همسر شهید مدافع حرم نوید صفری از ماجرای آشنایی و ازدواج‌شان می‌گوید

واسطه آشنایی ما، یک شهید مدافع حرم بود

مریم کشوری، تازه عروسی است که دامادش به خانه برنگشته است. دختر جوانی که همسرش شهید شده؛ برای او اما شهادت کلمه غریبی نیست. او روزهای زیادی را قبل از ازدواجش در گلزار شهدا سرکرده است. عشق و علاقه‌ای که باعث آشنایی او نوید صفری شده است:« من و آقا نوید، از طریق خاله ایشان که دوست قدیم مادرم بودند به هم معرفی شدیم؛ اما آشنایی ما یک قضیه دیگر هم در کنارش داشت که خیلی ماورائی بود و یک‌جورهایی مهر تایید می‌زد به این ازدواج.»
کد خبر: ۱۱۱۱۵۰۵

اما حکایت این آشنایی چه بود؟ مریم بارها در این مدت این حکایت را مرور کرده است: «من به خاطر علاقهای که به سبک زندگی شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت داشتم همیشه به گلزار شهدا سر میزدم. در این سالها هم که شهدای مدافع حرم زیاد شدند، یکی از کارهایم این بود به قطعه شهدای مدافع حرم هم سر بزنم. در همین رفت و آمدها با خانواده شهید مدافع حرم رسول خلیلی در سر مزارش آشنا شدم و با مادرشان رفت و آمد پیدا کردم. عید غدیر پارسال هم با مادر شهید خلیلی همراه شدم و سر مزارش شربت و شیرینی پخش کردیم. آن روز انگار آقا نوید هم سر مزار رسول حضور داشتند، اما ما آن موقع همدیگر را نه دیده بودیم نه میشناختیم. بعدها آقا نوید برایم تعریف کرد همان روز که سر مزار شهید رسول خلیلی بوده، با پدر شهید خلیلی همصحبت میشود و از او میپرسد حکمتش چیست مزار این شهید همیشه این‌‌قدر شلوغ است؟ پدر آقا رسول هم میگوید رسول خیلی اخلاص و کرامت داشت و خیلیها حاجتروا از سر مزارش برمی گردند. آقا نوید هم همانجا رو به سنگ مزار آقا رسول میگوید من که با شما این همه رفیقم و ارادت دارم، کاری کن که یک دختر مناسبی برای ازدواج برای من هم پیدا بشود. بعد دقیقا در همین هفته خاله آقا نوید و مادر من که از دوستان قدیمی بودند، بعد از 15 سال همدیگر را پیدا میکنند و شش روز بعد از عید غدیر مراسم خواستگاری ما برگزار شد.»

حکایت آشنایی نوید و مریم حکایت عجیبی است؛حکایتی که مریم لحظه لحظه‌‌اش را در یاد دارد: «شبی که قرار بود خانواده آقا نوید به خواستگاریام بیایند من به دلم افتاد عکس شهید رسول خلیلی را در اتاقم بگذارم. آقا نوید که برای صحبت وارد اتاق من شدند، چشمشان به عکس شهید خلیلی افتاد و کلا جلسه اول صحبتهای ما، درباره ارادتمان به شهدا مخصوصا شهید خلیلی بود. برای هردوی ما این عنایت یک مهر تایید بود .»

نوید اما در همان جلسات اولیه آشنایی هم بحث اعزام به سوریه را با مریم مطرح کرد: «به من گفت تا حالا دوبار به سوریه اعزام شدم و باز هم اگر فرصتش پیش بیاید، میروم. من هم گفتم اگر من جای شما بودم همین کار را میکردم و حتما میرفتم. بعد هم که صحبت مراسم نامزدی و صیغه محرمیت مطرح شد و خود آقا نوید پیشنهاد کردند سر مزار دایی شهیدشان، مراسم را بگیریم و در مراسم ما مادر شهید خلیلی هم حاضر بودند. البته آقا نوید یک روز قبل از مراسم آمده بود به گلزارشهدا و همه شهدا را هم به مراسممان دعوت کرده بود. بعد هم از من خواست سر خطبه عقد دعا کنم شهید بشود. من گفتم شهادت که سعادت است، اما من کلمه زود را نمیگویم. گفتم ان شاءالله وقتی به اوج مقام بندگی رسیدی و امام حسین(ع) بیتاب دیدارت شد، شهید میشوی. بعد باز هم تاکید کردم کلمه زود را نمیگویم. اگر میخواهی زودتر این اتفاق بیفتد باید تلاش کنی زودتر به این جایگاه برسی. ایشان هم گفت: انشاءالله که میرسم، انشاءالله که حضرت زهرا(س) خودش نظر میکند و میرسم.»

عید غدیر سال گذشته در ذهن مریم کشوری با یک خاطره عجیب دیگر هم همراه است؛ خاطرهای که یک نشانه است از شهادت همسرش: «شب عید غدیر من خواب دیدم جایی هستم که برایم آشنا نبود. یک فضای طاق مانندی داشت و مزار سه شهید گمنام زیر این طاق قرار داشت. روی هر مزار هم یک پارچه سفید کشیده بودند. من تک تک پارچه هار ا کنار زدم. دیدم روی هر مزار نوشته اند شهید گمنام. اما مزار سوم یک عکس هم داشت که در خواب انگار به من گفتند این همسر توست و حاجت روا شدی. آن موقع که من این خواب را دیدم هیچ ذهنیتی از آینده نداشتم، اما وقتی که با آقا نوید آشنا شدم، برایش خوابم را تعریف کردم و گفتم فکر کنم عاقبتت شهادت است. نوید هم خیلی خوشحال شد. اما من همان موقع گفتم ولی گمنام نشوی ها. گفت نه انشاءالله که برمی گردم. وقتی خبر شهادت نوید رسید و ما از او بیخبر بودیم من نگران این بودم گمنام بشود، اما نوید به قولش وفا کرد و برگشت. بعد هم که شنیدم او همراه دو رزمنده سوری بعد از شهادت در بوکمال دفن شده بود که نیروهای ایرانی پیکرش را تفحص کرده و برگردانده بودند. انگار همان خواب من تعبیر شده باشد.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها