هادی مرزبان بازیگر و کارگردان تئاتر:

کاری را انجام بدهیم که عاشق آن هستیم

نسرین نصرتی بازیگر سریال پایتخت:

پدرم مرد رویاها و قهرمان زندگی‌ام است

مازندرانی نیست اما آن‌قدر لهجه مازندرانی را در سریال پایتخت خوب صحبت می‌کند که اگر خودش در مصاحبه‌‌هایش توضیح نداده بود که اصلیتش مازندرانی نیست، کسی باور نمی‌کرد نسرین نصرتی بازیگر نقش خواهر نقی متولد و بزرگ شده تهران است.
کد خبر: ۱۰۶۶۶۷۴
پدرم مرد رویاها و قهرمان زندگی‌ام است

نصرتی که بازیگری را با تئاتر شروع کرده با سریال پایتخت بین عموم مردم معروف و البته محبوب شده است.

فهیمه زنی مهربان، صبور و غمخوار است. شاید باورش کمی سخت باشد اما وقتی با نصرتی هم‌صحبت شدم به این موضوع هم پی بردم که ویژگی‌های او بسیار شبیه فهیمه است. نصرتی سبک زندگی خاص خودش را دارد. حرف‌هایش به دل می‌نشیند.

برخی می‌گویند آدم‌ها همه تلاش خود را می‌کنند تا در بزرگسالی رویاهای کودکی خود را عملی کنند، آدم‌هایی احساس رضایت از زندگی می‌کنند که به آن رویاها دست یابند، بازیگری رویای کودکی شما بود؟

بازیگری رویای کودکی‌ام نبود. دوست داشتم هنرمند شوم اما به طور خاص بازیگر نه! وقتی بچه‌ بودم نقاشی‌های هیجان‌انگیزی می‌کشیدم کلی دوست خیالی داشتم که با آنها بازی می‌کردم و به آنها شخصیت می‌دادم.

شاید بازیگری در دنیای خیال شما بوده بدون این‌که از آن خبر داشته باشید؟

شاید! یادم هست وقتی بچه بودم به تنهایی به جای چهار، پنج شخصیت بازی می‌کردم. رادیو همیشه در خانه ما روشن بود، مادر و مادربزرگم مشغول کار خانه بودند و من مدام به برنامه‌های آن گوش می‌کردم و برنامه‌ای که تمام می‌شد بازی و اجرای من تازه شروع می‌شد. ادای همه گویندگان از ورزشی و اخبار بگیر تا برنامه‌های کودک را در می‌آوردم. رادیو برایم الهام‌بخش بود و چون تصویر نداشت، دنیای خیالم را وسیع‌تر می‌کرد.

گفتید در کنار مادر و مادربزرگتان بزرگ شدید، حضور آنها تاثیری در روحیه شما داشت؟

من بشدت از پدرم تاثیر گرفته‌ام. پدرم کارخانه چوب داشت و من مدام در میان چوب‌‌ها و خاکه اره‌ها می‌چرخیدم. راستش زیاد اهل کارهای لطیف زنانه نبودم. بیشتر با چوب و فن پدرم بزرگ شدم تا در میان کارهای زنانه و خانه.

این‌که پدر پشتوانه‌ فرزندانش بخصوص دخترش باشد چه تاثیری در زندگی او خواهد داشت؟

پدرم برای من سنگ تمام گذاشت. او بهترین، قوی‌ترین، مهربان‌ترین و جذاب‌ترین مرد زندگی‌ام بوده و هست. پدرم هرگز مرا تشر نمی‌زد. به نظرم قدرت و جذابیت‌ پدرها در این است که تشر نزنند. این کار را به مادرها بسپارند خیلی بهتر است.

پس پدر برای شما امنیت عاطفی وسیعی را شکل دادند؟

پدرم پناه اول و آخرم بود. من بچه آرامی نبودم. سختگیر و نق نقو بودم، آستانه درد پایینی داشتم، ضعیف و رنجور بودم و فقط پدرم بود که همه شرایط مرا درک می‌کرد و همه آنها را می‌پذیرفت، شاید بقیه هم متوجه این خصوصیات من می‌شدند، اما به روی خودشان نمی‌آوردند که پررو نشوم!‌ پدرم مرد رویاهای زندگی‌ام بود.

می‌گویند وقتی مرد رویاهای دختری، پدرش است برای ازدواج هم می‌گردد و یکی شبیه پدرش را پیدا می‌کند، این اتفاق برای شما رخ داد؟

من گشتم تا مردی را پیدا کردم که مهربانی‌هایش شبیه پدرم است. نمی‌دانم شانسی بود یا تقدیر و سرنوشت. همسرم مردی بسیار مهربان، متین و با حوصله است. هیچ‌وقت صدایش را بالا نمی‌برد و همه رفتارها و گفتارش معتدل و خوشایند است.

شما هم در نوع رفتار و برخورد او دخیل هستید، چون معمولا نمی‌شود یک طرف خوب باشد و دیگری هر جور که راحت است رفتار کند؟

زندگی ما خیلی آرام است. زندگی هدفمندی است، اما این اهداف باعث به وجود آمدن چالش‌های عجیب و غریب در زندگی مشترکمان نشد. هیچ‌وقت از حداقل‌ها برای رسیدن به حداکثرها چشم‌پوشی نکردیم.

شاید به این دلیل که از اول تکلیفتان را با خواسته‌ها و اهدافتان در زندگی مشترک روشن کرده‌اید؟

ما با این روش زندگی را پیش می‌بریم که هر سال نیازهای خودش را دارد و باید برای آنها برنامه‌ریزی کنیم. باید با جریان زندگی پیش برویم. مثلا بعد از هفت سال زندگی مشترک تصمیم گرفتیم بچه‌دار شویم. این‌طور نبود که اهدافی را مشخص کنیم و بتازیم به سمت آن بدون این‌که از زندگی لذت ببریم. ما هر روز زندگی را زندگی می‌کنیم و لذت می‌بریم.

پس الان مادر هم هستید؟

بله! دخترم، سوفی ده ماهه است.

وقتی سرکار هستید چه کسی از دخترتان مراقبت می‌کند؟

خدا را شکر خواهر مهربانی دارم که قبول کرده در زمان بازی در سریال پایتخت از سوفی مراقبت کند. او مثل یک مادر مواظب دخترم است. خواهرم واقعا برایم فداکاری کرد و با حمایتش کمکم کرد تا بتوانم در سری جدید پایتخت بازی کنم.

از خانواده گفتید، به نظرتان اعضای خانواده‌های امروزی چگونه می‌توانند از یکدیگر حمایت کنند و روابط بهتری با هم داشته باشند.

با هم حرف بزنند. فضای گفت‌وگو در جامعه و خانواده‌های ما روز به روز کمتر می‌شود.همه سرشان توی گوشی‌هایشان است و حتی پدربزرگ، مادربزرگ‌‌ها هم وارد این بازی شده‌اند و با هم رقابت می‌کنند. گاهی آرزو می‌کنم کاش ده ساعت برق‌ قطع شود، سکوت و سکون همه جا را فرا بگیرد تا آدم‌ها کمی کنار هم بنشینند و با هم رو در رو و چشم در چشم صحبت کنند. آدم‌ها به‌هم نگاه نمی‌کنند و همین باعث شده از هم دور شوند. فناوری سمی است که دارد همه روابط ما را از بین می‌برد. منکر لزوم آن نیستم، اما کاش مدیریت شود تا بیشتر از این به ما آسیب نزند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها