یکم: بعد از عید قربان و تمام شدن اعمال حج، بازهم هرروز میرفتم مسجد الحرام. گاهی برای خواندن قرآن، گاهی خواندن نماز و گاهی برای نگاه کردن به کعبه ولی بیشتر از همه برای طواف. یکگوشه کعبه را پلیس بسته بود.
درواقع یکی از ورودی های حجر اسماعیل را اما سهگوشه دیگر خانه کعبه حسابی شلوغ بود. از یکی از این گوشهها مردم به حجر اسماعیل وارد و خارج میشدند. ازدحام در حجر اسماعیل هم باعث شده بود این کنج همیشه محل رفتوآمد زائران باشد.
گوشه شلوغ دیگر، گوشه حجرالأسود بود و تکلیفش مشخص. مردم آنجا استلام میکردند و خدا را تکبیر میگفتند. گوشه آخر اما گوشه شیعیان بود.
گوشهای که محل ورود فاطمه بنت اسد به کعبه بود و همه میدانیم و میدانند که کلید ورود فاطمه هم پسرش علی بود.
بعدازاین همهسال و بعد از چند بار بازسازی کامل خانه خدا هنوز این گوشه کعبه متفاوت بود و مشتریهای مخصوص خودش را داشت، از ترک، لبنانی، هندی و پاکستانی گرفته تا ایرانی.
این گوشه نفسکش شیعیان بود. تنها جایی که میشد در طواف با صدای بلند بگویی: اشهد ان امیرالمؤمنین علی ولی ا... .
دوم: در قبرستان بقیع سردرگمِ پیدا کردن قبر امالبنین بودم. سادگی کردم و از یک نفر که شبیه راهنماها بود، سؤال کردم. زود فهمید ایرانی هستم. کسی را صدا زد.
لباس سفید عربی به تن داشت و چفیهای قرمز مثل روسری روی سرش بود. سبیلها را تراشیده بود و ریشبلندی داشت. با لهجه افغانستانی و به فارسی پرسید چه میخواهم.
فهمیدم قرار است به راه راست هدایتم کند! گفتم. او هم شروع کرد برایم از کفریات گفتن و اینکه بر سر قبر رفتن کار درستی نیست و اصحاب رسول خدا هیچکدام نمیرفتند. گفتم: فاطمه، دختر رسول ا... میرفت سر قبر حمزه. بحثمان آدمها را جمع کرد.
او میگفت و من میگفتم. از طرفی میترسیدم دستگیرم کنند، از طرفی میدانستم نباید بحث کنم و فایدهای ندارد، از طرفی رگ عوامی و پایینشهریام گل کرده بود. وهابی افغانستانی هم اشتباه کرده بود و از اول، ماجرا را تبلیغی و فرهنگی برداشته بود. یک جای صحبت خواست از امیرالمؤمنین استدلال کند. گفت: خود علی رضی ا... و عنه گفته که... حرفش را قطع کردم.
گفتم: لااقل به رسولا... اقتدا کن، فرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه... شما هم وقتی نام ایشان را میخواهی ببری به فرمانبرداری از پیامبر بگو مولانا علی...وهابی سرخ شد. رفت شرطهها را صدا کند. ایرانی هایی که جمع بودند، مرا در ازدحام خودشان کشیدند. هر کس چیزی گفت به تشویق، با لبخند... من اما همانطور که یواشکی از بقیع بیرون میرفتم، گریه کردم به مظلومیت مولانا علی.
سوم: درست در روزی که حتما ایران یکسره شور و شوق و نشاط است، شهر پیامبر، حسابی سوتوکور بود. هیچکس به روی خودش نمیآورد 18ذی الحجه روز اکمال دین و اتمام نعمت است. دوستی که در آشپزخانه دخیل مدینه مشغول بود، زنگ زد و گفت در نمازخانه آشپزخانه جشن دارند. دلم خوش شد به آنجا. رفتم به آشپزخانه. مداحی کنار محراب بلند شد.
همان اول کار شعری دکلمه کرد. بیت دوم یا سوم شعر رسیده بود که در آن حال جشن، یکییکی بغضمان ترکید. همه گریه کردند تا معلوم شود همهمان بغضی فروخورده داشتیم، بغض مظلومیت وجود نازنین مولایمان امیرالمؤمنین.
مهدی قزلی - نویسنده / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد