توی ماشینش که نشستم کولر روشن بود. خنکای کولر توی گرمایی که مغز را بخار می‌کرد فوق‌العاده چسبید. یک بویی مثل بوی وانیل و قهوه هم کابین اتاق را پر کرده بود و این نوید دهنده این بود که یک سفر درون‌شهری خوب شروع شده است. ماشین هنوز به دنده سه نرسیده بود که یکهو راننده شروع کرد بلند بلند ایران ای سرای امید را خواندن... یک بلند می‌گویم یک بلند می‌شنوید. صدایش بد نبود ولی خب هر چیزی آداب و اصولی دارد .
کد خبر: ۱۱۵۹۰۴۳

گفتم خدا رو شکر که حالت خوبه و دلت خوشه! اصلا جواب نداد. بعد تابلوها و بنرهای تبلیغاتی را مثل گویندههای تبلیغات نمایشگاه کتاب محکم و کوبنده میخواند و بعد با دهنش آهنگ میزد و سرخوشی خوبی داشت. حالا افتاده بودیم توی ترافیک اتوبان. یکهو آن همه شور و نشاط و انرژی فسی کرد و انگار خاموش شد. بغض کرد. بعد گفت مهندس!

گفتم: جانم!

گفت: من منگل میزنم؟

گفتم: یعنی چی؟

گفت: یعنی به نظر میاد من دیوونهام؟

گفتم: دور از جون این چه حرفیه، اتفاقا خیلی هم خوبه، شادین و بانشاط!

گفت: میدونی قصه چیه؟ شش ماه پیش یه تومور توی مغزم بود، عمل باز کردم درش آوردن. دکترم گفت شش ماه منگل میزنی بعد خوب میشی!

گفتم: کاملا طبیعی هستی جوش نزن.

گفت: پریروز شش ماهم تموم شده ولی هنوز دیوونه بازی در میارم. دست خودم نیست. نیست جای مغزم باز شده، کلمهها میریزن توی سرم هی میخوان برونریز کنن. خیلی جلوی خودم رو میگیرم، ولی دست خودم نیست. خیلی ساکت باشم گلوم درد میگیره.

گفتم: ایشالا کلمههای توی کلهات هم نظم و ترتیب میگیرند و تو هم عذاب وجدان و ناراحتی نداشته باش. گفت: این کلمهها خیلی زور دارن. باهاشون قشنگ میشه آدم کشت. حالا فکر کن یه گردان از این کلمهها توی سر من رژه میرن و زندگی برام نذاشتن.

حالا کمکم به مقصد نزدیک میشدیم. پولش را اینترنتی پرداخت کردم. داشتم پیاده میشدم که گفت: مهندس! گفتم: جانم.

گفت: مراقب کلمههای تو سرت باش.

گفتم: چشم. دو قدم از ماشین دور شده بودم باز صدا زد: مهندس، گفتم: جانم، گفت: جون من ستارههامو کامل بدی، امتیازم بره بالا، من منگل نیستم... خندیدم و گفتم: چشم...

کوچه خلوت بود گذاشت دنده یک و انگار از قفس رها شده باشد، زده بود زیر آواز رسیده بود سر کوچه ولی هنوز صدایش میآمد: دستم تو دست یاره...

حامد عسگری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها