به گزارش گروه
حوادث جام جم آنلاین، پس از برخورد، بال و موتور هواپیما به گوشهای پرتاب شد و نوک آن در داخل ویلا آرام گرفت. با آتشگرفتن هواپیما، چند مرد محلی خود را بهسرعت به صحنه رساندند و سپس با تماس تلفنی از آتشنشانی و نیروهای امدادی درخواست کمک کردند.
دقایقی بعد، امدادگران برای کمک به سرنشینان وارد هواپیما شدند، اما با لاشه هزاران گوسفند مواجه شدند که همه جا پراکنده شده بود. پس از مدتی جستوجو، جسد ۱۵نفر از سرنشینان را از لابهلای صندلیهای هواپیما بیرون کشیدند.
با انتشار خبر سقوط هواپیما، مسؤولان ارتش در توضیح این حادثه گفتند: این هواپیما برای طرح مردم یاری به بیشکک قزاقستان پرواز و پس از بارگیری ۴۰تن لاشه گوسفند و چک نهایی به سمت ایران پرواز کرد، اما حوالی مقصد، اعلام وضع اضطراری کرد و هنگام فرود دچار حادثه شد که بر اثر این سانحه، ۱۵نفر از سرنشینان به شهادت رسیدند و تنها یک سرنشین که مهندس پرواز هواپیما بود، از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.
صحنههای هولناک داخل هواپیما
محمد آذردار، امدادگر هلالاحمر است که برای امدادرسانی به محل سانحه رفته بود:« وقتی به آنجا رفتیم، بررسیها نشان داد خلبان برای فرود در فرودگاه فتح که یک مرکز آموزشی است، آماده شده بود که ناگهان متوجه کوتاهی باند شد. او برای اوجگیری و رفتن به فرودگاه پیام که در دو کیلومتری محل حادثه بود، اقدام کرد اما به ته باند رسید و آن حادثه دردناک رخ داد. وقتی ما رسیدیم قسمتهای مختلف هواپیما هنوز داشت میسوخت و آتشنشانان زیبادشت، ملارد و کرج مشغول مهار حریق بودند.
برای ورود به هواپیما که به علت برخورد با درختان و دیوار دوتکه شده بود، از انتهای هواپیما وارد شدیم، اما لاشه گوسفندها مانع از آن بود که به سرنشینان هواپیما دست پیدا کنیم. اینبار از سمت چپ و زیر دماغه هواپیما که وارد ویلا شده بود، اقدام کرده و بعد از دو ساعت وارد هواپیما شدیم. پس از جستوجو در داخل کابین چهار جسد سوخته پیدا و به بیرون منتقل کردیم. هنوز دقایقی از انتقال هواپیما نگذشته بود که فرزند خلبان پرواز به محل حادثه آمد. او مدعی بود پدرش خلبان جنگنده بود و از او خواسته بودند این ماموریت را انجام دهد و قرار بود پدرش بهزودی بازنشسته شود.
دقایقی بعد مسوولان ارتش آمدند و گفتند سوخت هواپیما تقریبا خالی شده و در این نوع هواپیمای بوئینگ احتمال انفجار در موتور وجود دارد. چون موتور و قسمت عقب هواپیما کنده شده و روی خاکهای انتهای باند افتاده بود، خطر زیادی برای جلوی هواپیما که اجساد آنجا بود و امدادگران در آن قسمت مشغول کار بودند، وجود نداشت و در زمان امدادرسانی و خروج اجساد، انفجاری رخ نداد.
پیکرها سوخته بودند
این امدادگر ادامه داد:« بعد از خارج کردن چهار جسد قصد ادامه عملیات را داشتیم که مادر چند نفر از سرنشینان و همسر یکی دیگر از آنان که باردار بود به محل حادثه رسیدند. خیلی نگران بودند. وقتی به داخل کابین رفتیم، متوجه شدیم بیشتر پیکرها سوختهاند. یک زن را پیدا کردیم. مهندس پرواز روی صندلی نشسته بود و یک کاغذ در دست داشت. او هم یک پایش قطع شده بود. تمام اجساد را از قسمتی از هواپیما خارج کردیم که وارد ویلا شده بود. دماغه هواپیما با قسمتی از خانه برخورد کرده بود که آبگرمن آنجا وجود داشت و همین آبگرمکن موجب انفجار و آتشسوزی در قسمت جلوی هواپیما شده بود.»
پس از خارج کردن تمام اجساد، به عقب هواپیما رفتیم و لاشههای گوسفندان را بیرون ریختیم. بیشتر لاشه گوسفندها سوخته و جزغاله شده بودند و فقط تعداد کمی لاشه گوسفند سالم باقی مانده بود.حدود ساعت ۴ عصر عملیات تمام و دو روز بعد لاشه هواپیما از محل حادثه خارج شد.
فرشته نجات را فراموش کردند!
«هشت ماه نمیتوانستم بخوابم و هر شب کابوس میدیدم. ۱۵کیلو از وزنم را از دست دادهبودم و یادآوری آن صحنهها باعث شد روزهای بدی را سپری کنم. وقتی به یاد خانواده سرنشینان هواپیما میافتادم، بدنم خیس عرق میشد.» اینها بخشی از صحبتهای مهرداد رازی است. جوانی که در آن بحبوحه سقوط بوئینگ ارتش در حوالی فردیسکرج، ناگهان مثل یک فرشته نجات ظاهر شد و جان مهندس پرواز را از مرگ نجات داد.
رازی در مورد روز حادثه به تپشگفت: «سال ۹۷، در یک پروژه ساختمانی، مهندس پروژه بودم و مشغول ساخت ساختمان. روز ۲۴دی، در ساختمان مشغول بررسی نقشهها بودم که یک مرتبه صدای بسیار شدیدی شنیدم و بعد از آن دود زیادی به آسمان برخاست. نمیدانستم چه اتفاقی افتاده و فقط به سمت محل حادثه دویدم که متوجه سقوط یک هواپیما شدم. به آنجا که رسیدم، تصمیم گرفتم با گوشیام فیلم بگیرم، اما دوربین کار نکرد.
در واتساپ چند ثانیه فیلم گرفتم و برای دوستم ارسال کردم. حادثه اینطور بود که هواپیما پس از خروج از ته باند و برخورد با دیواره پادگان، وارد دو ویلا شد و در ویلای دوم متوقف شدهبود. به چند نفری که آنجا بودند،گفتم به داخل ساختمان بروید شاید کسی زنده باشد، اما کسی به حرفهایم توجه نکرد وگفتند الان هواپیما منفجر میشود. گوشی را در جیبم گذاشتم و به خودم گفتم برو داخل، شاید بتوانی جان کسی را نجات دهی. چند ثانیه بعد از دیوار آویزان شدم تا وارد ویلا شوم. روی دیوار سیم خاردار و شیشه بود که دست و پایم را برید.
به هر زحمتی بود، خودم را روی دیوار چهار متری سرایداری ویلا رساندم و فریاد کشیدم کسی زنده است؟ ناگهان صدای بسیار ضعیف کمک شنیدم. بلافاصله از شکافی که در بدنه هواپیما بود، وارد شدم و دنبال صدا گشتم.»
او ادامه میدهد: «مردیکه زنده بود و درخواست کمک میکرد، بین صندلیهای هواپیما گیر کردهبود و چند نفر هم روی او افتادهبودند. وقتی از مرگ آنها مطمئن شدم، آرام کنارشان زدم و مرد مجروح را از هواپیما خارج کردم.
گفتم بگذار حالا که نجاتش دادهام، از او عکس بگیرم که چهرهاش را برگرداند وگفت هنوز ۱۵نفر دیگر داخل هواپیما هستند، اما من فقط دو سه جنازه دیدهبودم. چون در دوران سربازی، سرباز پدافند بودم و دو ماه در هواپیمایی هسا خدمت کردهبودم، به همین خاطر با هواپیمای بوئینگ آشنایی کامل داشتم و میدانستم اگر انفجار و آتشسوزی رخ دهد، در قسمت شیلنگ سوخترسان این اتفاق خواهدافتاد.»
مهرداد وارد ساختمان شد و برای اینکه حادثه بدتری رخ ندهد، شیر گاز اصلی و برق ساختمان را قطع کرد. بعد برای اینکه وارد هواپیما شود تا شاید فرد دیگری را هم نجات دهد، ساختمان را دور زد که ناگهان انفجاری رخ داد که آتش آن تا چند قدمی او رسید. خطر مرگ بیخ گوش مرد جوان بود. اگر چند قدم جلوتر رفته بود، خودش هم طعمه آتش میشد. سپس برای اینکه خطرات صحنه حادثه را به حداقل برساند، با شیلنگ آتشنشانی شروع به خاموش کردن آتش کرد که تا ۱۰و۳۰دقیقه صبح ادامه داشت.
رازی درمورد وضعیت اجساد داخل هواپیما گفت: «با وقوع انفجار، در داخل کابین انفجار رخ داد که جنازهها هم آتش گرفتند. دو نفر جلوی چشمانم سوختند، به حدی که لباسشان به پوست تنشان چسبید و نتوانستم کاری برای آنها انجام دهم. فکر میکنم بعضی اجساد که ظاهر سالمتری داشتند، به علت ضربه مغزی و خفگی جانشان را از دست دادهبودند. کابین هواپیما پر از دود شده و نفس کشیدن خیلی سخت بود.»
او در مورد شرایط روحی خانوادههای سرنشینان فوت شده هواپیما گفت:« روزهای بدی را سپری میکردم. اعضای خانواده آنها تماس میگرفتند یا مرا به خانهشان دعوت میکردند و میگفتند بگو که فرزند ما در هواپیما چگونه فوت شد. مادر یکی از سرنشینان با ناله میگفت دختر من چگونه فوت شد. برایم سخت بود توضیح دهم که دخترش چگونه در میان آتش جانش را از دست داد. به همین خاطر گفتم دخترت بر اثر خفگی ناشی از دود فوت کرده است. خیلی سخت است به یک پسر ۱۱ ساله توضیح دهی که پدرش چگونه فوت کرد و از روی ناچاری باید بگویی بهخاطر ضربه مغزی، جانش را از دست داد.»
رازی با دلخوری ادامه داد:« من به تقدیر و تشکر کسی نیاز ندارم. ورزشکار و کوهنوردم و برای همین روحیه کمک کردن به دیگران در من نهادینه شده و اگر کسی به کمک نیاز داشته باشد، حتما به یاریاش میروم اما باورکنید تا امروز کسی که نجات دادم را ندیدهام. روز برگزاری مراسم فوتشدگان به مجلس ختم آنها رفتم.
از امیر تا کارمند هرکه مرا میدید میگفت شمارهاش را بگیرید تا از او تقدیر کنیم اما دریغ از یک تلفن تا بگویند دمتگرم که نیروی ما را نجات دادی. یک روز به یک برنامه رفتم تا در مورد این حادثه توضیح دهم. آقای مجری چنان با آب و تاب گفت از شما تقدیر میکنیم و هدیه نفیسی برایتان درنظر گرفتهایم که هرکسی مرا میدید، میگفت خوب معروف شدی و بار خودت را بستی. درحالیکه هیچ تقدیری از من نشده است.»
مرد جوان با گلایه گفت:«دو سال است فراموش شدهام و حتی فردی که جانش را نجات دادم هم سراغی از من نگرفت. گاهی خانوادهام میگویند مهرداد ارزشش را داشت جانت را به خطر بیندازی و این کار را انجام دهی؟ نه کسی سراغت آمد و نه مسؤولی از تو قدردانی کرد.»
مجید غمخوار / تپش ضمیمه حوادث روزنامه جام جم