مروری بر جایگاه اسب در اساطیر ایرانی

اسب حیوانی است که در بسیاری از حماسه‌ها و اساطیر فرهنگ‌های متفاوت جهان حضور پررنگی دارد. از اسب آشیل در ایلیاد گرفته تا اسب بالدار در اساطیر یونان باستان و اسب‌های باشکوه و خارق‌العاده در اساطیر ژاپنی و چینی. در این میان حتی از اسب چوبی معروف تروا هم نمی‌توان چشمپوشی کرد.
کد خبر: ۱۲۶۵۸۳۲

اسب در حماسه نه تنها به عنوان یک مرکب صرف برای قهرمان بلکه به عنوان حیوانی با شخصیتی قدرت‌بخش و انسان‌واره که نقشی مکمل نقش قهرمان دارد و در بسیاری از مواقع یاریگر اوست، حضور دارد.

موجودی تنومند، نجیب و وفادار که در خلال داستان از او آزادگی، پایداری، سرسختی و غرور هم دیده می‌شود.

در شاهنامه هم پر‌کاربردترین حیوان نمادین همین اسب است. بخش قابل‌توجهی از شاهنامه مربوط به داستان‌های حماسی خاندان‌های پهلوانی و دلاورانی است که زندگی‌شان با اسب‌شان دوشادوش بوده است.

نمادین بودن حضور و مفهوم اسب در شاهنامه تا آنجا پیش‌رفته است که واژه «اسپ--> اسب» در نام برخی از شاهان و پهلوانان نامی شاهنامه به چشم می‌خورد؛ به نوعی نام آن شخصیت تداعی‌کننده صفت با ارزش اسب او است: گرشاسپ، لهراسپ، شهرسپ، شیدسپ، طهماسب، ارجاسب، جاماسپ و گشتاسپ.

حضور اسب به عنوان نقشی مکمل نقش پهلوان در مسیر پهلوانی و به سرانجام رساندن ماجراهای حماسی او حضوری تأثیرگذار است.

مثلاً در خوان نخست هفت خوان رستم، رستم هیچ نقشی ندارد و وقتی در خواب سنگینی بعد از شکار فرو رفته، رخش به تنهایی شیر درنده را از پای در‌می‌آورد:
دو دست اندر آورد و زد بر سرش
همان تیز دندان دندان به پشت اندرش

همی زد بر آن خاک تا پاره کرد
ددی را بر آن چاره بی‌چاره کرد
در خوان سوم هم رخش در کشتن اژدها به رستم کمک می‌کند. در خوان پنجم که تاریکی مطلق است رستم عنان را به رخش می‌سپارد و او پهلوان را از ظلمت به روشنایی می‌برد.
در هفت‌خوان اسفندیار، برای رسیدن به رویین‌دژ، اسفندیار در تاریکی شب به مدد اسب خود «بابارگی» از دریای مهیب گذر می‌کند.
همچنین کیخسرو، بهزاد را به آب می‌افکند تا از جیحون
گذر‌کند.
شخصیت انسان‌واره اسب‌ها در شاهنامه فقط به نقش مکمل و تاثیرگذار آنها در روند ماجراهای پهلوان‌شان ختم نمی‌شود. بیشتر اسب‌های اساطیری شاهنامه شخصیتی مستقل دارند که بازتابی از نیمه پنهان ضمیر پهلوان‌شان است؛ پهلوانانی که حتی با اسب‌ها سخن می‌گویند. مثلا رستم:
تهمتن به رخش سراینده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت
یا در جای دیگری سیاوش به اسبش بهزاد می‌گوید:
به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیدار دل باش و با کس مساز

چو کیخسرو آمد به کین خواستن
عنانش تو را باید آراستن
بهزاد به عنوان اسب سیاوش و بخشی از وجود حماسی او نباید در اختیار کسی قرار بگیرد مگر فرزند و ادامه وجود سیاوش یعنی کیخسرو و اسب هوشمند به خوبی این نکته را درمی‌یابد.
حتی گاهی اسب از پهلوان هوشیارتر است. مثلا در شکارگاه شاه کابل که قتلگاه رستم است، رخش خطر را درمی‌یابد اما چشم خرد رستم بسته است:
همی رخش زان خاک می‌یافت بوی
تن خویش را کرد چون گرد گوی

همی جست و ترسان شد از بوی خاک
زمین را به نعلش همی‌ کرد چاک

بزد گام رخش تگاور به راه
چنین تا بیامد میان دو چاه

دل رستم از رخش شد پر ز خشم
زمانش خرد را بپوشید چشم
همین اسب آنچنان به پاره‌ای از تن و بخشی از وجود پهلوان مبدل می‌شود که وقتی پهلوانی می‌میرد سوگوار او با اسب او سخن می‌گوید، مثل بعد از مرگ سهراب که تهمینه سر اسب او را در آغوش می‌گیرد و با او نجوا می‌کند:
سر اسب او را به بر در گرفت
جهانی بدو ماند اندر شگفت

گهی بوسه بر سر زدش گه به روی
ز خون زیر سم‌ش همی ‌راند جوی
نقاشی چشم‌آشنای عصر عاشورا اثر استاد فرشچیان هم نمایی از همین فرهنگ تاریخی را به تصویر کشیده که سوگواران قهرمان کربلا در فراق او ذوالجناح را در آغوش کشیده‌اند. همچنین آنجا که در روایات آمده وقتی ذوالجناح بدون سوار از میدان نبرد به سمت خیمه‌ها برگشت، دختر امام‌ حسین(ع) او را مخاطب قرار داد و از او سراغ پدر قهرمانش را گرفت.

نفیسه‌سادات موسوی - شاعر / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها