گفت و گو با نورالدین عافی جانباز 70درصد

تقوا، گم شده است...

اگر حالت خوش نیست، اگر روزگار آنچنان که باید صاف و هموار نیست، اگر به نظرت دیگر راه گریزی نیست، دستت را بگذار روی قلبت چند لحظه‌ای چشمانت را ببند تا سختی‌ها را نبینی، بر ضربان قلبت که سال‌هاست بی‌وقفه می‌تپد، متمرکز شو و به یاد بیاور. بیاد بیاور همه لطف‌هایی که خدا تاکنون برایت انجام داده و تو در این لحظه یا روزهای سخت نیاز داری آنها را برای خودت یادآوری کنی تا بدانی که تنها نیستی و همیشه، حتی آنجا که کارد به استخوان رسیده و وامانده بودی، خدا به دادت رسید و تو مانند غریقی در حال مردن، نفسی تازه کردی و گفتی: الهی شکر، خدایا شکرت... برای ادامه زندگی، برای عبور از شرایط سخت باید به یاد بیاوری که تنها نیستی، باید ایمان داشته باشی که در تاریک‌ترین لحظات کسی هست که اگر بخوانیش اگر با ایمان صدایش بزنی، جواب می‌دهد.
کد خبر: ۱۲۱۶۴۹۱

اگر به زبان بیاوری که می‌دانی همیشه به تو لطف داشته، مانند آبی زلال به عطش روحت می‌بارد و دلت را خنک می‌کند، آنچه نیاز است، ایمان است؛ ایمان به این که او هست، شکرگزاریت را می‌بیند و می‌داند در خوشی و ناخوشی او را صدا می‌زنی که اصلا به دنیا آمده‌ای که مدام او را بخوانی وگرنه کاری در این دنیا نداشتی. ایمان که داشته باشی او را می‌خوانی و او همچنان‌که وعده داده: اسْتَجِب لَکم... کنار تو، تو را به مقصد می‌رساند.
در روزهای سخت، در شرایط ناگوار همه حواسمان روی دشواری و بن‌بست‌ها متمرکز می‌شود. مغز، این نگهبان آماده به خدمت مدام هشدار می‌دهد، زنگ خطر را به صدا در‌می‌آورد و مرزهای خطر را مدام پررنگ می‌کند، تو را به هول و ولا می‌اندازد که بجنب، خطر بیخ گوش‌ات است.کار مغز همین است.اما آن که ایمان دارد، دلش با مغزش حکم می‌کند، دلش صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید: باشد تو اخطارهایت را دادی و راه‌ها را نشان دادی، حالا کمی آرام بگیر. بگذار دور و برم را نگاه کنم، داشته‌هایم را پیدا کنم، خدا را صدا بزنم و با مشورت او از این چالش به در آیم. وقتی در اوج سختی شکرگزار داشته‌هایت باشی، خدا به تو مشورت می‌دهد و مشکلات حل می‌شوند.
حرف و عمل‌ها یکی نیست!
نورالدین عافی، جانباز 70 درصد یکی از همین آدم‌هایی است که به راه دلش رفته، دلی که از ایمان لبریز است و راه را از بیراهه نشانش می‌دهد. از همان زمانی که 16 ساله بود و به جبهه رفت و 80 ماه در خط مقدم ماند. هر بار که مجروح شد به پشت خط منتقل شد، اما بعد از این که حالش خوب شد، دوباره برگشت و مبارزه کرد. عافی را کسی نمی‌شناخت تا این که کتاب نورالدین پسر ایران منتشر شد و بخشی از مردم پسر ایران را که زاده تبریز است، شناختند، اما راستش را بخواهید، تب و تاب‌های کتاب که آرام گرفت، نورالدین هم به زندگی عادی اش برگشت و شاید الان خیلی از جوان‌ها او را نشناسند و خیلی‌ها او را به یاد نیاورند. اما نورالدین همان نورالدین سابق است، پر از ایمان و البته کمی دلگیری. دلگیر نه برای خودش و شرایطش که او خوب بلد است چگونه از پس هر دشواری برآید. دلگیر از این بابت که چرا آدم‌ها عوض شده‌اند و حرف و عملشان یکی نیست. حرف از تقوا می‌زنند اما سبک زندگی‌شان بر مدار بی‌تقوایی است. در ظاهر شکرگزارند، اما در باطن همه امورات زندگی‌شان برای کسب درآمد بیشتر است، حتی اگر از راه نامشروع باشد، حتی اگر مال حرام قاطی مالشان شود. عافی می‌گوید: من حالم خوب است، همیشه حالم خوب بوده، همیشه شاکرم، چه آن روزها که در خط مقدم می‌جنگیدم، چه بعد از جنگ که جسمم ناقص شد و چه امروز که می‌گویند شرایط سخت است و خیلی‌ها شاکی‌اند. مگر می‌شود ایمان داشت و از شرایط ترسید؟ مگر زمانی که در جبهه با دشمن می‌جنگیدم و همه‌جا آتش و خون بود،ترسیدیم که امروز بترسیم، امروز که خدا را شکر همه جا امن و امان است.
جبهه، بهشت ما بود
نورالدین اما دلگیر است، می‌گوید: زمان جنگ فرمانده‌هان ما اهل تقوا بودند. ما که چیزی بلد نبودیم به آنها نگاه می‌کردیم و راه و رسم انسانیت را یاد می‌گرفتیم. ایمان آنها و این که حرف و عملشان یکی بود، جبهه را برایمان بهشت کرده بود.مگر نه این است که بهشت جایی است که مومنان در آن سکونت دارند، در زمان جنگ همه مومنان فرماندهان ما بودند.
امروز کشور نه درگیر جنگ است و نه دشمن در خاکمان است، اما آنچه دارد نابودمان می‌کند، خودبینی و زیاده‌خواهی کسانی است که اداره کشور را به دست دارند. همه دارند از تقوا صحبت می‌کنند، اما نگاهشان به جیبشان است.تقوا چه ارتباطی با مال‌اندوزی دارد؟
ما در جبهه بودیم و با دشمن می‌جنگیدیم اما می‌دیدیم فرماندهان‌ مدام خدا را شکر می‌کنند که این توفیق نصیبشان شده که بتوانند از مردم دفاع کنند. حتی وقتی مجروح می‌شدیم خدا را شاکر بودیم، چون به کار و راهمان ایمان داشتیم و می‌دانستیم خدا ما را غرق خیر و برکت می‌کند. نسل ما در جبهه بود که به فرماندهان نگاه کردیم و یاد گرفتیم دروغ نگوییم، ریاکار نباشیم، تهمت نزنیم، مال مردم را نخوریم. اما الان مردم معلم درست و حسابی ندارند که به او نگاه کنند و شکرگزاری و مرام انسانیت را یاد بگیرند.
کشاورز چشمش به آسمان است
نورالدین می‌گوید: پدر و مادرم کشاورز بودند. کشاورزها سبک خاص خود را در زندگی دارند. هر دانه‌ای که می‌کارند، خدا را شکر می‌کنند تا خدا به آن دانه خیر و برکت بدهد. زمین را که آبیاری می‌کنند، خدا را شکر می‌کنند تا خدا آنچه در زمین کاشته‌اند را محافظت کند و برکت دهد. کشاورزها چشم‌شان به آسمان است، می‌دانند تا خدا نخواهد بذر کاشته شده آنها به ثمر نمی‌نشیند. کشاورزجماعت یاد می‌گیرد با خدا دم‌خور باشد و از او کمک بگیرد. من از پدر و مادر کشاورزم یاد گرفتم هر لحظه به یاد خدا باشم و در هر نفس شکرگزارش باشم. خداوند این همه نعمت به ما داده است. دور و برمان را نگاه کنیم پر است از نعمت و فراوانی. هر روز بیدار می‌شویم و برای این زنده بودن باید شاکر باشیم. خدا باز هم به ما فرصت داد تا درست زندگی کنیم، انسان باشیم، مال حرام را به زندگی‌مان وارد نکنیم. زمین به کشاورز یاد می‌دهد اگر شاکر باشد و حلال‌خوار خدا شکر او را با وفور نعمت پاسخ می‌دهد و امان از روزی که حرام را قاطی مال حلالش کند.

طاهره آشیانی
روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها