در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
چه شد که دزدی کردید؟
حال خوبی نداشتیم. نمیفهمیدیم داریم چکار میکنیم. هر کسی که رد میشد به او تیکهای میانداختیم. یک خانم جوان رد شد و ما که حال خوبی نداشتیم راهش را سد کردیم. او هم شروع به دادوبیداد کرد. آقایی که در آن اطراف بود به کمک او آمد و زن جوان هم که فرصت را مناسب دیده بودپا به فرار گذاشت. اما این همه ماجرا نبود.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
با چاقو به او حمله کردیم و گوشی تلفن همراهش و یک میلیون و 700 هزار تومان پولی که همراه داشت را سرقت کردیم.
با گوشی سرقتی چه کردید؟
پولها را که بین خودمان تقسیم کردیم و گوشی را هم به یکی از خلافهای محلهمان فروختیم. با اینکه گوشی تلفن آیفون بود، اما با قیمت خیلی پایینی از من خرید. البته ما قصدمان سرقت نبود، در آن زمان حال خوبی نداشتیم و ناخواسته دست به این کار زده بودیم.
از حال شاکی خبر دارید؟
خوشبختانه زنده است، اما وضعیت جسمی خوبی ندارد. یک شب خوشگذرانی به کجاها که کشید.
اگر در آن حال یک نفر را کشته بودید چه؟
پسر نوجوان سکوت میکند.
چرا آن شب حالتان بد بود؟
مشروب خورده بودیم. از این مشروبهای دست ساز. این را هم بگویم که تا چند روز بعد حالمان بد بود و حتی من مجبور شدم دکتر بروم. دکتر به من گفت که اگر بیشتر مصرف کرده بودم احتمال سکته مغزی برایم وجود داشت. ظاهرا الکلی که در مشروب استفاده شده بود از این الکلهای صنعتی بود.
مشروب را از کجا خریده بودی؟
از عطاری محلهمان خریدم.
عطاری محلهتان مشروب میفروشد؟
در عطاری محل ما هر چه بخواهید گیرتان میآید، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد.
چند سالت است؟
16.
چه شد که تصمیم گرفتی در این سن و سال برای تفریح
مشروب مصرف کنی؟
دوست ناباب. شاید باورتان نشود، اما یکی از دوستانم که چند سال از من بزرگتر است به ما گفت برای تفریح مشروب بخورید و فاز خوبی به شما دست میدهد و غصههایتان را فراموش میکنید! من هم فکر میکردم واقعا این اتفاق میافتد، وسوسه شدم.
تو چه غم و غصهای داری که میخواستی آن را فراموش کنی؟
خانوادهام. من بچه طلاق هستم. پدر و مادرم سال هاست که از هم جدا شدهاند. پدرم الان باید یا گوشه زندان باشد یا گوشه خیابان. مادرم هم بعد از مدتی ازدواج کرد و من و خواهر و برادرهایم ماندیم. کسی ما را قبول نمیکرد، درنهایت هم مادر بزرگ پیرم مجبور شد ما را نگه دارد. اما چه نگه داشتنی، او نمیتوانست کارهای خودش را انجام دهد چه برسد به اینکه از ما نگهداری کند. خیلی هم
بد اخلاق بود، بچههای دیگر مدرسه میرفتند و پدر و مادرهایشان هر کاری از دست شان برمیآمد برای آنها انجام میدادند. اما من و خواهر و برادرهایم هیچوقت نه محبت پدر و مادر را دیدیم نه کسی بود که حواسش به ما باشد. تازه مادر بزرگم راحتتر بود ما در خانه نباشیم و کمتر او را اذیت کنیم. حالا کجا هستیم و چه کار میکنیم برایش مهم نبود. من با یک دنیا حسرت زندگی میکنم.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد