راپورت‌های میرزا ادریس‌

فرش و کفش و حرمت و باقی قضایا...

از قیلوله برخاستیم. قصد صلات ظهر داشتیم. دیدیم کمر همایونی عین خشت آفتاب خورده خشک شده. چهار چنگولی شده‌ایم و نمی‌توانیم جم بخوریم. خشایار را صدا کردیم. جواب نداد. هرچه فریاد کردیم، بلافایده بود.
کد خبر: ۱۰۹۸۱۶۸

فکر کنم با این دخترک همسایه بغلی سر و سری دارند و اخیرا سر و گوشش می‌جنبد. باید استنطاقش کنیم!‌ تلفون کرده به حضور خواندیمش، ساعتی بعد به منزل رسید. وارد بهار خواب همایونی شد. دیدیم پدر سوخته همین طور بی‌ملاحظه و بلاالتفات با کفش وارد اندرونی شده و آمده روی فرش لچک ترنج اندرونی همایونی. قندان نقره دم دستمان بود. پرت کردیم سمتش. بخت یارش بود، به کله اش اصابت نکرد. نهیبش دادیم که پدر سوخته، مگر اینجا طویله است، سرت را انداختی پایین مثل احشام وارد می‌شوی ؟ ما روی این فرش تهجد کرده و نماز می‌خوانیم. با کفشی که به مستراح می‌روی، بر فرش ما قدم می‌گذاری؟ یاد نداده‌اند حرمت فرش نگه داری؟ حی لایزال ادب و تربیت که قسمت می‌کرده، حکما تو توی صف تیپ و قیافه بوده‌ای؟

از اندرونی بیرون رفته، برگشت، با اشک چشم و حال ندامت عارض گشت، تصدقت گردم ازدیاد کار و امور محوله آستان مبارک هوش و حواس برایم نگذاشته. عذر خواهم. عفو بفرمایید. فرمودیم: اگر هر کس بخواهد مشغله و بی‌حواسی را بهانه کرده، هر ذنب لایغفری دلش خواست بکند که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. جهل به قانون رافع مسئولیت نیست. بسیار گریست و طلب عفو داشت. ما هم دل نازک و رئوف عفو فرموده و امر کردیم آبغوره‌گیری به کنار گذاشته، فی‌الفور به حمامی محل رفته، میرزا یعقوب رگ گیر را خبر کرده به حضور بیاورند. در راه هم روغن شتر مرغ ابتیاع کرده، بدهیم بر کمر بمالد، یحتمل افاقه کند. عجالتا چهارچنگولی دراز کشیده، خاطرات روزانه می‌نگاریم. درد عین دود چپق در کمرمان می‌پیچد. ناخوشیم. خدای سایه همایونی ما را از سر رعیت کم نکند. بلایی سرمان بیاید، یتیم می‌شوند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها