از طرفی میگویند یثربی مهمترین چهره فلسفی و آكادمیك ایران است كه به نقد «حكمت متعالیه» پرداخته و آن را مكتبی اختلاطی بدون سازگاری درونی دانسته و از سوی دیگر عدهای معتقدند از منظر گرایش فلسفی باید او را یك رئالیست انتقادی درنظر آورد كه با اسلوبی سنتی، اما روان و صریح سخن میگوید. ما با او درباره ادبیات عرفانی نیز حرف زدهایم؛ به هر حال وی پیش از اینكه پنبه عرفا را بزند، سالها دل در گرو عرفان داشته و از جمله اینكه كتاب معروف «قلندر و قلعه» را نوشته كه داستانی است براساس زندگی شیخ شهابالدین سهروردی؛ عارفی كه اهل كلمه و ادبیات دوستش میدارند.
شما به عنوان اندیشمندی كه همواره به رئالیسم انتقادی پایبند بودهاید، معتقدید آرمانشهری كه از اسلام محمدی به تصویر كشیده شده، امروز در جوامع اسلامی دیده میشود؟
پیغمبر (ص) هیچگاه به دنبال نیل به آرمانشهر نبود؛ او نمیخواست اجتماعی رویایی بسازد. آرمانشهر را افلاطونها مطرح كردند كه خب تحققش در جامعه بسیار مشكل است. پیغمبر(ص) به دنبال برساختن جامعهای انسانی، عادلانه و آزاد بود. بدیهی است كه چنین جامعهای بهتدریج شكل میگیرد. چنانچه وقتی ایشان در مكه بودند، شرایط ایجاد چنین جامعهای مهیا نشد و بهمرور در مدینه شرایطش پیش آمد. این را هم باید در نظر داشت كه به كمال رسیدن چنین جامعهای به رشد مردمش وابسته است. همه مومنان به جامعهای كه پیغمبر (ص) ساخت، وابسته بودند؟ خیر! بنابراین او برای رسیدن به هدف غایی، نیاز به رشد مردمانش داشت. برساختن جامعهای آرمانی و ایدهآلگرا عملی نیست. ایشان هم هیچوقت نگفتند درصدد تشكیل چنین جامعهای هستند.
میفرمایید كه پیامبر در مكه نتوانست جامعهاش را برسازد چون شرایطش مهیا نبود. فرضیهای هم مطرح است؛ مبنی بر اینكه ایشان از بدو تولد پیامبر بودهاند، اما چون شرایط مهیا نبوده، تفویض رسالت تا ۴۰ سالگیشان به تاخیر افتاده. در دستگاه فكری شما، پذیرش چنین فرضیهای ممكن است؟
نه. در هیچكجای اسلام هم چنین ادعایی مطرح نشده. برخی مسلمانان بر سر اینكه ایشان پیش از بعثت، معصوم بودهاند، بحث كردهاند كه محل اختلاف است. خود قرآن به پیامبر میگوید نمیدانستی منظور از كتاب چیست. یعنی نمیدانستی وحی چیست. آن وقت چطور ممكن است چنین فرضیهای را بشود پذیرفت؟ لزومی هم نداشت پیغمبر از اول بداند وحی چیست. لزومی نداشت از كودكی رسالتی داشته باشد و این رسالت با تاخیر به او تفویض شود. چرا چنین ادعایی در قرآن نیامده كه تو از پیش پیغمبر بودی.
چرا قرآن همه چیز را گفته و این را نه؟
اساسا اگر چنین ادعایی را قبول هم بكنیم، چه نتیجهای دربر دارد؟ چه كمكی به فهم ما از سیر تطور تاریخ اسلام میكند؟ اصلا گمان كنیم از ۱۰میلیارد سال پیش از بعثت ایشان پیامبر بودهاند، اما تا روز بعثت به تاخیر افتاده است. چنین انگارهای نتیجهای دربر نخواهد داشت.
گرایش به چنین ناسازههایی در تفكر اسلامی ناشی از چیست؟
دینشناسی و اسلامپژوهی ماست كه محل اشكال است. ما در عصر دقت زندگی میكنیم، ولی به دینشناسی علمی و دقیق اهمیت نمیدهیم. پژوهشهای دینی ما بسیار سنتی و ناكارآمد است. این مسائل مورد توجه خود حضرت نیز نبوده است. در زندگی او، نكات پرشماری هست كه به درد زندگی امروز ما میخورد. باید مسائل پیش پا افتاده را رها كنیم و به اینها بپردازیم. توجه داشته باشید در دنیایی كه شرق و غربش محل ظهور ادیان غیرعقلانی بوده ـ چه ادیان هند، چه ادیان منطقه عربستان و سوریه و حتی غرب كه عقل را در ایمان دخالت نمیدادند، اسلام در منطقهای كاملا حاشیهای و بیرون از توجه جهانی بروز میكند. اسلام در بادیه شكل میگیرد، به اینها باید توجه كرد. در خود قرآن نیز به عنصر دانش تاكید شده است. اینپ در حالی است كه ضددانش بودن در اغلب ادیان پیش از اسلام سابقه دارد.
شما در عرفان اسلامی سالها غور كردهاید و ادبیات فارسی عرفانی، یكی از علاقهمندیهایتان بوده است. در چه دورهای از عرفانمان ما به فهم این مقولات نزدیكتر شدهایم؟
من عرفان را تحصیل كردهام و همچنان هم به آن علاقهمندم، اما خب میدانید كه دو دهه است با نتایجی كه به آنها رسیدهام، عرفان را نقد میكنم. با این حال، عرفان ظرایفی دارد كه از آنها نمیگذرم. ادبیات عرفانی یكی از جلوههای زیبای هنر بشری است. در عین حال، شكوه زندگی پیامبر در انسانی بودن آن است. ببینید... این خیلی مهم است كه آن حضرت دستش در دست ما بود؛ رویایی و دستنیافتنی نبود. ایشان نمیگذاشت مردم جلوی پایش بلند شوند. زیبایی و شكوه او، در انسانی بودن زندگیاش بود، دوست و رفیق مردم بود و هنوز هم هست. من ایشان را با عرفا مقایسه نمیكنم. پیامبر از عرفان بالاتر است. او به دنبال جامعهای طبیعی بود؛ فرق شخصیتی چون حضرت محمد(ص) با شخصیت عرفانی در همین است. ایشان ظریف، نجیب و مهربان بود و مصادیق این ظرافت، مهربانی و نجابت در زندگیشان فراوان است. هیچكسی را افتادهتر از او پیدا نمیكنید؛ روی شتر كه مینشست، آنقدر خم میشد كه ریشش به جهاز شتر میخورد. خجالت میكشید سر بلند كند. فاتحان مكه خانه بزرگان شهر را تصرف میكردند و صاحب اموال و زنانشان میشدند، اما پیامبر بیرون شهر چادر زد. شكوه پیامبر در اینهاست.
خب عرفان چه رویكردی به این ظرافت كه میفرمایید داشته است؟
اغلب عرفا، حضرت محمد(ص) و حضرتعلی(ع) را مورد توجه قرار دادهاند، اما این را كه چقدر توانستهاند زندگی آنها را پیاده كنند، نمیشود داوری كرد. دستكم من نمیتوانم چنین داوریای كنم.
منبع: صابر محمدی - ادبیات و هنر / روزنامه جام جم