به گزارش جام جم آنلاین به نقل از مشرق، زینب اکبری، ماجرایی واقعی درباره شهید حاج قاسم سلیمانی را به قلم داستانی درآورده و نوشت: می خواست ازدواج کند. یکه و تنها و حالا مضطرب مانده بود. بعد از شهادت پدر او بود و مادری که دیگر فقط پسرش را داشت. چند شب پیش پدر در خواب گفته بود رفیقم را میفرستم تنها نباشی، آبرویت باشد. اما دیگر هیچ خبری نشد؛ نه از پدرش نه از رفیقی که قرار بود پناهش باشد.
شاکی بود از همه. از دنیا، از جنگ، از پدر،از مقاومت... که اینچنین در زندگی ضعیفش کرده بود.
فردا رفتند خواستگاری؛ او و مادرش. نشستند در مقابل خانواده پرجمعیت عروس. اضطرابش شده بود عرق سرد و مدام از پیشانیاش سرازیر میشد. تلفن مادر زنگ خورد. شماره ناشناس بود. پاسخ گرفت و آدرس داد و بعد با بهت،خیره شد در چشمان پسر.
زنگ زدند؛ قطره اشکی از چشمان مادر سرید. صدا را صاف کرد و رو به جمعیت گفت: مهمان ماست... دوست همسرم...
در باز شد؛ حاج قاسم آمد...
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در گفتوگوی «جامجم» با معاون دانشجویی دانشگاه الزهرا(س) مطرح شد