«بیاعتباری جایزههای سیاسی»
«بیاعتباری جایزههای سیاسی» عنوان یادداشت روزنامه جام جم به قلم دکتر نجاتالله ابراهیمیان، عضو حقوقدان شورای نگهبان است که در آن می خوانید:
بنیان اداره دنیا در حال حاضر بر اساس زور، قدرت و سلطه است، بنابراین زمانی که سلطه بر مناسبات انسانی حاکم باشد مفاهیمی مانند جایزه صلح نوبل تحت تاثیر مناسبات قدرتهای جهانی قرار میگیرد و باعث میشود بسیاری از انتخابها، مفاهیم و کارکردهای اصلی خود را از دست بدهد.
به عنوان نمونه در صورت بروز دعوا میان بلوک شرق و غرب اگر کسی در بلوک شرق در مقابل حرکت کمونیستها اقدامی کرد، او را صرفنظر از خصوصیات دیگر، به عنوان فردی آزادیخواه معرفی میکردند؛ همچنین در صورتی که فردی با منافع فرهنگی و اقتصادی سلطه جهانی همراه باشد این مساله در اختصاص جوایز بینالمللی مانند جایزه صلح نوبل موثر است بنابراین در جایی که به سران رژیم صهیونیستی همچنین به خانمی که در راس دولت میانمار حضور دارد و چنین جنایاتی را علیه مسلمانان این کشور انجام میدهد جایزه صلح نوبل میدهند، چنین جایزهای چندان ارزش توجه ندارد.
این جایزه در قالب مناسبات قدرتهای جهانی و دعواهای جهانی که با هم دارند، تعریف میشود نه ویژگیهای اصلی آن فرد؛ چرا که همه اصول انسانیت و آزادیخواهی قطعا اقتضا میکند در جایی مانند میانمار که شاهد کشتار بسیاری از انسانها هستیم اگر فردی طرفدار صلح، انسانیت و حقوق بشر است عکسالعملی نشان دهد در حالی که برخی از همین مدعیان حقوق بشر، سردمدار اقدامات ضد حقوق بشری هستند.
مدعیان حقوق بشر که گاهی برای مجازات یک مجرم در یک کشور جنجال به پا میکنند، در مقابل کشتار و آواره شدن دهها هزار نفر از مردم میانمار، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند. سکوت مدعیان حقوق بشر در حالی است که اگر در جایی کوچکترین منافعشان به خطر بیفتد سریع واکنش نشان میدهند.
امروز جمهوری اسلامی ایران و تمام کشورهای مسلمان آزادیخواه باید تلاشهای دیپلماتیک در مورد میانمار داشته باشند.
باید توجه کنیم قدرت و اقتداری که به کشورهای مسلمان اجازه ایستادن در برابر تجاوز قدرتهای جهانی را میدهد در سایه استقلالخواهی و وحدت میان کشورهای اسلامی ایجاد خواهد شد بنابراین بهتر است کشورهای اسلامی اختلافات درونی را کنار بگذارند تا در چنین مواقعی بتوانند موضعی محکم اتخاذ و به سمت قویتر شدن در تمام زمینهها حرکت کنند.
در ضمن باید توجه داشته باشیم که راهحل مساله میانمار، ورود عملی دولتهای مسلمان است که میتوانند در مجامع جهانی علیه دولت میانمار فشار سیاسی و اقتصادی بیاورند.
«سرنوشت برجام منهای آمریکا»
«سرنوشت برجام منهای آمریکا» عنوان سرمقاله روزنامه همشهری به قلم سید حسین موسویان است که در آن می خوانید:
طبق مصوبه کنگره آمریکا، رئیسجمهور این کشور هر چهارماه یکبار باید درباره صدور معافیتهای تحریمی علیه ایران تصمیمگیری کند.
رئیسجمهور آمریکا ظرف چند روز آینده دراین مورد و تا حدود یکماه دیگر در مورد پایبندی یا عدمپایبندی ایران به برجام باید اعلام نظر کند. این دو تصمیم تکلیف برجام با آمریکا یا منهای آمریکا را مشخص خواهد کرد.
با وجودی که ترامپ و کارگزاران کلیدیاش، قبل و بعد از انتخابات ریاستجمهوری تنفر خود از برجام را مستمرا ابراز کرده و برجام را «بدترین توافق تاریخ» خوانده، درعین حال هر دو گزینه لغو یا موافقت با استمرار اجرای برجام، بهعنوان مهمترین چالشهای سیاست خارجی دولت ترامپ، تأثیر تعیین کنندهای برموقعیت داخلی او و جمهوریخواهان خواهد داشت تاحدی که بر نتیجه انتخابات کنگره آمریکا درسال آینده نیز مؤثر خواهد بود.
سخنان اخیر نیکی هیلی، سفیر و نماینده آمریکا در سازمان ملل، احتمال لغو یکجانبه برجام ازسوی ترامپ و واگذاری تصمیم به کنگره آمریکا را مطرح ساخته است.
اظهارات نیکی هیلی در مؤسسه مطالعاتی اینترپرایز آمریکا موجب نگرانی مضاعف برخی از سیاستمداران جهانی شده زیرا که اولا: مؤسسه اینترپرایز از بانیان حمله نظامی آمریکا به عراق بود و اکنون نیز زمینهسازیهای جدید برای میدانداری مجدد جنگ طلبان آمریکا مشهود است.
ثانیا: نیکی هیلی از عناصر مؤثر در تصمیم نهایی ترامپ در مورد سرنوشت برجام است.
ثالثا: او درسخنان خود 5 دروغی گفت که برای جامعه جهانی آشکار بود. او مدعی شد که 1-«ایران در یکسال و نیم گذشته بارها برجام را نقض کرده است». درحالیکه آژانس بینالمللی انرژی اتمی و جامعه جهانی بر اجرای کامل برجام از سوی ایران مکررا صحه گذاشتهاند.
2-«صدها سایت مظنون به فعالیتهای هستهای در ایران وجود دارد که آژانس بازرسی نکرده است». این ادعا درحالی عنوان میشود که ژنرال پال سلوا، معاون ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا حدود 2ماه قبل با استناد به ارزیابی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، تأیید کرد که ایران و آژانس به تعهدات خود در قالب برجام عمل کردهاند. ضمن اینکه خود نیکی هیلی هم در ملاقات اخیرش با مدیرکل آژانس انرژی اتمی، هیچ مدرکی دراین مورد ارائه ندادهاست.
3-«مقامات ایران رسما مخالفت خود را با بازرسی مراکز نظامی اعلام داشتهاند. لذا ما چگونه میتوانیم بدانیم که ایران به تعهدات خود عمل میکند درشرایطی که آژانس قادر به بازدید از مراکز مورد نظرش نیست».
این ادعا نیز درحالی مطرح میشود که آژانس هیچ تقاضای جدیدی برای بازدید از مراکز نظامی ایران نداشته ضمن اینکه آژانس قبلا پس از بازدید از سایت نظامی پارچین، پرونده اتهامات ادعایی ابعاد احتمالی نظامی در برنامه هستهای ایران موسوم به پیامدی را بست.
4-«بنا نبود برجام صرفا در مورد موضوع هستهای باشد بلکه هدف گشایش در ورود ایران به جامعه جهانی بود». درحالیکه برای جامعه جهانی کاملا واضح است که تمام 12قطعنامه آژانس و 6قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل حاکی از این واقعیت است که برجام صرفا درمورد موضوع هستهای بوده ولاغیر.
5-«برجام به نفع منافع ملی آمریکاست باید مورد بحث قرارگیرد. دولت اوباما مانع این بحث شد». همه میدانند که چند سال قبل و بعد از نهایی شدن برجام، بحث اصلی در واشنگتن راجع به برجام بود درحدی که نهتنها وقت اصلی کنگره، کاخ سفید، رسانهها و مرکز مطالعاتی آمریکا مصروف این بحث شد، بلکه نتانیاهو، نخستوزیر تل آویو هم درکنگره علیه توافق هستهای با ایران سخنرانی و واشنگتن نیز ماهها در محاصره لابیستهای صهیونیستها و اعراب تکفیری بهسر میبرد.از اظهارات علنی مقامات آمریکا اینگونه استنباط میشود که 3مشکل ظاهری دولت ترامپ با برجام این است که:
اولا: محدودیتهای برنامه هستهای ایران موقتی است و بعد از چند سال دست ایران برای توسعه تمامعیار و نامحدود هستهای باز میشود.
ثانیا: شامل بازرسی مستمر و بدون محدودیت از سایتهای نظامی ایران نمیشود.
ثالثا: توان موشکی ایران، مهار نشده است.
اما مشکل اصلی و باطنی بیقراریهای دولت ترامپ چیز دیگری است که در متن برجام نمیتوان یافت. مثلث نئوکانهای آمریکا، لابی صهیونیستها و اعراب تکفیری معتقدند که با برجام به دلایل متعدد، کلاه گشادی سرآمریکا رفته است که باید به هر قیمت این شکست را جبران کرد که صرفا به دو مورد مهم آنها اشاره میکنم:
الف- باور راسخ مثلث مذکور براین است که اگر اجماع جهانی درتحریمهای چندجانبه و بینالمللی برای 4-3 سال دیگر ادامه مییافت، نظام جمهوری اسلامی سقوط میکرد زیرا در این فاصله فروش نفت ایران به صفر رسیده بود، تورم 40درصد با بیش از 100درصد افزایش یافته بود، سیر وحشتناک صعودی سقوط ارزش پول ملی ایران (که ظرف مدت کوتاهی از دلاری حدود هزارتومان به حدود 4هزار تومان رسید) ادامه مییافت و... نهایتا بحران اقتصادی به مرزغیرقابل مدیریت رسیده و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی متعدد، میتوانست نظام جمهوری اسلامی ایران را از پای درآورد.
ب- مثلث مذکور معتقد است که پذیرش غنیسازی و آب سنگین در ایران و بازکردن درهای جهانی برای صدور پیشرفتهترین تکنولوژیهای هستهای به ایران، نهتنها حصر چندین دههای هستهای ایران را شکست بلکه امکان ساخت بمب هستهای را در اختیار ایران قرار داد و موقعیت برتر منطقهای ایران را تثبیت کرد.
لذا بهنظر میرسد محورهای اصلی تصمیمات یکماه آینده دولت ترامپ بهگونهای باشد که برجام را در«مرزنابودی» قرار دهند تا تهران نتواند در حل مشکلات اقتصادی و تشنجزدایی در روابط خارجی موفق شود. لذا تصمیمسازان و تصمیمگیران جمهوری اسلامی باید با بصیرت تمام مانع موفقیت طراحی جدید مثلث ضدایران شوند. دراین مورد به 4 نکته اشاره میکنم:
اول: تردید نباید کرد که هدف کلیدی آنها نابودی برجام و بازگرداندن شرایط قبلی بینالمللی علیه ایران است. لذا حفظ برجام به معنی شکست تلاشهای دولت ترامپ خواهد بود و بالعکس.
دوم: آرامش سیاسی- امنیتی در داخل، پرهیز از بهانه دادنهای غیرضروری به دشمن، تمرکز بر حل مشکلات اقتصادی مردم، تسریع روند توسعه صنعتی-اقتصادی ایران، تعامل با جهان، اتخاذ تدابیر لازم برای مهار لابی ضدایران در آمریکا، استمرار روند تشنج زدایی بهویژه با همسایگان باید دستور کار ملی همه جناحهای سیاسی کشور باشد، ضمن اینکه از امکان تشنجزدایی درروابط ترامپ-تهران هم نباید غافل بود.
سوم: در 2سال گذشته در انتخابات مجلس خبرگان، مجلس شورای اسلامی، ریاستجمهوری و شوراهای شهر، برجام ابزار دعواهای انتخاباتی قرار گرفت اما به هر تقدیر این انتخاباتها را پشت سر گذاشتهایم. لازم است از هماکنون برجام را از دستور کار بازیهای انتخاباتی آینده خارج کرد تا منافع ملی ایران لطمه نخورد.
چهارم: از هماکنون درمورد گزینه خروج آمریکا از برجام بررسی و تصمیمگیری شود که آیا درصورت خروج آمریکا از برجام، ایران هم باید خارج شود یا اینکه تهران برجام را با جامعه جهانی منهای آمریکا اجرا خواهد کرد. از اظهارات اخیر آقایان دکتر ظریف و دکتر صالحی چنین برمیآید که درصورت خروج آمریکا و پایبندی اروپا و سایر قدرتهای جهانی، ایران نیز به برجام متعهد باقی خواهد ماند.این موضع حاکی از درک درست از شرایط جاری بینالمللی است اما کافی نیست.
در زمان دولتهای نهم و دهم، آمریکا در موقعیتی قرار گرفت که اجماع جهانی علیه ایران در مورد برنامه هستهای را شکل داد. خروج آمریکا از برجام، ایران را در موقعیتی قرار میدهد که اجماع جهانی علیه آمریکا در مورد برنامه هستهای ایران را شکل داده و انزوای بینالمللی آمریکا در این مورد را مهرو موم کند، با مواردی همچون دو مورد زیر هزینههای آمریکا را افزایش و متقابلا هزینههای ایران را به حداقل برساند:
اولا: در مذاکرات با سایر قدرتهای جهانی ازجمله اروپا و چین و روسیه، اطمینان حاصل کند که درصورت خروج آمریکا، آنها منافع اقتصادی ایران از برجام و اجرای کامل و بدون نقص برجام را تضمین خواهند کرد.
ثانیا: سایر اعضای گروه 1+5 طی بیانیهای رسما اقدام آمریکا را بهعنوان نقض مصوبات شورای امنیت سازمان ملل محکوم و پیشنویس قطعنامهای در این مورد را در دستور کار شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل قراردهند.
«هم ترجمه درست بود، هم تحلیل!»
«هم ترجمه درست بود، هم تحلیل!» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم دکتر محمدحسین محترم است که در آن می خوانید: ظاهراً هشداری که هفته گذشته تحت عنوان «بازی خطرناک برجام 2» با هدف «علاج واقعه قبل از وقوع» منتشر شد، به هدف خورد و ولولهای در اردوگاه برجامیان انداخت که انتظارش را نداشتند.
اصلاحطلبان و طرفداران دولت با سراسیمگی و با تیتر زدن در صفحه اول روزنامههای خود تحت عنوان «تحلیل غلط از ترجمه غلط»، تلاش کردند آنچه را که فیثاغورت نیافته بود، القاء کنند که یافتهاند؛ در حالی که با اندک تامل و جستوجویی میتوانستند از این گاف بزرگ رسانهای خود جلوگیری کنند.!!!.
اگر از غلطهای املایی فراوان و سطح سواد نویسنده و سردبیر سیاسی روزنامه اصلاحطلب و طرفدار دولت بگذریم، اما باید گفت:
1- همین که اصلاحطلبان به سرعت و بلافاصله به مطلب «بازی خطرناک برجام 2» واکنش نشان دادند، خود حکایت از اهمیت خبر و تحلیل آن دارد که روزنامههای مدعی اصلاحطلبی و طرفدار دولت، هم آن خبر را به تیغ سانسور سپردند و هم بیخیال آنچه که با این خبر قرار است بر سر کشور و مردم بیاید، شدند و علاوه بر آن تلاش کردند خبر منتشر شده توسط دیگر رسانهها را با اتهام زدن و مسموم سازی فضای خبری، به نوعی تحریف کنند، اما با هرآنچه سراسیمه گفتند و نوشتند، نتوانستند اندک استدلالی در نقض غرض مطلب «بازی خطرناک برجام 2» ارائه کنند.
2- انحراف افکارعمومی از اصل واقعیتهایی که در حال رخ دادن است،همانند مذاکرات هستهای، علت اصلی واکنش به «مکمل برجام»است.در زمان مذاکرات هستهای هم با افشای فکت شیت آمریکایی و ضمائم برجام، مدعیان اصلاحطلبی و طرفداران برجام ابتدا همه را انکار کردند اما خود اعضای تیم مذاکره کننده هستهای مجبور شدند به وجود آنها اذعان کنند. در مطلب «بازی خطرناک برجام2» برچند نکته اصلی براساس مستندات و شواهد موثق تاکید شده است که ظاهرا دانستن آنها برای مردم از نگاه کسانی که روزگاری دانستن را حق مردم میدانستند، ذنب لایغفر شده از جمله اینکه:
الف) کلید خوردن برجام2 از سوی آمریکا و غربیها بدون اینکه برجام دستاوردی برای کشور و مردم داشته باشد.
ب) آمریکاییها با مطرح کردن بازدید از مراکز نظامی و تشدید فشارها قصد دارند از خلل و فرج برجام استفاده کنند و مذاکره درباره موشکهای بالستیک و مسائل منطقه را تحت عنوان «مکمل برجام» بر مذاکره کنندگان هستهای کشور تحمیل کنند.
ج) فرانسه به نیابت آمریکا بازی خطرناک برجام 2 یا همان «مکمل برجام» را شروع کرده است، منتها برخلاف مذاکرات هسته ای، در مذاکرات «مکمل برجام» قرار است فرانسه نقش پلیس خوب را بازی کند و آمریکا نقش پلیس بد را.
د) روشن شدن نقش مهرههای ضدایرانی در سناریوی القاء سایه جنگ توسط ترامپ، برای رای آوردن کسی که سیاست انفعالی در برابر آمریکا را بر سیاست مقاومت مقدم میدارد و آشکارشدن دروغ بودن القاء سایه جنگ از سوی رسانهها و گروههای سیاسی که باهماهنگی با آمریکا چنین کردند.
ه) تحت فشار قرار گرفتن آژانس بینالمللی انرژی اتمی و هماهنگی این آژانس با سیاستهای آمریکا که متاسفانه همه چیز در برجام بنظر آژانس منوط شده است.
3- اما مدعیان اصلاحطلبی ادعا کردند خبری که در مطلب «بازی خطرناک برجام2» بیان شده، کذب است و خبر«مکمل برجام» در سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه را«خبری جعلی»! خواندند و براین اساس نتیجه گرفتند تحلیل ارائه شده نیز غلط است.
برخی از روزنامهها و سایتهای این جریان سیاسی در اقدامی غیرحرفهای نوشتند «صحبتهای نقل قول شده از اگنس روماته سخنگوی وزارت خارجه فرانسه به غلط اینگونه ترجمه شده: امانوئل مکرون احتمال رایزنیها در آینده برای مذاکره بر سر «مکمل برجام» را داده که شامل موشکهای بالستیک ایران خواهد بود.»
این رسانههای اصلاحطلب در ادامه آوردهاند: «با استناد به این خبر کذب، واژه «مکمل برجام» را به دست گرفته و از آن به عنوان برجام 2 یاد میکنند».
هرچند سخنان نیکی هیلی نماینده آمریکا در سازمان ملل در اندیشکده امریکن اینترپرایز بعد از یادداشت «بازی خطرناک برجام2» تاکید و تاییدی بر این تحلیل بود اما درباره ادعای مدعیان اصلاحطلبی باید گفت اولا سؤال این است که این رسانهها چگونه در اقدامی غیرحرفهای انتظار دارند، بتوانند در دنیای ارتباطات کنونی یک خبر را سانسور، تحریف و یا تکذیب کنند.
ثانیا خبر سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه و تصویر و صدای اگنس روماته درباره «مکمل برجام» توسط تمام خبرگزاریهای دنیا روی تلکسهای خبری قرار گرفت و تمام خبرگزاریهای دنیا با ترجمهای یکسان، تیترهای متفاوتی زدند ازجمله: واقعیتهای طرح فرانسه با عنوان «مکمل برجام» - فرانسه پیشتاز بازنگری در برجام - پیشنهاد مکرون برای تکمیل برجام و.... ثالثا خبرگزاری رسمی دولت – ایرنا- نیز روز چهارشنبه 8 شهریور96 ساعت 22:59 به نقل از خبرگزاری رویترز از «مکمل برجام» خبر و چنین تیتر زد: (فرانسه از احتمال رایزنی برای توافق «مکمل برجام» گفت).
خبرگزاری ایرنا در تکمیل خبر خود نوشت : (سخنگوی وزارت خارجه فرانسه گفت: امانوئل مکرون احتمال رایزنیها در آینده برای مذاکره برسر«مکمل برجام»را داده که شامل موشکهای بالستیک ایران خواهد بود) روزنامه ایران هم در شماره روز شنبه 11شهریور خود در صفحه 21 البته ذیل تیتر خبر اعلام هشتمین گزارش آژانس بینالمللی انرژی اتمی،عنوان «تکمیل برجام، موضوع رایزنیهای احتمالی1+5» را برگزیده و درباره«مکمل برجام» نوشت: «سخنگوی وزارت خارجه فرانسه اعلام کرد از نظر مکرون میتوان توافق هستهای را با گنجاندن مفادی درباره برنامه موشکی ایران تکمیل کرد.»
رابعا همانگونه که روشن است تمام خبرگزاریهای دنیا از جمله رویترز و همچنین خبرگزاری رسمی دولت ترجمهای که از سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه را منتشر کردند،همان است که در یادداشت کیهان بیان شده و به نظر میرسد اصلاحطلبان و روزنامه طرفدار دولت خود گفتهاند و خود خندیدهاند!! و البته حیثیت خبری خود را به شدت زیر سؤال بردند و اصولا خبر درست و واقعیتی را تکذیب کردند که خبرگزاریهای معتبر جهانی و همچنین خبرگزاری و روزنامه دولت، مهر تایید بر آن زدهاند.
4- نکته جالب این است در حالی هدف از ترجمه غلط را فشار بر دولت روحانی عنوان کردهاند که مترجم این خبر، مترجم خبرگزاری دولت است که نام وی در انتهای خبر ایرنا ذکر شده است. لذا اولا اصل خبر صحیح است و ترجمهای هم که در مطلب«بازی خطرناک برجام2» منتشر شده با اصل سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه تطبیق دارد. ثانیا بر فرض هم اگراشتباهی در ترجمه رخ داده باشد که نداده،مربوط به مترجم خبرگزاری دولت میباشد و ربطی به روزنامه کیهان ندارد.
ثالثاً با اتهام زنی به دیگران که اطلاعرسانی دقیق را در دستور کار خود قرارداده اند، نمیتوان واقعیتهای موجود را پوشاند و از چشم ملت دور نگه داشت و آن زمان گذشت که پشت پرده بتوان قراردادهای دوران قاجاری و پهلوی را نوشت و آب از آب تکان نخورد و قند در دل امضاء کنندگان آن قراردادها به راحتی آب شود!.
5- نکته جالبتر در این تناقض گویی، شگرد تکذیب سخنان فردی در کلام فرد دیگری است!. در این خصوص تلاش شده سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه تکذیب شود، اما نمیگویند که سخنگوی وزارت خارجه فرانسه نگفته، میگویند چنین سخنانی در سخنرانی رئیسجمهور فرانسه بیان نشده است. لذا در مطلب «بازی خطرناک برجام 2» کسی موضوع «مکمل برجام» را از زبان رئیسجمهور فرانسه بیان نکرده که مدعیان اصلاحطلبی تلاش کردهاند با استناد به سخنان رئیسجمهور فرانسه اصل خبر «مکمل برجام» را تکذیب کنند.
6- نکته بسیار حائز اهمیت که باید پاسخ داده شود این است که اگراشتباهی هم در ترجمه سخنان رئیسجمهور و یا سخنگوی خارجه فرانسه رخ داده باشد، این سفارت فرانسه است که باید تکذیب کند. چرا یک روزنامه دارای عنوان اصلاحطلبی و طرفدار دولت به هراس افتاده و وظیفه سفارت فرانسه را به دوش میکشد؟! آیا هماهنگی بین روزنامههای اصلاحطلبان و سفارتخانههای خارجی وجود دارد!؟ لذا با وجود صحت و درستی سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه و تحلیل درستتر سخنان اگنس روماته در یادداشت کیهان، «اصلاحطلبان» طرفدار دولت باید پاسخ دهند به نیابت از سفارت فرانسه چه چیزی را تکذیب کرده اند؟؟
7-اصلاحطلبان اگر در ادعای خود صادق بودند، چرا برای تنویر افکارعمومی و اثبات درستی تکذیبیه کذایی خود، خبر و ترجمه درست سخنان سخنگوی وزارت خارجه فرانسه را منتشر نکردند !!!؟؟؟ چون ترجمه درست همان است که در یادداشت کیهان آمده است.
8- یکی از روزنامههای اصلاحطلب همچنین نوشته « ترامپ گزافه گوییهایش درباره پاره کردن برجام را به کلی از ذهن پاک کرده و برجام را تایید کرده است» این سخن نیز به نوعی تاییدی بر درستی تحلیلی است که ارائه شده مبنی بر اینکه ترامپ برجام را پاره نمیکند و مهره چینیهای ضدایرانی ترامپ و هیاهوهای سیاسی- رسانه ایاش برای پاره کردن برجام هم دو هدف اصلی داشت یک: القاء فضای جنگ برای رای آوردن تفکر انفعالی در برابر آمریکا بجای تفکر مقاومت در انتخابات ریاست جمهوری ایران. دو: گرفتن امتیاز بیشتر از ایران که قرار است در «مکمل برجام» یا «برجام 2» گرفته شود.
9- و در پایان درباره این ادعای برخی روزنامههای داعیهدار اصلاحطلبی که گفتهاند «سخنان نگفته رئیسجمهور فرانسه را میخواهند چون پتکی بر سر روحانی بزنند»! باید گفت: درست برعکس و برخلاف آنان، تنها تلاش کردیم«سخنان گفته شده سخنگوی وزارت خارجه فرانسه را چون چراغی پیش راه رئیسجمهور کشورمان قرار دهیم تا از باب العاقلُ یکفیهالاشاره! انتهای مسیری را که برایش متصور شده اند، به روشنی ببیند و با چشم باز تصمیم بگیرد که آیا در مسیر خطرناک «برجام 2» بدون هیچگونه دستاوردی در «برجام 1 » پا بگذارد یا خیر ؟ لذا نگرانیم! همانگونه که آقای روحانی در ابتدای انقلاب لیوان دوغی را در سمنان سرکشید که در انتهای لیوان یک هزارپا وجود داشت، نگرانیم درانتهای «برجام» و بویژه «برجام 2» هزارپاهایی وجود داشته باشد که جز تسلیم چارهای نداشته باشد! انشاءالله چنین مباد!
«حاشیهنشینان شهری»
«حاشیهنشینان شهری» سرمقاله امروز روزنامه رسالت به قلم حامد حاجی حیدری است که در آن می خوانید:
1- از هنگام آغاز حیات مکتب اتریش و تبعات سترگ آن بر کل پیکره علوم انسانی جهان، یک چیز مسجل شده است؛ و آن این که به کلانشهر مدرن، و مردم عمدتاً مصرف کننده آن باید به چشم یک آسیب نگریست. اجماع نیرومندی پدید آمد حول این مدعا که صدای مطالبه یقه سپیدان شهرها، بیش از سایر مردم موطن شنیده میشود، و آسیب متابعت بی چون و چرا از شهروندان کلانشهرها که حکام بلامنازع دموکراسیهای امروز هستند، بیش از منافع حاصل از آن برای کشور است. مردم کلانشهرها به دلیل خصلت ادبیات و زبان و ارتباطات و آموزش خود، در مقایسه با مردم شهرستانها و حاشیهنشینان و فرودستان، عدم رضایت خود را با شمار بیشتری از شهروندان در میان میگذارند، و «جو» میسازند، و به این ترتیب، گاه بر مسائل واقعی ملت، با منافع و سود خویش سرپوش میگذارند.
2- اما سلطه قشر متوسط شهری و یقه سپیدان، همواره استثناهای مهمی داشته است. وقتی شکاف میان حاشیه و مرکز، پیرامون و متروپل، شهرستان و کلانشهر، و جنوب شهر و شمال شهر، به نحو مفرطی عمیق شود، در یک جرقه، نا آرامیهای اجتماعی عظیمی به وقوع میپیوندند. بنا به این اصل، دم و دستگاه حکمرانی باید به سمت اعتدال راستین میل کنند و بهتر است به دنبال ایجاد سیستمها و شبکههایی برای انتقال صدای مردم فرو دست باشد که به عنوان بستری برای به اشتراکگذاری نظرات آنان به کار گرفته شود. باید دیدگاههای آنها به خوبی بازتاب یابند.
3- امروزه، اقشار فرودست و محروم شهرستانها و حاشیه شهرها، هر چند که از سطح «محرومیت مطلق» بسیار کهتری در مقایسه با محرومان چند دهه قبل رنج میبرند، ولی «فشار زمانه» بیشتری را در مقایسه با نسلهای پیشین تحمل میکنند و از این رو «نرخ سرشکستگی» برای گذر از مشکلات در میان آنان بیشتر است. از این قرار، سیاستمدارانی که اغلب، میانسال و کهنسال هستند، و وضع و حال محرومان را با محرومیتهای دوران قبل مقایسه میکنند، ممکن است از درک وضع و حال آنها ناتوان باشند. برای علاج این اوضاع و احوال، باید حساسیت مفهوم «فشار زمانه» و «نرخ سرشکستگی» مردم را در هسته مرکزی فرآیند تعامل خود با مردم قرار دهند.
4- در همین ارتباط، نکته مهم بعد آن است که تصورات متعارفی از مطالبات مردم فرو دست، دیگر روا نیست. آنها فقط دنبال پول یا سبد کالا و خدمات و کمک نیستند. گروه عمدهای از آنها، منطقاً نیازمند و خواهان بسته تأمینهای مادی و همچنین و بویژه تأمینهای «غیر مادی» هستند؛ آنها بیش از تأمینهای مادی، میخواهند به درستی دیده شوند و درون یک اتحاد فرهنگی به رسمیت شناخته گردند. آنها بیشتر نیازمند یک معنای فرهنگی خوب و یک چشمانداز روشن هستند. چنین تأمینهای مادی و معنوی همه جانبه که رکن اصلی آن در جنبه معنوی و به رسمیت شناختن هویت غنی این مردم آسیب دیده است، تأثیر قابل توجهی بر میزان وفاداری آنان خواهد داشت. مردمی که این نوع از تأمینهای معنوی را تجربه میکنند، اغلب به میزان چندین برابر تأمینهای مادی احساس رضایت خواهند کرد.
5- نکته بعد این است که باید فرو دستان را به طرح صریح خواستهها تشویق کرد و میتوان از گروههای فارغ التحصیل علوم انسانی برای تحقیق میدانی در مورد مسائل و آسیبهای آنها کمک گرفت. ولی مهمتر از جلب و جمعآوری این اطلاعات، آن است که مهیای حل و فصل این مسائل باشیم. یک دم و دستگاه حکمرانی که تماماً در شاخصهای کلان سیر میکند و عمیقاً در محاصره روشنفکران برج عاج نشین است، ابداً مناسب اجرای راه حل مسائل این روزگار نیست. وقتی مردم بدانند که حاکمان از مسائل آنها خبر دارند، ولی کاری برای تسکین دردهای آنها نمیکنند، یا نمیتوانند کاری انجام دهند، آن گاه در وضعیت خطرناکتری قرار میگیرند.
امروزه در سایه مفاهیم مهمی که در علوم اجتماعی ابداع شده، واضح گشته است، عدم موفقیت در رسیدگی به مطالبات «ابراز شده» به جامعهپذیری سیاسی کمتر میانجامد. نکته این است که تسهیل طرح شکایات و مطالبات، بدون کارآمد سازی مکانیسمهای حل و فصل، خود، عاملی تأثیرگذار در افزایش سطح انتظارات مردم خواهد بود که به نوبه خود، باور به ناتوانی سیاست را افزایش میدهد. امروزه، مردم محروم از مسئولان میخواهند که صادق باشند و به تمامی جوانب شکایات آنان توجه داشته باشند.
6.نکته بعدی این است که اغلب سیاستمداران ما عادت به خواندن بولتنها پیدا کردهاند، یا از خلال شبکههای اجتماعی به دنبال کشف اولویتهای موضوعی جامعه میگردند. بدانید که استفاده از تکنولوژی محدودیتهایی در پی دارد و برخی از مردم ترجیح میدهند به طور مستقیم با مسئولان تعامل داشته باشند. با در نظر گرفتن انقلابهای تکنولوژیک اخیر نظیر رواج رسانههای اجتماعی، سیاستمداران تصور میکنند بهتر است با استفاده از سیستمهای آنلاین به تعامل با مردم بپردازند؛ این در حالی است که یک پژوهش در زمینه سازمان و مدیریت که در سال 2013 در ایالات متحده انجام شده است نشان میدهد که اغلب افراد (66 درصد) از تلفن برای طرح نظرات خود استفاده میکنند، و تنها 6 درصد مردم از اینترنت به عنوان اصلیترین ابزار طرح گلایهها از مسئولان نام میبرند. این یعنی، قرار دادن ابزارهای فنی جدید، برای ارتباط مسئولان با مردم روشی ناقص است، زیرا، مردم اصولاً در پی روابط صمیمیتر هستند و ترجیح میدهند مشکلات خود را تحت تعاملات انسانیتر طرح کنند. مسئله، «به رسمیت شناخته شدن» است. موضوع هویت و سلیقه، تعامل مردم با حکومت را پیچیده کرده است.
7.عاقبت این که به طور قطع، ایجاد روشهای مناسب ارتباط گرفتن با مردم، از جمله امور دشوار و انرژیبر برای مسئولان است، و در عین حال، وجه امتیاز اصلی سیاستمداران موفق از کمتوفیقها هم هست. اگر چه سطح توسعه ارتباطات اجتماعی دستاوردهای جدیدی را در این خصوص به ارمغان آورده است، اما، همزمانبر میزان پیچیدگیهای خدمات و فرصتها نیز افزوده است.
«راه پالایش روحانیت»
«راه پالایش روحانیت» عنوان سرمقال روزنامه جمهوری اسلامی به قلم مسیح مهاجری است که در آن می خوانید:
بسمالله الرحمن الرحیم
سرمقاله «کارکرد روحانیت این نیست» که در روز یکشنبه 19 شهریور ماه جاری در همین روزنامه و همین ستون منتشر شد، انعکاس وسیعی در محافل مختلف و در فضای مجازی داشت. افراد زیادی از اقشار مختلف به ویژه حوزویان و دانشگاهیان با تماسهای تلفنی به اینجانب گفتند پرداختن به این موضوع بسیار لازم و حیاتی است و اصرار کردند چنین مطالبی بیشتر نوشته و منتشر شوند.
این استقبال، به نظر خود اینجانب، که نویسنده آن مقاله هستم، چندان به چگونگی نوشتار مربوط نمیشود بلکه به دلیل حساسیتی است که در جامعه نسبت به «کارکرد» روحانیت وجود دارد. مهمتر اینکه نکات مطرح شده در آن مقاله در عین حال که حرف مورد قبول همگان است، متاسفانه گفته نمیشود و برای جلوگیری از ادامه وضعیتی که در اثر این کارکرد غلط روحانیت پیش آمده، هیچ اقدامی صورت نمیگیرد.
تاسف بالاتر اینکه این کارکرد غلط درحال تبدیل شدن به فرهنگ است و با اینکه این روند انحرافی با سرعت زیاد نهاد روحانیت را از جایگاه معنوی و ارشادی همیشگی دور میکند و آن را به جایگاه جدیدی در زیر مجموعه نهاد «مداحان جدیدالاختراع» میکشاند و از حیز انتفاع ساقط مینماید، هیچ تلاشی برای جلوگیری از این سیر قهقرائی به عمل نمیآید و چنین به نظر میرسد که گویا بزرگان حوزه نیز به این عارضه تن دادهاند و یا اصولاً از ابعاد خطرناک آن اطلاع کافی ندارند. حاکمیت نیز که چه بخواهیم و چه نخواهیم در نظر مردم به نام روحانیت ثبت شده است و باید برای جلوگیری از این ضایعه بزرگ اقدامی کند، عملاً بیتفاوت است.
در دو سه روز گذشته، برای عدهای از خوانندگان مقاله «کارکرد روحانیت این نیست» سوال مهمی مطرح شد که با اینجانب نیز در میان گذاشتند. سوال این است که چه کسی یا چه کسانی و یا کدام نهاد و دستگاه، مسئول جلوگیری از این انحراف است و اصولاً مشخص کردن محدوده «کارکرد» روحانیت چه مجموعهایست؟
در آن مقاله، اشارهای به بزرگان حوزه علمیه کرده بودم که تا دیر نشده جلوی این ضایعه را بگیرند ولی کاملاً مشخص بود که خودم نیز در پاسخ دادن به این سوال که چه مجموعهای باید محدوده «کارکرد» روحانیت را مشخص کند و یا کدام نهاد و دستگاه و فردی مسئول جلوگیری از انحراف در این کارکرد است، به نقطه روشنی نرسیده ام. علت این است که اگر حاکمیت را در این زمینه مسئول بدانیم، نتیجه این میشود که روحانیت دچار وابستگی شود و این با ذات روحانیت شیعه که در طول تاریخ مستقل بود منافات دارد. و اگر حوزه و مراجع و نهادهای حوزوی را مسئول بدانیم، مشکل این است که آنها اهرمی برای اجرای خواستههای خود ندارند و تصمیماتشان فاقد ضامن اجرائی است. خارج از این دو نیز جائی سراغ نداریم که بتوان مسئولیت مشخص کردن «کارکرد» روحانیت را عهدهدار شود و با انحراف از این کارکرد مقابله کند.
اکنون درحالی که اندکی بیش از یک هفته به ماه محرم باقی مانده، وفاداران به امام حسین علیه السلام و علاقمندان به انقلاب اسلامی، بیش از آنکه برای واقعه عاشورا و شهادت امام معصوم و یاران ایشان و اسارت اهل بیت، محزون و عزادار باشند عزادار و محزون معرکه گیریهائی هستند که عدهای بیسواد و سوداگر به بهانه محرم و دهه عاشورا به راه خواهند انداخت و خواب و خیالها و خرافات و دروغهائی به خورد خلقالله خواهند داد. این مصیبت از مصیبت کربلا بزرگتر است و امام حسین علیه السلام در هر محرم که میرسد با این تحریفها و انحرافات که در عزاداریها پدید آمده و هر روز و هر سال افزایش مییابد، مظلومتر میشود.
این واقعیتهای تلخ را خود روحانیون هم میدانند و از اینکه در نهاد روحانیت و «مداحان جدیدالاختراع» چنین انحرافی پدید آمده و نمیتوانند با آن مقابله کنند، رنج میبرند. مردم نیز به درستی حساب این دسته از روحانیون را از کسانی که با نام و عنوان روحانیت مرتکب آن تخلفات میشوند جدا میدانند و البته این توقع را نیز دارند که دسته اول به صحنه بیاید و مانع میدانداری دسته دوم شود.
از همین نگاه مردم شاید بتوان به این نتیجه رسید که پالایش روحانیت از افراد ناباب و از کارکرد نادرست، برعهده خود روحانیت است. این خود روحانیت اصیل و خالص و خدوم است که باید سکوت را بشکند، از کنار انحرافاتی که توسط افراد ملبس به لباس روحانی دامن زده میشود بیتفاوت عبور نکند و با قاطعیت و بدون اغماض برای جلوگیری از انحرافی که در کارکرد روحانیت پیش آمده و هر روز بیشتر میشود اقدام کند.
باقی میماند چگونگی این اقدام که آن هم باید توسط خود روحانیت مشخص شود. بزرگان حوزههای علمیه اگر به این اعتقاد برسند که روحانیت فقط با دست خود روحانیت میتواند پالایش شود، راه این پالایش و چگونگی انجام آن را نیز پیدا خواهند کرد.
«لبه تیز انتخاب»
«لبه تیز انتخاب» عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم علیرضا صدقی است که در آن می خوانید:
این روزها انتخاب مدیران شهرداری تهران توسط «محمدعلی نجفی» به محملی برای زورآزمایی رسانهای جریانهای مختلف سیاسی بدل شده است.
جریانهایی که هر یک از منظر خود به تحلیل موضوع نشسته، گاهی با این انتخابها همسو میشوند و گاه به مخالفت با آن مینشینند. فارغ از تمام منازعات سیاسی و توقعاتی که جریانهای جناحی از شهردار تهران دارند، چنین انتخابهایی بیش از هر چیز به بندبازی یا قدم زدن بر لبه پرتگاهی بلند میماند. موضوعی که البته در شهرداری و شهردار تهران محدود نمیشود و بسیاری از مدیران ارشد کشور، چون روسای جمهوری و دیگر نهادهای انتخابی هم با آن دست به گریبان بودهاند.
این مسئله از دو وجه قابل بررسی و ارزیابی است. نخست اینکه اگر مدیریت ارشد کشور تصمیم داشته باشد از بدنه پرسنلی ـ تخصصی موجود، براساس پایههای شغلی مبتنی بر توانمندیهای فردی استفاده کند، لاجرم در مناسبات و تامین نظرات همراهان سیاسی دست بالا را نخواهد داشت. گروههایی که در جریان مبارزات و کمپینهای انتخاباتی از فرد منتخب حمایت کرده و حالا توقع دارند در کابینه یا مدیریتهای شهری سهمی قابل توجه داشته باشند. همین مسئله سبب میشود تا مورد انتقادهایی جدی واقع شود و دوستان ایام انتخابات از او فاصله بگیرند. این بهایی است که به احتمال بسیار زیاد باید بابت تخصصگرایی و استفاده از توان بالقوه و بالفعل موجود در کشور بپردازد. نتیجه این نوع انتخاب بیگمان تراز بالایی در هزینه ـ فایده سهم مدیریت را به دست میدهد و امکان استفاده از بسیاری ظرفیتها را برای نهادها و سازمانهای انتخابی بالا میبرد. لیکن از منظر سیاسی امری متداول محسوب نخواهد شد.
از سوی دیگر، چنین انتخابهایی به ویژه در مورد مدیرانی که سالهای متمادی با جریان رقیب کار کرده و سازوکارهای رقبا را به خوبی شناخته و حتی بر آنها تسلط دارند، این بیم را به همراه دارد که متاثر از فضای سیاستزده جامعه، با رویکردی حزبی و جناحی،کارآیی مجموعه متبوع خود را به حداقل برساند. احتمالی که دور از ذهن هم نیست و هر آن بیم آن میرود. طبیعی است سالها همکاری سازمان همراه با تعلق سیاسی، شاکله شخصیتی بسیاری از چهرهها و مدیران را ساخته و خود را بیرون از گفتمان سیاسی متبوعشان تصور نمیکنند. در چنین حالتی است که مخاطراتی جدی فراروی مدیر بالادستی ـ خواه شهردار، خواه وزیر و خواه رئیس جمهور ـ قرار میگیرد.
با این اوصاف باید هر نوع انتخاب را به تحلیل نشسته و هزینه فایده هر کدام را مورد ارزیابی قرار داد. بخش قابل توجهی از تحلیلگران سیاسی و اجتماعی بر این باورند که استفاده از ظرفیتهای درونی هر سازمان و ساختار کارکردگرا، رفتاری سنجیده، عقلایی و منطقی است. اما آیا میشود در جامعه سیاستزدهای مانند ایران که بسیاری از چارچوبهای رفتار اجتماعی در آن با هیچ مبنای مشخصی قابل سنجش نیست، با چنین رویکردی به مدیریتهای مهم مشغول شد؟ مسلما سیاستزدگی موجود در بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی ایران موجب میشود تا امکان تجربه این رفتار به حداقل رسیده و هرگز توقع همکاری مدیران اصلاحطلب و اصولگرا در قالب یک فعالیت حتی تخصصی به وجود نیاید. با این تعریف، باید مخاطرات این انتخابها را به حداقل رساند.
این مخاطرات باید در دو سویه جریان به حداقل برسد. به این معنی که مدیر بالادستی با احتیاط سعی داشته باشد تا از میان بدنه موجود، مدیران غیرسیاسی را انتخاب کند تا فرصت و زمینه رفتار سیاسی را در سازمان از میان برد یا حداقل کاهش دهد. از سوی دیگر، منتخبان از این دست هم باید مسائل سازمان را با رویکردی کارشناسی و تخصصی پی گرفته و امکان چنین انتخابهایی را افزایش دهند.
به هر روی نتیجه چنین انتخابهایی را باید در صحنه عمل و اجرا دید. نتیجهای که نشان میدهد فعالان سیاسی کشور تا چه حد به مرز پختگی رسیدهاند و آیا میتوانند فاصلهگذاری مشخصی میان مطالبات حزبی و جناحی و منافع ملی داشته باشند؟
ضرورت مسئولیتپذیری در حوادث جادهای
«ضرورت مسئولیتپذیری در حوادث جادهای» یادداشت روزنامه ایران به قلم حسن نصیری است که در آن می خوانید:
گزارشها و آمارهای مربوط به حوادث جادهای در سالهای اخیر بویژه در شهریور ماهها که اوج سفرهای تابستانی است نشان میدهد به دلایل مختلف میزان تصادفات رانندگی و تلفات ناشی از آن در کشورمان رو به افزایش بوده و حتی از استانداردهای جهانی فراتر است، بهطوری که همین مسأله هر سال هزینهها و خسارتهای مالی و جانی سنگینی را به شهروندان و جامعه تحمیل میکند.
به اعتقاد کارشناسان اگر این اتفاقات و حوادث به وقوع پیوسته به صورت ریشهای و بر پایه مطالعات علمی و تجربیات جهانی رصد و مورد آسیب شناسی جدی کارشناسان و متولیان امر قرار گیرد بهطور حتم آمار اینگونه سوانح و حوادث ناگوار جادهای کاهش پیدا خواهد کرد،به شرطی که همه دستگاهها و سازمانهای مرتبط با تصادفات جادهای به جای متهم کردن یکدیگر و شانه خالی کردن از بار مسئولیت در جهت کاهش و اصلاح این معضل اجتماعی گامهای اساسی و جدی بردارند.
یکی از اقداماتی که میبایست از سالهای قبل صورت میگرفت آموزش است چرا که به گفته کارشناسان در تصادفات رانندگی جاده، وسیله نقلیه، انسان و محیط چهار عامل اساسی است بنابراین اگر بخواهیم این چهار عامل را درجهبندی کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که 30 درصد از عوامل حوادث جادهای مربوط به محیط، خودرو و جاده است و 70 درصد دیگر عامل انسانی است.
حال اگر این مسأله را دقیقتر بررسی کنیم درمییابیم که اصلیترین دلیل تصادفات این روزها در جادههای کشور عامل انسانی است. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است از سال 1305 که خودرو وارد ایران شده تا به امروز متأسفانه ما نتوانستیم فرهنگسازی کنیم. چطور برخی خانوادهها نوجوانانشان را دست افرادی میدهند که تعلیم رانندگی ندیدهاند، رانندگی فقط یک کتاب خواندن و یاد گرفتن اصول حرکت ماشین نیست. در این باره هم پلیس مقصر نیست. ما از دوران کودکی تا دانشگاه نتوانستیم این موضوع را به جوانان و نوجوانان آموزش دهیم. آنها مهارت لازم را درباره فرهنگ رانندگی ندارند. صدا و سیما و مطبوعات آموزش لازم را ندادند حالا چرا باید پلیس را مؤاخذه کنیم. پلیس ناظر این رفتار است آموزش دهنده که نیست. این آموزش هم توسط سازمان مربوطه باید داده شود، وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم باید متولی آموزش باشند.
با این اوصاف حالا که اتفاق افتاده همه همدیگر را مؤاخذه میکنند. بالاخره یک سازمان باید بیاید و بگوید من مسئولیت کاهش تصادفات را برعهده دارم، این سازمان هماکنون در کشور ما وجود ندارد.
تمام کشورهای پیشرفته درباره این موضوع متولی دارند، اگر فردی در کشور اروپایی از چراغ قرمز رد شود چطور با جدیت با او برخورد میشود اصلاً تا مدتها اجازه رانندگی به فرد نمیدهند اما در ایران وضعیت چگونه است؟
مردم ما اگر ببینند جایی پلیس ایستاده با چراغ به همدیگر علامت میدهند، ما خودمان قانون را دور میزنیم. همین میشود که قانون رانندگی هم برای ما مسخره بهنظر میرسد.
به نظرم باید در این زمینه فعالیت جدیتری انجام شود و پیشنهاد میکنم که رئیسجمهوری، رئیس شورای عالی ترافیک یا تصادفات شود تا او بتواند با جدیت وظایف سازمانها را به آنها گوشزد کند و در نهایت پلیس در کنار این سازمان ناظر فعالیتها باشد. ما با امتحان دادن یک کتاب آییننامه راهنمایی و رانندگی نمیتوانیم مردم را با فرهنگ رانندگی آشنا کنیم.
«وضع سلامت ایرانیان» در پیچ و خم «سبک نامطلوب زندگی»
«وضع سلامت ایرانیان» در پیچ و خم «سبک نامطلوب زندگی» عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به زهرا کیان بخت است که در آن می خوانید:
حدود صد سال پیش از این، وقتی برای نخستین بار، محصولات غذاییای نظیر کالباس و سوسیس به ایران وارد شدند و در حدود دهه سی شمسی، وقتی مغازهها و رستورانهای عرضه ساندویچ و پیتزا در تهران شروع به فعالیت کردند، تصور نمیشد استقبال از این محصولات، کار را به جایی برساند که امروز، این صنایع نوین غذایی، به صنعتی پولساز در ایران بدل شوند؛ به طوری که طبق تازهترین آمار، ایرانیها سالانه حدود 16.3 هزار میلیارد تومان برای فستفود هزینه میکنند.
گذر از زندگی سنتی به مدرن که در جامعه ما در حال اتفاق افتادن است و اقتضائات زندگی پرشتاب امروز، موجب شده تولید و عرضه فستفود به بازاری پررونق تبدیل شود که به دلیل تقاضای همیشگیای که در آن وجود دارد، به خصوص در طول دو دهه اخیر، یکی از پرسودترین کسب و کارها در کشورمان شمرده شود. مغازهها و رستورانهای عرضه فستفود که با رشدی قارچگونه، هر روز در گوشه و کنار شهر، سربرمیآورند و روز به روز بر تعدادشان اضافه میشود، خود، شاهد گویایی بر این امرند.
همین رشد روزافزون موجب شده فعالان این عرصه، برای ربودن گوی سبقت از رقبایشان، به تبلیغات بیشتری متوسل شوند تا با هزینههای سرسامآور، برند خود را به مشتریان معرفی کنند. کار به جایی رسیده که این صنعت غذایی که کلانشهرها بهترین بازار مصرف آن هستند، این روزها به عنوان یکی از ظرفیتها و پتانسیلهای مهم کشور برای اشتغالزایی و کاستن از بار بیکاری، تلقی میشود. همه اینها در حالی اتفاق میافتد که سکته قلبی، مدتهاست در جایگاه متهم ردیف یک و نخستین عامل مرگ و میر ایرانیها ایستاده است.
مسأله به همین جا ختم نمیشود؛ پازل وضعیت سلامت ایرانیان وقتی کاملتر میشود که آمار استفاده سالانه ایرانیها از بازار غذایی فستفود را در کنار میزان مصرف سالانه لبنیات در کشور، آمار توجه عموم به ورزش و فعالیت بدنی منظم و میانگین مصرف دخانیات قرار دهیم و آن وقت، نتایج به دست آمده را با همین آمارها در کشورهای با وضعیت نرمال، مقایسه کنیم. نتایجی که به دست میآید از این حیث جالب توجه است که نشان میدهد ما به صورت خودخواسته اما تدریجی، به طور دستهجمعی با قربانی کردن سلامت جسمی و البته روحیمان، در حال خودکشیای آرام و ناملموسیم. در این میان، استقبال گسترده از فستفودها به عنوان یکی از عوامل تهدیدکننده سلامت انسان که با مواد مصرفی ناسالم و عدم رعایت کافی بهداشت در هنگام تهیه، زمینه ابتلا به انواع بیماریها نظیر بیماریهای قلبی - عروقی، دیابت، سرطان، فشارخون، چاقی و... را فراهم کرده و در کوتاهمدت منجر به سکته قلبی میشوند، ما را در مسیر دست زدن به این خودکشی آرام، یاری میکنند.
این وضعیت در شرایطی در کشور ما رقم میخورد که گرانی قیمتها، هر ساله، لبنیات را از سبد غذایی خانوارهای بیشتری حذف میکند و درحالی که میانگین جهانی مصرف سرانه یک محصول لبنی نظیر شیر 150 کیلوگرم بوده و در برخی کشورهای اروپایی حتی به 300 کیلوگرم هم میرسد، این میزان در ایران با سقوط مواجه بوده و طبق آماری که پیشتر اعلام شده بود از از 100 تا 90 کیلوگرم به کمتر از 70 کیلوگرم هم رسیده است.
همه اینها موجب شده امنیت غذایی کافی در کشور وجود نداشته باشد و این تغییر نامطلوب ذائقهها و سبک غیراستاندارد زندگی، سلامتی عمومی جامعه را به میزان زیادی تحتالشعاع خود قرار دهد. در این شرایط، نظارت بهداشتی بیشتر و بیشتر بر مراکز عرضه فستفود، تبلیغ الگوهای درست تغذیهای در کنار فراهم آوردن شرایط برای بهرهمند شدن همه اقشار درآمدی جامعه از محصولات غذایی سالم، شاید بتواند این تمایل افسارگسیخته به استفاده از الگوهای نامناسب غذایی را تا حدی کاهش دهد.
«نسلکشی در قرن ٢١»
«نسلکشی در قرن ٢١» عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم نعمت احمدی است که در آن می خوانید:
اختلاف مسلمانان برمهای با دولت مرکزی برمه برمیگردد به نحوه جدایی این کشور از هندوستان تحت استعمار دولت انگلیس. دولت انگلیس در قرن هجدهم کل منطقه هندوستان بهانضمام برمه را مستعمره خود کرد.
تنوع و تکثر قومی در منطقه برمه و اختلاف آنها با هندوستان مستعمره، دولت انگلیس را واداشت تا در سال ١٩٣٧ به بخش بودائینشین مستعمره، خودمختاری بدهد و برمه بریتانیا از مستعمره هند جدا شد.
ایالت «آراگان» واقع در دهانه خلیج بنگال منطقهای مسلماننشین است که حد فاصل بخش هندو و مسلماننشین، شبهقاره هند است؛ با استقلال پاکستان از هندوستان و دوبخششدن مناطق مسلماننشین تحت نام پاکستان شرقی و پاکستان غربی، سرانجام دولتی مسلمان در کنار مرزهای برمه تحت نام بنگلادش به وجود آمد.
برمه با جمعیتی ٦٠ میلیونی در مساحتی حدود ٦٧٠ هزار کیلومترمربع ٨٩ درصد از جمعیت آن بودائی هستند. با تصرف تبت از سوی چین و اخراج دالائی لاما، این برمه است که بودائیان میتوانند در آن اولین دولتی را که با آئین بودائی اداره میشود به وجود بیاورند اما نظامیان حاکم بر برمه به دالائی لاما اجازه نمیدهند اولین دولت بودائی را تشکیل دهد.
از طرفی بیش از ١١ درصد از جمعیت برمه بودائی نیستند که عمدتا مسلمانان منطقه آراگان محسوب میشوند. هدف دولت نظامی حاکم بر برمه، از سال ١٩٦٨ نادیدهگرفتن جمعیت مسلمان ساکن در برمه بهویژه ایالت آراگان بوده، دولت برمه مدعی است مسلمانان ساکن ایالت آراگان، برمهای نیستند.
مسلمانانی هستند که در ایام استعمار دولت انگلیس به این منطقه مهاجرت کردهاند و بخش عمدهای از ساکنین ایالت آراگان مسلمانانی هستند که در زمان استقلال پاکستان از هند، در جابهجایی بزرگ هندوها و مسلمانان در داخل شبهقاره هند به این منطقه آمدند و تعداد زیادی از مسلمانان این منطقه در طول جنگ بهاصطلاح آزادیبخش بنگلادش در سال ١٩٧١ بهاجبار به ایالت آراگان کوچ کردند.
از نظر دولت برمه این جابهجاییها باعث ورود مسلمانان بنگالی و هندی به ایالت حاصلخیز آراگان شده است و جمعیت این ناحیه تبار برمهای ندارند. قانونی در سال ١٩٦٨ در برمه به تصویب دولت نظامی این کشور رسید که افراد ساکن در برمه که تبار برمهای ندارند را از حقوق شهروندی محروم کرد.
اصل اختلاف از اینجا ناشی شده است که دولت برمه مسلمانان ساکن ایالت آراگان را غیربرمهای میداند که در ایام استعمار منطقه به وسیله انگلستان و نیز در زمانه استقلال پاکستان از هندوستان و همچنین جنگهای استقلالطلبانه بنگلادش خود را به این ایالت رساندهاند.
دولت نظامی برمه نژاد مردم مسلمان ساکن منطقه آراگان را هند و آریایی میداند که با نژاد اصلی مردم برمه که از تبار اقوام – بامار – هستند متفاوت هستند. در برمه بیش از ١٤٤ قوم زندگی میکنند که اکثریت آنان بودائی مذهب هستند. نظامیان حاکم بر برمه به منظور پاکسازی قومی، قانون حفظ حقوق شهروندی را در کشور پیاده کردند.
قانونی که مصداق عینی آپارتاید است. از ١٤٤ قومی که در برمه زندگی میکنند ٩ قوم را غیربرمهای تشخیص داده و از همه حقوق شهروندی محروم کردند. به همین اعتبار سیاست کوچ اجباری ساکنین ایالت آراگان را در پیش گرفتهاند و مدعی هستند مسلمانان ساکن منطقه ساحلی آراگان باید از این منطقه اخراج شوند.
برای اجرای این سیاست تابعیت مسلمانان منطقه آراگان از آنان سلب شده است تا با کوچ اجباری یا نسلکشی و پاکسازی قومی جمعیت مسلمان برمه از بین برود. جای تعجب است در قرن ٢١ در گوشهای از جهان متمدن جمعیتی نزدیک به هشت میلیون نفر زندگی میکنند که به گفته سازمانهای بینالمللی خصوصا سازمان ملل، محرومیتهای زیر را دارند:
١- کارت هویت ندارند بالطبع نمیتوانند گذرنامه داشته باشند.
٢- امکان سفر در داخل کشور و منطقه آراگان هم به ساکنین داده نمیشود. اجازه سفر از روستایی به روستای دیگر با پرداخت پول و تحت شرایط خاص و ویژهای امکانپذیر است.
٣- ازدواج بدون اجازه دولت امکانپذیر نیست و اگر دولت اجازه ازدواج داد نمیتوانند بیش از دو فرزند داشته باشند.
٤- تحصیل در مقاطع دبستان و دبیرستان امکانپذیر نیست؛ بیشترین آمار بیسوادی در جهان متعلق به مردم مسلمان میانمار است؛ هیچ دانشگاهی در برمه پذیرای مسلمانان میانماری نیست.
٥- خدمات بهداشتی هم مانند خدمات آموزشی از مسلمانان دریغ میشود تا در فقر و بیسوادی و نبود امکانات بهداشتی با مرگ زودرس روبهرو شوند و از بین بروند.
٦- برگزاری مراسم مذهبی و داشتن مسجد و تعمیر مساجد موجود ممنوع است.
٧- حق مالکیت بر زمین و نیز دایرکردن فروشگاه و کارگاههای تولیدی به وسیله مسلمانان ممنوع است و در مناطقی که جواز کار برای مسلمانان صادر میشود باید شریک برمهای داشته باشد که بدون سرمایهگذاری، بیشترین سود را ببرد. دولت برمه ابایی ندارد اعلام کند مردمی که کارت هویت ندارند و تبعه میانمار شناخته نمیشوند نباید در این کشور زندگی کنند.
رئیسجمهور سابق برمه بهصراحت از اخراج ٨٠٠ هزار نفر مسلمانان از منطقهای در ایالت آراگان یاد کرد به این بهانه که این افراد برمهای نیستند و باید به دیگر کشورها یا در اردوگاههای آوارگان ساکن شوند. دولت بنگلادش متهم است در سالیان گذشته باعث مهاجرت مسلمانان به برمه شده است و این افراد تبعه بنگلادش هستند.
دولت برمه به هر بهانهای درصدد کشتار مسلمانان است. وقتی طالبان در افغانستان مجسمههای بودا را منفجر کرد جواز حمله به مسلمانان برمهای شد! وقایع داخلی هم همیشه بهانهای برای حمله به مردم مسلمان بوده است.
کشته شدن زنی بودائی بهدست سه مرد مسلمان آتش حملات جدید را شعلهور کرد. هرچند یک نفر از این سه مرد تبرئه شدند و دو نفر دیگر به اعدام محکوم و حکم هم اجرا شد. مسلمانان برمهای اجازه مالکیت ندارند، کلبههایی که در منطقه آراگان در آبوهوای استوایی با میانگین باران پنج هزار میلیمتر در سال احداث میشود، به وسیله افراطیون بودایی که از حمایت دولت برخوردارند، به آتش کشیده میشود.
سکوت جامعه جهانی نمیتواند دلیل سکوت مسلمانان جهان باشد. میانمار همان سیاستی را در پیش گرفته که رژیم غاصب اسرائیل در سرزمینهای اشغالی دنبال آن است؛ بیهویتکردن مسلمانان. خانم «آن سانگ سوچی»، برنده جایزه نوبل؛ کسی که خود ٢١ سال طعم حصر غیرقانونی را چشید و بعد از رفع حصر با توجه به سابقه فعالیت سیاسی خود و نیز اقدامات پدرش در استقلال برمه هماکنون رهبر واقعی برمه است، به بهانه تشکیل گروههای مسلح در میان مسلمانان که به جهت حفاظت از خود در مقابل نسلکشی صورت گرفته، اقدامات ارتش میانمار را قانونی میداند.
باید مسلمانان از شورای امنیت سازمان ملل متحد بخواهند با توجه به نسلکشی صورتگرفته در برمه دولت این کشور را محکوم و از دیوان بینالمللی لاهه محکومیت سران کشور برمه را درخواست کنند.
«غفلت کشور های اسلامی از بحران میانمار»
«غفلت کشور های اسلامی از بحران میانمار» یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم سید رضا قزوینی غرابی است که در آن می خوانید:
مسلمانان روهینگیا در میانمار از دهه 40 میلادی تحت سرکوب شدید نظامیان و دولت های متعدد بر سرکار آمده در این کشور بوده اند. با این که گفته می شود تمایلات استقلال طلبانه این اقلیت مسلمان که اصولا میانمار آن ها را بنگلادشی می داند، نقش مهمی در سرکوب آنان داشته است، اما واقعیت این است که این سرکوب حتی پس از اخراج بخش بزرگی از روهینگیایی ها در اواخر دهه 80 از میانمار ادامه یافت.
با این که در سال 2011 نشانه های دولت مدنی در این کشور ظاهر شد اما باز هم نظامیان افراد صاحب قدرت در این کشور هستند و همه این خشونت ها در حالی رخ می دهد که دولت امروز میانماربه رهبر آنگ سان سو چی اداره می شود. سوچی که خود از قربانیان کودتای ارتش برمه بوده است و به واسطه مبارزه با کودتا جایزه صلح نوبل هم گرفت –نوبلی که اکنون از آن خون می چکد - نه تنها هیچ ابراز تاسفی بابت کشتار و پاک سازی نژادی مردم روهینگیا نکرده است، بلکه با حمایت صریح از این جنایات ، آن را نتیجه اعمال تروریستی دانسته است.
در این بین،جدا از حمایت های بی شائبه بسیاری از مسلمانان از مظلومیت مردم میانمار و تاکید بر پیگیری های سیاسی و اقتصادی برای کمک به این مردم ستم دیده ، رسانه ها و مراکز وابسته به سلفیه و وهابیت در کشورهای عربی و غیر عربی به طرزی عجیب به شدت بر حمایت از روهینگیایی ها تمرکز کرده اند مسئله ای که با رویکرد کلی این مراکز همخوان نیست.
این موضوع یادآور سرازیر شدن هزاران شهروند عرب با گرایش وهابی به چچن در دهه نود و بوسنی و تغییر ذائقه مذهبی مسلمانان آن مناطق است.سلفی ها علاوه بر تمرکز بر فرقه گرایی و جلوه دادن این جنگ به عنوان جنگی بودایی – اسلامی و دعوت کردن به جهاد، برای تحریک بیشتر، شیعیان میانمار را اقلیتی خارج از این بحران و حتی همدست با دولت معرفی می کنند.
فشار بیش از حد و غیر انسانی بر روهینگیایی ها، سرکوب آنان و تشکیل گروه های مسلح مقاومت، تمرکز جالب توجه سلفی ها بر دعوت به کمک به مسلمانان این کشور می تواند میانمار را به زمینی بکر برای تروریست های افراط گرا تبدیل کند.
این موضوع علاوه بر این که جنوب شرق آسیا را وارد چرخه جدیدی از ناآرامی ها خواهد کرد، بهانه ای برای سرکوب بیشتر مسلمانان روهینگیا به ارتش می دهد.
علاوه بر این که اگر افراط گرایان تصمیم به حضور جدی در آن جا بگیرند؛ آن هم در نبود یک اجماع اسلامی برای متوقف کردن سرکوب ها و ایجاد فشار سیاسی و اقتصادی بر دولت میانمار خطر استقبال این اقلیت مسلمان از مبارزان تندرو و کاشتن بذر افکار افراط گرایی در میان این اقلیت مظلوم محتمل است .
آن چه جلب توجه می نماید این است عربستان سعودی دومین کشور جهان پس از میانمار است که بیشترین جمعیت مسلمانان روهینگیا در آن زندگی می کنند.نیم میلیون روهینگیایی از دهه چهل میلادی تاکنون در این کشور زندگی می کنند.
دولت عربستان تا سال 2015 به نیمی از آن ها اقامت داده بود و نیمی دیگر نیز از سال 2015 تاکنون اقامت گرفته اند.عملا نیم میلیون روهینگیایی مورد ظلم و ستم و آواره مورد الطاف رژیم سعودی قرار گرفته اند و بیش از نیم قرن در فضای فکری و فرهنگی این کشور زیست می کنند.
ظهور حرکت های مقاومت علیه دولت میانمار با این که پاسخی طبیعی به ظلم و ستم ارتش و دولت خانم سو چی است اما معلوم نیست نقش کشورهای حامی افراط گرایی در پشتیبانی احتمالی از هر یک از این گروه ها چیست.این روزها صفحات توییتر سعودی ها حمایت های فراوانی ازفرمانده یکی از گروه های شبه نظامی تأسیس شده در میانمار به رهبری فردی به نام عطاء ا... ابوعمار الجنونی داشته اند.
حرکتی که به گفته اعضای آن برای مبارزه با ستم ارتش میانمار علیه مسلمانان تأسیس شده است اما هنوز پشتیبانی از آن ها جای پرسش دارد.آیا می توان انتظار داشت علاوه بر پررنگ شدن اسلام سعودی در لایه های اجتماعی روهینگیا، افراط گرایی با نام جهاد و با حمایت سلفی های سعودی در میانمار شکل بگیرد؟در حضور گروه های تندرو و تکفیری در کشور بنگلادش همسایه غربی میانمار و جایی که ده ها هزار آواره مسلمان میانماری در آن جا حضور دارند تردیدی نیست.
جماعت اسلامی بزرگ ترین گروه تندرویی است که از سال ها قبل تاکنون در این کشور مسلمان فعالیت داشته است، علاوه بر اینکه انفجارهای فروردین امسال در بنگلادش که مسئولیت آن توسط داعش پذیرفته شد نشان می دهد افراط گرایی تکفیری تا مرزهای سومین کشور بزرگ مسلمان با کشوری که مسلمانان آن تحت ظلم و تجاوز هستند رسیده است و همین زنگ خطری برای سوء استفاده افراط گرایان از حوادث تلخ میانمار است.
بی تردید عدم ایفای نقش جدی و عملی کشورهای اسلامی می تواند گروه های تندرو و حامیان آن ها را به بازیگرانی مقبول در میان این اقلیت تبدیل کند.
فشار کشورهای مسلمان برای ارسال نیروهای حافظ صلح سازمان ملل به مناطق بحرانی در استان راخین میانمار و فشار سیاسی و اقتصادی عملی بر دولت این کشور برای توقف این بحران باید هر چه سریع تر انجام شود چرا که در نخستین روزهای بحران اخیر، سخن از فشار بر دولت برای متوقف کردن جنایات بود اما اکنون در برخی کشورهای مسلمان سخن از ضرورت مسلح کردن اقلیت مسلمان است.
شاید پس از آن گروه های تندرو برای نجات جان مسلمانان وارد عمل شوند که این نقش و مسئولیت مسلمانان و کشورهای اسلامی را برای مقابله با این فاجعه دو چندان می سازد.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد