نیروها پشت معبر منتظر ما بودند تا معبر را پاکسازی کنیم و آنها عبور کنند. همان یک مین گم شده ممکن بود جان یک نفر را بگیرد. علی اکبر پیشنهادی داد. گفت: «وقت نداریم.
کد خبر: ۱۲۷۲۹۲۱
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از ایسنا، علی اکبر فضلی متولد ۱۳۳۷ و اهل محلات است. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش هم خانه دار بود. وقتی جنگ شروع شد علی اکبر ۲۲ بود و دیپلم داشت. مرتضی حاج باقری از پیشکسوتان تخریبچی دوران دفاع مقدس می گوید: «در عملیات بیت المقدس من مسؤول معبر بودم و او جانشینم. موقع باز کردن معبر، تمام مین ها را خنثی کردیم، الّا یک مین گوجه ای که پیدا نمی کردیم.
 

غلت زدن در معبر مین

 
نیروها پشت معبر منتظر ما بودند تا معبر را پاکسازی کنیم و آنها عبور کنند. همان یک مین گم شده ممکن بود جان یک نفر را بگیرد. علی اکبر پیشنهادی داد. گفت: «وقت نداریم. بیا در معبر غلت بزنیم.» بعد خودش آماده شد برای این عملیات ایثارگرانه، تا اگر قرار است آن مین گم شده جان یکی را بگیرد، آن یکی خودش باشد!  
خصلت ایثارگری یکی از خصایص ملکه شده درون فضلی است. با اینکه جانباز ۷۰ درصد است، هر روز صبح ورزش دوستانِ پارک محل با مربیگری او ورزش می کنند. 
 
علی اکبر در طول دوران دفاع مقدس به معاونت تخریب لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)رسید. بعدها تحصیلاتش را تا کارشناسی ادامه داد. او اکنون سه فرزند دارد و در تهران زندگی میکند.
 
علی اکبر فضلی روایت می کند: اواخر اسفند ماه بود. از دکتر رادفر؛ پزشک جراحم خواهش کردم مرا مرخص کند. دکتر گفت: «عفونت به مغز استخوانت رسیده و خیلی خطرناک است. در شهرتان پانسمانچی باتجربه سراغ داری یا نه؟»
 
گفتم: «دکتر، ما همیشه به امید خدا بودیم، حالا هم به امید خدا می رویم.»
گفت: «برو، ولی بلافاصله بعد از تعطیلات سیزده بدر باید برگردی بیمارستان.» 
دو هفته مرخصی داد. رفتم محلات و بعد از سیزده فروردین برگشتم بیمارستان و تا آخر خرداد ماه بستری بودم. نزدیک ماه رمضان بود. به دکتر گفتم: «دکتر، من ماه رمضان باید روزه  بگیرم. نمی تونم که روزه ام رو بخورم.» 
دکتر رادفر که متخصص فوق العاده مهربانی بود، به شرط دو برابر مصرف آنتی بیوتیک در سحر و افطار با مرخصی ام موافقت کرد. دوباره برگشتم محلات و روزه هایم را گرفتم.  
 

۴۴ مرتبه جراحی پا

 
حدود ۴۴ مرتبه جراحی شدم. به علت استئومیلیت؛ عفونت مغز استخون، گاه در هفته  یک بار پایم را کورتاژ استخوانی می کردند تا عفونت ها به مغز استخون کشیده نشود. در غیر این صورت، عفونت وارد مغز استخوان و خون می شد و مغز استخون را از بین می برد. این جراحی ها تا سال ۷۵، هم چنان ادامه داشت تا این که با آخرین عمل جراحی خداوند شفا عنایت کرد و دیگر پایم عفونت نکرد. آخرین جراحی ام در بیمارستان ساسان بود. بعد از آن، یکی، دو بار عفونت سطحی کرد که با آنتی بیوتیک و بستری شدن موقت در بیمارستان خوب شد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها