جام جم در گفت‌وگو با زلزله‌زدگان کرمانشاه خواب‌ها و کابوس‌های شبانه این افراد را بررسی کرده است

زلزله‌ای که هر شب تکرار می‌شود

نفرین به زلزله، نفرین به آمدنش، نفرین به زمین که یکهو دهان باز می‌کند و آدم می‌خورد، که دار و ندار مردم را می‌برد و بعد می‌شود وحشت، کابوس. تن کرمانشاه هنوز می‌لرزد از این لعنتی،‌ مردمش خواب ندارند، آرامش اصلا، یک سال است از همان یکشنبه، 12 دقیقه به 10شب، به خاطر همان20 ثانیه که همه جا را شخم زد.
کد خبر: ۱۱۷۵۹۸۴

رخت عزا هنوز تن این مردم است، فرهاد سازشیرینش را کوک کرده به غم، دلش با رخت سیاه است، میگوید اگر این بچه نبود خودم را آتش میزدم، بچهاش ونگ میزند و توی آغوش فرهاد پیچ و تاب میخورد، فرهاد میگوید چه میدانی، شاید خودم را سوزاندم. بچهاش بیمادر شده، شیرخواره است هنوز، توی بغل این و آن آرام میشود، اگر بشود. مبینا و میثم زیر خاکاند، یک سال است، امروز میشود 365 روز، فرهاد خودش خاکشان کرده و زنش شیرین را. کابوس شبهای فرهاد همین صحنههاست. خواب میبیند میثم زیر آوار گیرکرده، سرش با آجری شکسته، خون روی صورتش را پوشانده و هی فریاد میزند بابا! بابا! فرهاد زیر آوار است، زیر یک تیرآهن، جُم نمیتواند بخورد، میثم ضجه میزند دیگر، التماس میکند بابا، خون فواره میزند و اتاق را خیس میکند. به اینجا که میرسد فرهاد از خواب میپرد، لباسش خیس میشود از عرق، دندان قروچه میکند، کمرش تیر میکشد، معدهاش میسوزد و سراسیمه خودش را میرساند به قبرستان.

شبهای فرهاد همیشه همین شکلی است، کابوسهایش سریال هر شب اوست مثل شبهای «اسلام» که قرصهای آرامبخش هم حریف هیولای خوابهایش نیست. دختر اسلام بیوقفه جیغ میزند، صدایش میپیچد توی صدای ما، مادرش بچه را میبرد بیرون کانکس که هوایی بخورد. شیر زن خشکیده، گفتهاند کار وحشت زلزله است، از آن وقت غذای این بچه شده آب قند، شده پوست و استخوان. اسلام غصه این بچه را دارد، پولی برای خرید شیرخشک ندارد، از شیرخشک اهدایی هم خبری نیست. شبها تا خواب چشمهایش را بُرباید فکر و خیال نداشتههایش را دارد که یک سر این فکر و خیالها وصل میشود به خوابهایش. میبیند سیل آمده، درختها را از ریشه کنده، همه خانهها را مثل قایقهای کاغذی روی موج سوار کرده، سیل میشود سونامی، موجهای خروشان بلند، چند برابر قد یک آدم، بعد میافتد دنبال مردم و مثل داس که خوشه میچیند سرپل ذهابیها را میبرد. اسلام هنوز که غرق نشده از خواب میپرد، قلبش تندتند میزند، چند جرعهای آب مینوشد و دوباره سرش را میگذارد روی بالش، میپرسد عجیب نیست که وقتی دوباره میخوابم دنباله همین خواب را میبینم؟ این شده برنامه هر شب اسلام؛ یک خواب، یک نسخه، یک سناریو که فقط تکرار میشود، بیکم و کاست. زنش بهار هم نه هر شب ولی همیشه یک خواب میبیند، بارها این خواب را که دیده ترس برش داشته و تا صبح کز کرده گوشه کانکس. شب بوده و سکوت و تاریکی، کم کم صدایی میآید، بلند و بلندتر میشود، گوش را حالا میخواهد کر کند، هواپیماها توی آسمانهستند، مثل ستارهها پرتعداد، مردم میترسند، از خانهها میزنند بیرون، هواپیماها میآیند بالای سرشان، فرار میکنند، میروند سمت کوهها، پابرهنه میدوند، هواپیماها اما شلیک میکنند، مردم میخزند توی شکافهای کوه، بعضیها ولی تیر میخورند، بهار هم تیر خورده است. زن از تکرار این خوابها میترسد، اصلا دلش نمیخواهد بخوابد، او از کابوسهایش به بیداری پناه میبرد.

بیخوابی، بیکاری، بینانی

اسلام کانکساش را گذاشته توی پارک شهرک صدرا، روی کانال فاضلاب. حرف که میزنیم بو توی هوا پخش میشود و بریده بریده میرود توی ریهها. اسلام رفته بود نان بخرد که پولش نرسیده، شاکی است، میگوید به خدا لنگ یک نانیم. در قصرشیرین خرما فروش که بود پول نان را داشت ولی صاحب خرماها که در زلزله مرد، نان اسلام و زن و بچهاش هم قطع شد. دستش را نشان میدهد، پنجهها را میگیرد روبه آسمان که میلرزد، میگوید اعصاب ندارد و آرامبخشها افاقه نمیکند، میگوید همه عاصیاند از دستم از بس توی خواب آه و ناله میکنم. از این روحهای مشوش توی همه کانکسها هست، همه کسانی که زلزله بیکارشان کرده، که ماندهاند با داغ عزیزان و آوارگی، ماندهاند و یک کانکسِ بیآرامش که پلکها تویش با هزار دغدغه روی هم میرود و به تلنگری باز میشود. توران در محله پشت شاهعباسی، توی یک کانکس در محله فقیرنشین سرپل ذهاب دغدغه زیاد دارد. شوهرش بیکار است، شیرخشک بچهاش برقرار نیست، پوشک جایش را به تکه پارچههای قدیمی داده، حمام ندارند، تابستان که بود توی کانکسها عرقریزان بود و حالا در پاییز باران پشت باران میبارد و جنجال درست میکند. ساکنان کانکسهای همسایه باران که میبارد دعوایشان میشود، هر کسی میخواهد آبراههها را از کانکساش دور کند و آب میرود زیر کانکس همسایه، صداها برای همین بلند میشود، سیما میگوید مردم حسابی کم طاقت شدهاند و سریع به هم میپرند و توران اضافه میکند باران که میبارد گیس و گیسکشی است. توران خوابهای پریشان زیاد میبیند. اوایل مدام خواب میدید که پسر بزرگش مانده است زیر آوار و کمک میخواهد، ولی دستش به او نمیرسد که نجاتش دهد. بعد خواب میدید پسرش را که خواست از زیر خاکها و تیرآهنها بیرون بکشد طاق روی سر خودش خراب شده و هر دو ماندهاند زیر آوار. این اواخر اما توران هر چند شب یک بار خواب خودش را میبیند که در محلهشان سرگردان از این کوچه به آن کوچه میرود که ناغافل زمین دهان باز میکند و او پرت میشود به اعماق زمین تا این که شکاف زمین پر میشود و او در تنگنایی مثل قبر اسیر میشود.

سیما میگوید روزهای اولی که زلزله آمد مشاوران و روانشناسان به چادرها
سرمی زدند و مردم هراسان و وحشتزده را آرام میکردند، ولی هرچه زلزله کهنهتر شد مشاوران هم رفتند. فرهاد هم میگوید اوضاع روحیاش خوب نیست و به مشاوره نیاز دارد ولی کسی نیست کمکش کند. مردم روستای تپانی اما میگویند فشار روانی تابه حال باعث چند سقط جنین شده و فرهاد تاکید میکند که مردم بدجوری ناامید و بیحوصله و خستهاند. سیما میگوید بگذار مردم ایران بدانند که اینجا گاهی سر یک استکان چای یا سر خوردن یک لقمه بیشتر سیبزمینی پخته دعوا میشود و پروانه میگوید به خدا بچههایم گرسنهاند و اگر غذایی آماده شود برای چند لقمه بیشتر به سرو کله هم میکوبند.

گلنسا دارد گوش میکند، دستش را میزند پشت نوه کوچکش تا آرام شود و از باران نترسد، ولی حرف نمیزند، خیلی وقت است زبانش بند آمده، توی شوک است، هنوز بدبختیهای زلزله تمام نشده دخترجوانش در تصادف مرده، پسرش میگوید او اصلا نمیخوابد تا برایت بگوید چه خواب میبیند.

جولانگاه افسردگی و استرس

امروز درست یک سال از زلزله مهیب کرمانشاه میگذرد با این حال هنوز بسیاری از مردم از آثار زیانبار این حادثه رنج میبرند. حوادثی همچون زلزله هفت ریشتری سر پل ذهاب به دلیل اینکه به طور ناگهانی اتفاق میافتد، شوک عظیمی را به جامعه وارد میکند. بسیاری از افراد در شرایطی قرار میگیرند که چیزی برای از دست دادن ندارند و حتی تا مرحله خودکشی نیز پیش میروند. به نظر میرسد کافی نبودن فعالیت مددکاری در زلزله کرمانشاه باعث بروز بیماریهای روحی مانند افسردگی و استرس شده است. بنابراین توجه به موضوع بهداشت روان یکی از موضوعات جدی هنگام وقوع حوادثی اینچنینی است که این روزها به آن توجه زیادی نمیشود. باید تاکید کرد بهبود شرایط زلزلهزدگان در گرو توجه به بهداشت روان است و این مهم نیازمند تدابیر ویژه مسؤولان و مددکارن است. در واقع نباید فراموش کرد که در کنار پرداختن به مساله اقتصادی و تامین مایحتاج مردم زلزله زده سلامت روان آنها نیز مورد توجه قرار گیرد.

در این روزها که یک سال از زلزله کرمانشاه میگذرد و هنوز کم نیستد افرادی که در چادر و کانکس زندگی میکنند توجه به روحیات و اجرای برنامههایی برای کاهش فشارهای روانی بازماندگان بسیار ضروری است، چراکه تنها به این شکل میتوان از بروز آسیبهایی جبرانناپذیر چون خودکشی جلوگیری کرد.

کابوس، زاییده مشکلات روزمره

درست است زلزله نشانهای از نشانههای عظمت خداوند است، ولی پدیدهای آسیبزاست که تبعات سنگینی به لحاظ روانی، عاطفی، اجتماعی و اقتصادی دارد. زلزله باعث میشود مردم درگیر با آن در طول شبانهروز مدام به آن و اتفاقات بعدیاش فکر کنند و چه به صورت فردی و چه جمعی به اجحافهای احتمالی یا مطالبات برآورده نشدهشان بپردازند. همین مساله باعث میشود مردم زمانی که به خواب میروند مشغلههای ذهنیشان را در خواب و به شکل کابوس ببینند. در واقع کابوسهای مردم زلزلهزده چیزی نیست بجز مرور مسائل روزانه که در رویاهایشان تداعی میشود. هرچند شکلگیری این پدیده در مناطق بحرانزده طبیعی است، ولی این وضع نباید ادامه پیدا کند زیرا به سلامت روان افراد ضربه میزند.

بنابراین لازم میدانم سازمان نظام روانشناسی با کمک وزارت بهداشت، روانشناسان و مشاوران را به این مناطق اعزام کند تا کارگاههای آموزشی تشکیل دهند و با رویکرد شناخت درمانی کمک کنند تا مردم با زلزله بهعنوان یکی از واقعیتهای زندگی کنار بیایند. روانشناسان و مشاوران میتوانند کاری کنند تا مردم به جای بازخوانی افکارمنفی، درباره مشکلاتشان حرف بزنند، با واقعیتها سازگار شوند و در نتیجه مهارت حل مساله را به دست بیاورند.

مریم خباز

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها