خوز در عربی معنای نیشکر میدهد که بعدا ستان به آن اضافهشده. ما وقتی پسوند ستان را به چیزی اضافه میکنیم، بعضی وقتها معنای کلمه آباد را میدهد، مثلا خوزستان یعنی جایی که نیشکر آباد کرده و به نیشکر معروف است.
خوزستان شکر است. مردمش، خرمایش، عسلش و لهجهشان همه شکر است. وقتی نیمی از جهان نمیدانستند کتاب چیست، خوزستان ما دانشگاه جندی شاپوری داشته؛ دانشگاهی که نقل است خیلی از دانشجویان و اعضای هیأت علمیاش در خوزستان به عراق میرفتند و پایاننامهها و مطالب و مقالات علمی خود را از امیرالمؤمنین(ع) مشورت میگرفتهاند.
خوزستان در هشت سال نبرد با حزب بعث با چنگ و دندان مردانه جنگید و یک سانتیمتر از خاک ایران را به دشمن نداد.
خوزستان زخمی بود. هشت سال جنگیدن با همه جهان، خون زیادی از جانش مکیده بود. جنگ تمامشده بود.
خوزستان باید مداوا و تیمار میشد.باید نازش را میخریدیم، قربان صدقهاش میرفتیم و میگفتیم استراحت کن.
خوزستان سلحشور رعنایی بود که تاولهای جنگ، امانش را بریده و وقت استراحتش بود ولی دم گوشی عرض میکنم، نکردیم! گفتیم حالا وقت هست خودش خوب میشود.
خوزستان، پاره جان ماست. نباشد، انگار در بدنمان جگر نداریم. خوزستان این روزها حالش خوش نیست. مردمش ناراحتند. نجیبانه درد میکشند و صبوری میکنند.
کمترین کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که امروز به یاد خوزستان عزیز اینجا لنز بچرخانیم سمت اشکها و لبخندهایشان و خوزستان را یکذره بهدوراز گزارشهای خبری رسمی و اداری ببینیم. شنبه خودتان را با قابهایی از خوزستان عزیز آغاز کنید.
هیکلها و رنگ موها میگوید سن و سالی ندارند. زل زدهاند به رودخانهای خالی. کودکیشان را مرور میکنند. چقدر اینجا شنا کردهاند، ماهی گرفتهاند، گاومیش آوردهاند چرا و حالا رود دارد خاطره میشود./ پانا
شعلهای که در دوردست میسوزد، فانوس حیات ایران ماست. چراغ خانه ماست. این یعنی هنوز نفتی هست، گازی هست. این یعنی کارگران مشغول کارند و ایران چراغش روشن است./ ایسنا
یک بیتهایی را که میخوانی، میفهمی شاعر آن مصراع را زندگی کرده. حالم از گریه گذشته است و بر آن میخندم. تو میخندی و ما باید گریه کنیم. باید دق کنیم از این خنده شرمگنانه و نجیبانه. کفگیر به تهدیگ خورده. آبی که در لوله باید باشد و زلال، داخل تانکر است. آن هم با این گلهای ته نشین شده. تو خیلی نجیب و صبوری مرد. / پانا
ا...اکبر. تور را ببین که رها و رقصان در هواست و عین نقشه ایران عزیزمان شده است. مرد با طناب، تور را نگهداشته؛ ایران را نگهداشته. مرد، خوزستان است. دستهایش زخمی شده ولی ایران را نگهداشته است. مرد طناب را ول کند، ایران غرق میشود. / ایسنا
این زن، خود خوزستان است. عاقله زنی است باصلابت و استوار. نمیتوانسته دست روی دست بگذارد و در خانه بنشیند که حالا در را بزنند و بگویند بیا آب! خودش آمده. زنی که
سقاست. / تسنیم
دستکندهای آن طرف رود، از دوردست تاریخند. دو سپیدمو نشستهاند به اختلاط. سالها پیش شاید همینجا میجنگیدهاند. زوجی جوان، بساط کردهاند و عصرانه چیدهاند که از خنکای رود لذت ببرند. چندتا فندق دارند داخل آب، بازی میکنند. آب، زندگی ساز است. خاطرهساز./ ایسنا
آن لولههای سمت چپ باید آب داشته باشد. گاومیشها باید روزی 12ساعت داخل آب باشند. اگر نباشند توی آن گرما پوستشان تاول میزند، خشک میشود، ترک میخورد و میمیرند./ ایسنا
پیراهن آرژانتین؛ آرژانتینی که قطب فوتبال است بر تن یک نوجوان خوزستانی. استانی که غیر از نفت و خرما، فوتبالیست هم صادر میکند. لبخندشان را نگاه کن. با حداقلها میتواند بسازد، ببالد. بشود عابدزاده، آل نعمه، مرفاوی، آل کثیر. میتواند بشود ایمان مبعلی. خوزستان حداقلها را داشته باشد، شیربچههایش گلیمشان را از آب بیرون میکشند.
شک نکن این سه تا از آبتنی برگشتهاند. پیراهن سبزه، سن و سالدارتر است. شیطنت و بازوی تا کردهاش نشان میدهد آن دوتا را حسابی آبداده و از دستش کفریاند. دخترک معلوم است خیلی حرصخورده کهتر و فرز نبوده. یک حسی میگوید اینقدر دخترک بی اعصاب بوده که نمیخواسته داخل عکس باشد. برادر کوچکتر، یقهاش را گرفته و در قاب نگهش داشته است.
نقطه کانونی عکس، سه تا سرتقخانی هستند که خیسخیس نشستهاند روی صخره و زل زدهاند به بازی دوتا همسن و سالشان. همه آدمهایی را که در عکس میبینید، آب دورهم جمع کرده. رودخانه نجیبی که زلال و آرام، زندگی را به خانوادهها هدیه میکند. در این عکس همه با آب عکس گرفتهاند،
با زندگی. / ایسنا
اقتصادمان نفتی است. نفتمان زیرخاک خوزستان است. خوزستان 40سال است خرج میشود تا ما سیر بمانیم. به قول سعید، خوزستان 40سال است همه میز را حساب کرده و قشنگ نیست که حالا لنگ آب باشد. خوزستان که آباد باشد، هرچه داشته باشد به همه تعارف میکند. درست عین این عکس. خوزستانیها تکخور نیستند./ ایسنا
عکاس دوربین به دست را که دیده، شاید اول شرم جنوبیاش نگذاشته چیزی بگوید. احتمالا چند فریم چیلیک چیلیک عکاس را از رود که دیده، گفته «مو پشتکوارو میزنوم برات که تو عمرت ندیده باشی. میخوای یه دونه بزنوم عکس بگیری ببری تهران نشون بدی به رفیقات؟» عکاس گفته بزن. عکاس تا قاب دستش بیاید و سرعت شاتر را تنظیم کند، پسرک چهارپنج تایی زده و هربار تلاش کرده که بهتر شود. من شک ندارم پسرک، غروب که رفته خانه گفته: «ننه مو پای شط قوس میخوردوم، یه عکاس تهرانی عکسمو انداخت. ننه مو معروف شدم. عکسوم میره کل روزنومه های ایران.» ننه! راست میگفت پسرت. ما عکسشو باافتخار چاپ کردیم./ ایسنا
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد