آنچه گذشت: در شماره قبل خواندید زن جوانی به نام کلویز در خانه‌اش با شلیک گلوله به قتل رسید. کمیسر بعد از بررسی محل جنایت از سرایدار ساختمان که قاتل را هنگام فرار دیده بود، تحقیق کرد.
کد خبر: ۱۱۶۱۳۰۲

و حالا ادامه داستان...

مانتون، سرایدار ساختمان نیز به کمیسر گفت: قاتل که بعد از شلیک گلولهها از ساختمان خارج شد کاپشن بلند سرمهای، شلوار جین مشکی و یک کلاه بافتنی پوشیده بود. نتوانستم چهره او را ببینم اما از آنجا که گامهای بلند برمیداشت و بدنی کشیده داشت حتما جوان بود.

تعداد دیگری از همسایگان که در ساختمان حضور داشتند، بازجویی شدند. کمیسر پس از انجام تحقیقات محلی، منتظر آمدن بیل، همسر مقتول که توسط همسایگان در جریان مرگ دردناک همسرش قرار گرفته بود، ماند. خیلی طول نکشید که بیل با چهرهای برافروخته و مضطرب و نگران در محل حاضر و پس از یک سکوت طولانی میان اشک و ماتم به سوالات متعدد کمیسر پاسخ داد. بازجویی یک ساعته از بیل هم نتوانست سرنخی از قتل زن جوان در اختیار کمیسر قرار دهد.

روز بعد، کمیسر تحقیقات خود را از محل قبلی زندگی کلویز پی گرفت. جینا، صاحبخانه قبلی او که بیش از دو سال خانهاش را در اختیار وی قرار داده بود به کمیسر گفت: تا آنجا که من میدانم در مدتی که اینجا بود تنها زندگی میکرد. البته گاهی خواهرناتنیاش به او سر میزد و چند روزی را کنارش میماند. کلویز دختر توداری بود و کمتر از خودش حرف میزد و اوقات فراغتش را بیشتر در یک کلوپ ورزشی در خیابان 64 سپری میکرد؛ ضمن اینکه به صورت پاره وقت هم در یک شرکت ساختمانی به نام پراک کار میکرد.

این همه چیزهایی است که من راجع به او میدانم. ضمن اینکه بسیار هم خوش حساب بود و سروقت اجارهاش را میپرداخت.

کمیسر بعد از بازجویی مفصل از جینا، صاحبخانه قبلی کلویز برای یافتن سرنخ و رازگشایی از قتل زن جوان به تحقیق ازمحل کار سابق وی و همچنین باشگاهی که در آنجا ورزش میکرد و در واقع پاتوق اوقات فراغتش بود، پرداخت.

مدیر باشگاه ورزشی به کمیسرگفت: کلویز تا چند ماه پیش تقریبا هفتهای سه چهار روز برای ورزش و وقتگذرانی به اینجا میآمد. او دختری خونگرم و مهربان بود، دوستان زیادی در باشگاه نداشت و سرش فقط به خودش و ورزش گرم بود، البته خیلی ورزش فشرده انجام نمیدادو بیشتر نرمش میکرد.

وی توضیح داد کلویز یکباره باشگاه را رها کرد و دیگر به اینجا نیامد. کمیسر پس از شنیدن سخنان رئیس باشگاه به تحقیق از افرادی که در باشگاه کلویز را میشناختند، پرداخت. در میان آنان زن جوانی به نام نانسی بااضطراب و در عین حال ترس و تردید به کمیسر گفت: من مطمئن نیستم چیزی که میخواهم بگویم درست باشد و اصلا هم قصد ندارم گناهی را گردن کسی بیندازم، ولی شاید اطلاعاتم بتواند کمکی به شما و گشودن راز قتل دختره بیچاره کمک کند.

وقتی کمیسر به وی اطمینان داد بدون دلیل و مدرک باعث مزاحمت هیچکس نخواهد شد، او گفت: مردجوانی به نام پراک، دائم منتظر کلویز بود و بیشتر اوقات جلوی باشگاه انتظار او را میکشید و خودم چند بار او را دیدم. جوان خوش قد و بالا و خوشتیپی بود، اما به نظرآدم عجیبی بود. در چهرهاش دورویی دیده میشد و جالب اینکه خود کلویز همین نظر را داشت و چند بار هم تاکید کرد با اینکه از او خوشش نمیآید، اما ول کن نبود. کلویز حتی
یک بار که بشدت نگران به نظر میرسید به من گفت پراگ از من خواستگاری کرده ولی احساس خوبی نسبت به او ندارم. از این رو دائم از او دوری میکرد. البته من در مورد زندگی خصوصی کلویز چیز زیادی نمیدانم و اینکه رابطه آنها تا چه میزان بوده، ولی آنچه کلویز در باشگاه راجع به آن مرد جوان میگفت حکایت از آن داشت که از او خوشش نمیآمد. بعد از این که کلویز دیگر به باشگاه نیامد با او تماس تلفنی داشتم تا این که در آخرین تماس گفت با یک مهندس ازدواج کرده، ولی هنوز پراک دست از سرش بر نداشته و دائم تهدیدش میکند و ... .

ادامه دارد...

حمید موفق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها