پیر صاحبدلی در یکی از محلات قدیمی خانه داشت. اهالی محل همواره به او احترام می‌گذاشتند و مراعات حال او را می‌کردند و او را در همه ‌کار بر خود مقدم می‌داشتند. همیشه اجازه می‌دادند در صندلی جلو کنار پنجره بنشیند و میوه‌های نوبرانه را خریداری کند و هیچ‌گاه نمی‌گذاشتند در صف نان بایستد و به‌محض آن‌که به نانوایی می‌رسید، صف را باز می‌کردند تا اول از همه نان بگیرد. و از این‌رو بسیار بدعادت شده بود.
کد خبر: ۱۱۹۱۹۶۷

پیر صاحبدل روزی برای کار اداری به یکی از محلات مرکز شهر مراجعه کرد و کارش تا ظهر طول کشید و وقتی از اداره بیرون آمد بسیار گرسنه بود. از این‌رو به یک نانوایی مراجعه کرد تا نان بخرد و بخورد و طبق عادت به جلوی صف رفت تا نان بگیرد. نانوا وقتی پیر صاحبدل را دید که توی صف زده است، با عصبانیت به او گفت: هوی عمو، کوری؟ صفو نمی‌بینی؟
پیر صاحبدل گفت: ای نادان، من در محل خودمان هیچ‌گاه در صف نمی‌ایستم.
نانوا گفت: پس برو محل خودتان، ای دانا.
پیر صاحبدل گفت: کاری نکن که سوسکت کنم. نانوا گفت: تو اگر از این‌کارها بلدی، به‌جای این‌که مرا به سوسک تبدیل کنی، یک چیزی را به نان تبدیل کن، بخور اعصابت آرام شود.
پیر صاحبدل وقتی دید علاوه بر شخص او، ساحت عرفان و کرامت نیز مورد توهین و تحقیر واقع شده است، همه توان معنوی خود را جمع کرد و نانوا را به سوسک تبدیل کرد و بازرس اداره بهداشت نیز که از روی اتفاق در صف نان ایستاده بود به محض مشاهده سوسک، دستور پلمب نانوایی را صادر کرد. پیر صاحبدل نیز به ساندویچی روبه‌روی نانوایی مراجعه کرد و یک سوسیس بندری سفارش داد و خورد و اعصابش آرام شد.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها