صداهای ابدی

مونس شب‌های تنهایی شنوندگان

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. زنده یاد حمید عاملی همیشه قصه هایش را با این جمله شروع می‌کرد. عاملی فقط یک قصه‌گو نبود، یک پدر مهربان برای رادیو بود و شنوندگانی که پیچ رادیو را شب‌ها باز می‌کردند، صدای گرم و مهربان او را می‌شنیدند. قصه‌هایش آن‌قدر لذت بخش و شیرین بود که دوست داشتیم تا ساعت‌ها برایمان قصه تعریف کند.
کد خبر: ۱۰۶۰۲۷۸
مونس شب‌های تنهایی شنوندگان

قصه‌گوی یک روز تعطیل و هزار و یک شب همیشه صدای گرم، پر انرژی و مهربانش را به گوش شنوندگان روانه می‌کرد. انگار که به همه می‌گفت، شما الان تنها نیستید و من مثل یک پدر کنارتان هستم. کافی است، سرتان را روی زانوهایم بگذارید و به قصه هایم گوش بدهید. باز هم برایتان یک قصه شیرین تعریف می‌کنم.

مرحوم عاملی به حدی شیرین قصه تعریف می‌کرد که برای شنوندگان مهم نبود، قصه دیو سیاه و دختر شاه پریان را بارها شنیده‌اند، چون باز هم دلشان می‌خواست او برایشان قصه تعریف کند. عشق و علاقه حمید عاملی به رادیو و قصه‌گویی به دوران کودکی‌اش بازمی‌گشت. او از کودکی کارش را در رادیو شروع کرد.

این گوینده خوش صدا و مهربان، سال 1350 اجرای برنامه پرطرفدار راه شب را به‌عهده گرفت و از همان زمان، صدای گرم او مونس شنوندگانی شد که شب‌ها مشغول کار بودند. از رانندگان گرفته تا پرستاران و... همه هر شب با علاقه پای رادیو می‌نشستند و به این برنامه گوش می‌دادند تا این که برنامه قصه یک روز تعطیل در رادیو آغاز شد.

این برنامه ظهرهای جمعه پخش می‌شد و بعد از مدت کوتاهی توانست جای بسیار خوبی در دل شنوندگان پیدا کند. حمید عاملی در این برنامه، قصه‌های زیبای خودش را تعریف می‌کرد. او هرگز دست از قصه‌گویی نکشید، حتی در برخی برنامه‌های زنده تلویزیونی قصه تعریف می‌کرد.

زنده‌یاد عاملی جلوی دوربین تلویزیون هم با ظاهری بسیار آراسته ظاهر می‌شد و همیشه لباس سفید می‌پوشید و همین ویژگی، او را در اجرای قصه‌گویی در جعبه جادو منحصر به فرد می‌کرد. او راوی داستان هزار و یک شب در رادیو تهران بود. عاملی در کیهان بچه‌ها و اطلاعات هفتگی داستان‌های کوتاه برای بچه‌ها منتشر می‌کرد و سال 1382 به واسطه همین فعالیت‌هایش از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در ردیف پیشکسوت اهل قلم قرار گرفت.

دلیل موفقیت عاملی در رادیو این بود که کارش را با عشق انجام می‌داد. او اعتقاد داشت، قصه‌ها را باید سینه به سینه نقل کرد و معتقد بود، میکروفن حیثیت است و نباید آن را به دست هر کسی سپرد. سرطان، بلای جان عاملی شد. البته او هر روز با این جمله که سرطان را با دستم مچاله و دوباره کارم را در رادیو شروع می‌کنم تا آخرین نفس جنگید، اما ریه‌های او خسته‌تر از این حرف‌ها بود و زمستان سال 86 زندگی او را قاب گرفت و خاطره او برای همیشه در رادیو ماندگار شد.

فاطمه عودباشی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها