام راهها به هم میرسند. خانه خاله گیسو سربالایی دارد که به سراشیبی خانه لیلا میخورد. یعنی تمام راهها باید مسیری را به وجود بیاورد که این قهرمان در این کوچه پسکوچهها سفر کند و وارد این خانهها شود. بنابراین هیچ در و دیواری نباید وجود داشته باشد. وگرنه خانهها شبیه خانههای تهران میشود. این بحث فضاسازی سریال است که گفتم. موضوع بعدی، روابط است. رابطه گیسو و رهی در نیاید، پنبه سریال زده شده. رابطه رهی با مجید یا پدرش درنیاید سریال نابود است. با سامرند ساعتها بحث میکردیم که الان وقتش است بروی و پای پدر را ببوسی. خوشحالم که این رابطه پدر و پسری درآمد. اما آدم را در شرایطی در تولید قرار میدهند که باید همه این روابط را با عجله بگیری. در صورتی که ذات این سریال اصولا فکر کردن است. من به عنوان کارگردان نباید در این سریال مخاطب را درگیر حادثه کنم. باید درگیر روابطی کنم که ذهنش شروع به کار کردن کند و در این کنکاش ذهنی برای خودش قصهای پیدا کند. من و تهیهکننده معتقدیم اگر ما وقت بیشتری برای این سریال داشتیم، اتفاق خیلی جدیتری برای آن میافتاد. یعنی من میتوانستم با لکنت کمتری با مخاطبم ارتباط برقرار کنم. اما به دلیل اینکه بخشهای شمال را زودتر شروع کردیم با طمانینه خاص و حال بهتری آن سکانسها را گرفتیم.
رفیق ششدانگ
شما در این سریال نقش یک رفیق بامرام را برای رهی بازی کردید. اتفاقا هم نقش را درست درآوردید. ولی فکر نمیکنید دیگر بودن رفیقهای بامرام در سریالهای تلویزیونی کلیشه شده است؟
وحید رحیمیان، بازیگر نقش مجید: به نظر من اصلا کلیشهای نیست. چون مجید نه پدر و مادر دارد و نه خواهر و برادر و رهی تنها کسی است که دارد. همین موضوع باعث میشود چنین رفاقتی کلیشهای نشود. ضمن اینکه من فکر میکنم به خاطر این همه جا هوای رفیقش را دارد که هیچ خانوادهای ندارد. برای همین حاضر است برای رهی همه چیزش را بدهد و هر کاری که از دستش برمیآید انجام بدهد. خاطرم هست برنامهای دیدم که در آن احسان علیخانی مهمانی داشت که آن مهمان میگفت به نظرم هر کسی در زندگیاش باید یکی دو رفیقی را داشته باشد که اگر ساعت ۴ صبح کاری برایش پیش آمد بتواند روی او حساب کند و به او زنگ بزند بیاید. من فکر میکنم مجید برای رهی چنین رفیقی است. از طرفی در زندگی شخصیام هم فکر میکنم برای خیلی از دوستانم چنین رفیقی هستم. ضمن اینکه در پشت صحنه این سریال هم عمو داریوش «کارگردان» و سامرند معروفی خیلی در بازی به من کمک کردند. متن هم به نظرم خیلی درست و باحال بود. اگر واکنش مردم هم نسبت به مجید خوب بود، چون ما در پشت صحنه با هم رفیق بودیم و حالمان خوب بود. به همین خاطر در صحنههای بیمارستان برای رهی واقعا گریه میکردم. از طرفی مجید به نوعی رهی را الگوی خودش قرار داده.
حرکتی که مجید وقتی هیجان زده میشد انجام میداد و به پیشانیاش میزد، ایده خودتان بود؟
رحیمیان: نه، عمو داریوش لطف کرد و به من گفت این کار را انجام بدهم.
عبدی: راجع به کلیشه بودن میخواهم توضیحی بدهم. اتفاقا من قبول دارم که کلیشه است. ما یک قصه ۳۰ قسمتی داریم که به شدت درونی است. بنابراین چه بخواهیم و چه نخواهیم لازم داشتیم رهی یک جاهایی خودش را بیرون بریزد و اینجا بود که شخصیت مجید کوچولو با این وظیفه خلق شد. در ساختار قصه بعضی کلیشهها را ناچاریم رعایت کنیم. از طرفی بخشی از قصه ما در تهران روایت میشد و بخشی در شمال. بنابراین ما به لحاظ تکنیکی به یک پل نیاز داشتیم که دستمان را باز بگذارد. یکی دیگر از وظایف مجید کوچولو همین بود که ما تن به این کلیشه دادیم.
چرا از عنوان مجید کوچولو برای این شخصیت استفاده میکنید؟
عبدی: اصولا در قصه هم مجید کوچولو هست. اما من دوستی در دوران کودکی داشتم که این اسم و شخصیت را از او الگو گرفتم. به آقای یاری و رهی و مجید هم تاکید میکردم این کاراکتر، مجید کوچولو است. خواستم با این کار ادای دین به خاطرات کودکیام و آن دوستم
کرده باشم.
برای نقش رهی به خودم و گروه اعتماد داشتم
آقای معروفی شما با ایفای نقش رهی، دومین تجربه جدیتان را بعد از سریال بیگانهای با من است جلوی دوربین بردید. با توجه به ویژگیهای شخصیتی رهی و چالشهایی که با خدا دارد برایتان سخت نبود و نگران نبودید که مبادا نقش را درست در نیاورید؟
سامرند معروفی، بازیگر نقش رهی: نه نگران نبودم چون هم به خودم اطمینان داشتم و هم به گروهی که با آن کار میکردم. مطمئن بودم اتفاق خوبی میافتد. نکتهای که در فیلمنامه مستتر است اینکه چند آیه در حسینیه نوشته میشود و رهی آن را در خواب میبیند. خیلی از ما فکر میکنیم وقتی مشکلی داریم و دعا میکنیم باید خدا خواسته ما را اجابت کند چون به قول خودمان آدم خوبی هستیم، نماز میخوانیم و... پس توقع داریم مشکلمان حل شود. مفهوم این چند آیه این است که میگوید هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر به اذن پروردگار؛ بنابراین وقتی دعا میکنیم باید به خدا بسپاریم که آیا خواستش این است که الان جواب بدهد یا در زمانی دیگر اما در این مدت میتوانیم برای آرامش درونمان متوسل شویم. رهی هم یکی از همین آدمهاست که فکر میکند چون دعا کرده و خدا خواستش نبوده که در آن مقطع زمانی جوابش را بدهد، پس تصمیم میگیرد با خدا قهر کند. به همین دلیل این میشود خط قصه رهی و بعد در ادامه مخاطب میبیند رهی با موقعیتهای تازهای از زندگی آشنا میشود که به شکلگیری گفتوگوی او با معبودش منجر میشود.
نکته اینجاست که وقتی رهی با پدرش یا با خاله گیسو بحث میکند، حرفهای رهی برای من مخاطب بیشتر باورپذیر است تا پاسخهای پدر و خاله گیسو. در واقع من هم مثل رهی با پاسخهای آنها قانع نمیشوم و میگویم حق با رهی است. برای این خط قصه چه هدفی داشتید که به این شکل پرداختید؟
یاری: بیایید کمی از فضای سریال جدا شویم و از نظر جامعهشناسی به این موضوع نگاه کنیم. ما در جامعهای زندگی میکنیم که یک جامعه بحرانزده اخلاقی است. بله جامعه امروز۱۴۰۰ این خصوصیت را دارد. حال در این جامعه بحرانزده اخلاقی اتفاقات زیادی میافتد. یکی از مهمترین اتفاقات این است که چاه معنا در آن خشک است. اتفاقا انسان در جستوجوی معناست. در مقاطعی سلسله جوانمردی را داشتیم. مثلا زمان اشغال اعراب، حمله مغول و... عدهای به میدان آمدند(سلسله جوانمردی) و باعث شدند اخلاق و حکمت را در جامعه ساری و جاری کنند و همین چاه معنا را پر میکرد. حالا امروز باید در این چاه معنا چیزی وجود داشته باشد که مخاطب در آن شیرجه بزند و عطش خود را بگیرد؛ بنابراین ما سراغ این چاه معنا رفتیم که در این دوره خشک است. وقتی این چاه خشک باشد، مسلما انسان با معبودش دچار گیر و گرفتاری میشود. به نظرم نویسنده بسیار هوشمندانه دیالوگهایی در این سریال خلقکرده که شما متوجه این مفاهیم میشوید. اگر قرار بود خیلی ساده رهی به پاسخش برسد که سریالی شکل نمیگرفت. باید ابتدا مخاطب با او همذاتپنداری و سفری را همزمان با رهی شروع میکرد تا به پاسخش برسد زیرا رهی در این سفر به تجارب شخصی میرسد و درنهایت به آرامش درونی یعنی چاه معنا دست پیدا میکند. به همین دلیل ما سعی کردیم مخاطب را درگیر تجربههای جدید زندگی رهی کنیم که هم برای مخاطب جذاب باشد و هم به چاه معنا برسد. اگر شما هم با این تجربه همذاتپنداری کردید یعنی من داریوش یاری، آقای مفید تهیهکننده، امیر عبدی نویسنده، سامرند معروفی و بازیگران کارشان را درست انجام دادند و برد کردیم که توانستیم چاه معنای شما را پر کنیم.
اما شما در سفر قهرمان قصه حوادث عجیب و غریب قرار ندادید. آیا برای این موضوع هم هدفی دنبال میکردید؟
یاری: بله، نباید مخاطب در سریال در کنار پروانه به دنبال حوادث عجیب و غریب باشد. همین موضوع فیلمنامه را برای امیر عبدی سختتر کرد؛ برای من کارگردان که میخواستم این اثر را بسازم با دشواری همراه کرد و حتی بازیگران هم برای رسیدن به نقش کارشان سخت بود. ما میخواستیم چاه معنای تازهای به رهی هدیه کنیم؛ بنابراین این کار را دشوار میکرد و باید تمام پلانهای سریال جریانی از زندگی بود. سامرند میتواند شهادت بدهد که برای نشاندادن جریان زندگی در آن روستا چقدر حرص خوردیم. وقتی رهی در بخشی از آن روستا با آرامش میخوابید باید در طرف دیگری اسبی را نشان میدادیم که در آرامش نشخوار میکند یا سگی در آرامش خوابیده است. میخواستیم مردم صدای طبیعت را بشنوند. تابیدن آن نور از لابهلای درختان را حس کنند. باید این اتفاقات شکل میگرفت تا به معنای درونی وصل میشدیم.
عبدی: رهی برای شنیدن پاسخهای سوالات نیاز به یک حکیم یا فیلسوف داشت اما شخصیتهای اطرافش چنین حکمی را نداشتند. گیسو یک زن روستایی بود و ... بنابراین باید اتفاقاتی رقم میخورد تا رهی به چاه معنا و حقیقت دست پیدا کند. نمیخواستیم رهی با پاسخهای ساده قانع شود.
لیلا با نگاهش پاسخ همسر رفیع را داد
شخصیت لیلا در موقعیتهای متفاوتی از قصه دیده میشود اما در صحنهای وقتی مقابل مهری، همسر رفیع قرار میگیرد و وقتی او میخواهد همسر دوم رفیع نشود، لیلا فقط سکوت میکند و بعد در سکانسی دیگر میبینیم با سودابه درددل میکند. سکوت لیلا در این بخش خیلی برای مخاطب قابلهضم نبود که چرا باید سکوت کند. دراینباره توضیحی میدهید و اینکه نقش لیلا شخصا برایتان چه چالشی داشت که آن را بازی کردید؟
اسماعیلی: وقتی نقش لیلا پیشنهاد شد کل فیلمنامه را نداشتم و طرحی به من ارائه شد. وقتی با شخصیت لیلا آشنا شدم که در بخشی از قصه همسرش را در تصادف از دست میدهد و از سوی دیگر معلم یک روستا است. برای همین جذابیت داشت، زیرا معلمبودن لیلا دور از خودم نبود و من ۱۵ سال است ناشر کتاب کودک هستم و با معلمها و بچهها در ارتباطم. بنابراین معلمبودن لیلا برایم جذاب بود و در بازی راحت بودم اما بعد دیگر زندگی لیلا این بود که در روستا زندگی میکرد و من همیشه در کارهای شهری بازی داشتم و این فضا را تجربه نکرده بودم و با این سریال حس کردم برایم جذاب بود. جا دارد از مردم لاهیجان و همراهیشان هم تشکر کنیم که واقعا کنارمان بودند. لیلا، شخصیت محکم، مستقل و فرهنگی دارد. وقتی سر مزار ابراهیم مقابل حرفهای مهری سکوت میکند به این دلیل است که حرفهای مهری خیلی سنگین بود و دور از شخصیت لیلا. به همین دلیل فقط با نگاهش با مهری حرف میزند و بعد با سودابه در صحنهای دیگر درددل میکند. من سعی کردم در این بخش از قصه که دیالوگی هم برای آن نوشته نشده بود و به خواسته کارگردان با نگاه حرف لیلا را به مهری تفهیم کنم.
اما نگاه لیلا این موضوع را به مخاطب نمیرساند که او نمیخواهد همسر دوم رفیع شود، حتی ایهام دارد.
اسماعیلی: بله، خودمان میخواستیم ایهام داشته باشد تا مخاطب متوجه نشود لیلا میخواهد چه کار کند.
ولی در صحنه بعدی با سودابه حرف میزند و میگوید نمیخواهد زن رفیع شود. پس این ایهام معنایی نخواهد داشت.
عبدی: بگذارید این صحنه را با هم مرور کنیم. مهری خطاب به لیلا میگوید زن دوم رفیع نشو و لیلا هم میگوید باشد، زن رفیع نمیشوم. به نظرم خیلی زود تمام میشد.
ولی شما میتوانستید دیالوگ را طور دیگری بنویسید که برای مخاطب همراه با تعلیق باشد یا حتی لیلا میتوانست واکنش هیجانی نشان بدهد.
عبدی: هدف سکانس این بود که حرفهای مهری شنیده شود. چون حرف دل برخی زنهاست وقتی همسرشان میخواهد ازدواج مجدد داشته باشد. بنابراین نباید در این صحنه لیلاحرف میزد. فقط ما باید حرفهای مهری را میشنیدیم.
به نظرتان به واسطه بازی در این سریال چقدر توانستید توانمندیتان را در بازی نشان دهید؟
اسماعیلی: من نهایت سعی خودم را کردم و از راهنماییهای آقای محمود جعفری که نقش پدرم را در این سریال بازی میکرد و آقای یاری کارگردان استفاده کردم. در طول کار خیلی گپ و گفت داشتیم و تعامل خوبی حاکم بود. اگر بخواهم بگویم راضی بودم که نقطه گذاشتم و رفتم ته خط. بنابراین همیشه جا برای بهتر بودن وجود دارد و من هم همه سعیام را برای نقش کردم.
کرونا به جان پروانهها افتاد
در این مدت گروهتان درگیر کرونا نشد؟
معروفی: متاسفانه چند نفر از بازیگران و عوامل دچار کرونا شدند و ضبط را نمیتوانستیم متوقف کنیم.
یاری: مهمترین سکانس ما بیمارستان بود و بازیگرمان کرونا گرفته بود. یعنی آقای شهراز بیمار شد و سکانسهای مشترک او و خانم معصومی را نمیتوانستیم بگیریم.
معروفی: یکی از سکانسهایی که رهی و پدر در مسجد داشتند، بینظیر بود که من خیلی دوست داشتم و نتوانستیم به علت بیماری آقای شهراز آن را بگیریم.
یاری: اگر سامرند کرونا میگرفت واقعا باید سریال را تعطیل میکردیم. آقای مفید هر شب به من میگفت مراقب سامرند هستی یا نه(می خندد). منم میگفتم نگران نباش. مدام ریتم نفسهای سامرند در گوش من بود و همه نگرانش بودیم. سریالی که قرار است از این جنس باشد دغدغهای در آن هست. بنابراین نیاز به تهیهکنندهای است که دغدغهمند باشد. من با بهروز مفید زیاد همکاری کردم. اگر اندیشهها و دغدغههای او نبود، امکان پیشبرد این کار غیرممکن بود. من گاهی از همه شرایط خسته میشدم و وقتی با من صحبت میکرد آرامشی میداد که مرا سریع آرام میکرد. آقای مفید اندیشه درستی در آثار قرآنی دارد. از زاویهای هم میتواند خیلی خوب من را کنترل کند. چون وقتی نام امام حسین(ع) به میان میآید خیلی تحتتاثیر قرار میگیرم. آقای مفید همیشه به من میگفت وقتی درباره امام حسین(ع) میسازی، مراقب باش دوز آن بالا نزند. در کنار مساله کرونا و کمبود وقت، ما روزی ۱۴ساعت در دمای بالای ۵۰درجه کار میکردیم. خوشحالم که کار با آبرویی شد و مخاطب دوست دارد.
دوست ندارم استندآپ کنم
مخاطب اصولا شما را با استندآپ کمدیهایتان در «خندوانه» میشناسد. اما در این سریال نقش مجید را بازی کردید. آیا میخواهید همین مسیر بازیگری را ادامه بدهید یا همچنان استندآپ کنید؟
رحیمیان: من فکر نمیکنم دیگر استندآپ بازی کنم. چون استندآپ همیشه در جیبم هست(میخندد). همین حالا میتوانم برای شما استندآپ کنم. آن زمان من برای اینکه بتوانم استعداد خودم را نشان بدهم شرایطی در «خندوانه» مهیا شده بود که توانستم با استندآپ خودم را محک بزنم. به همین دلیل خودم ویدئو فرستادم و مدام استندآپ میکردم. البته هنوز خودم را جزئی از آن برنامه میدانم و هر کاری از من بخواهند انجام میدهم. اما دیگر دوست ندارم استندآپ کنم. میخواهم روی بازیگری بیشتر تمرکز کنم.
فاطمه عودباشی، زینب علیپور طهرانی/ جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد