با مجید قناد، عموی محبوب بچه‌ها

حواس‌مان به کودکان باشد

عموی محبوب همه بچه‌های تلویزیون، 63 ساله شد. عمو قناد را می‌گویم؛ مجری محبوبی که از مدت‌ها پیش از ظهور و حضور عموها و خاله‌های رنگارنگ تلویزیونی، در قاب تصویر این رسانه حاضر است و برنامه می‌سازد و اجرا می‌کند. عمویی که حالا و پس از گذشت این سال‌های متمادی فعالیت، کودکانی مختلف از نسل دهه شصتی‌ها گرفته تا کودکانِ کودکان آن نسل مخاطب برنامه‌هایش هستند و با دیدن تصویرش در تلویزیون ذوق می‌کنند.
کد خبر: ۱۰۴۷۸۹۷
حواس‌مان به کودکان باشد

مجید قناد هفته گذشته و در آستانه روز تولدش مهمانمان شد. تولدی که البته امسال مصادف با عید سعید فطر (5تیرماه) شده بود، بنابراین حاصل این مصاحبه با اندکی تاخیر تقدیم می‌شود.

نقطه شروع

مدرک مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد من بازیگری و کارگردانی بود و الان دارم این رشته را در کنار آموزش فن بیان و برنامه‌سازی برای کودکان در دانشگاه جامع علمی ـ کاربردی و چند موسسه دیگر تدریس می‌کنم. علاقه به بازیگری را از همان دوران کودکی در وجود خودم دیدم و همراه با دو دوستم به نام‌های امیر جرموز و بهروز خوش‌فطرت در مدرسه‌مان یک گروه تئاتر را‌ه‌اندازی کردیم. بعد به خانه جوانان رفتم و آنجا در کنار مرحوم شکوهی مشغول به فعالیت شدم. مدتی را هم عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خرمشهر بودم. از همان کودکی به بازیگر شدن علاقه داشتم؛ چون خودم پدر نداشتم و می‌دیدم که بچه‌های دیگر چقدر در کنار پدرهایشان خوشحال هستند. فکر می‌کردم که من هم در عوض از طریق بازیگری می‌توانم این خلأ را برای خودم پر کنم. در سال‌های ابتدای جوانی وارد شبکه دو سیما شدم و کارم را با گروه کودک این شبکه شروع کردم و با تهیه‌کنندگی و اجرا و بازی در برنامه‌های مختلف ادامه دادم.

رمز ماندگاری: عاشقی

مهم‌ترین شرط برای انجام هر کاری این است که آدم عاشق آن کار باشد. من هم می‌توانستم مثل خیلی‌های دیگر بعد از این‌که معروف شدم، حوزه کودک را رها کنم و سراغ حوزه‌های دیگر بروم؛ اما این کار را نکردم و هنوز دارم یاد می‌گیرم و کسب تجربه می‌کنم. با این حال موفقیت من فقط حاصل کار خودم یک نفر نیست و یک اتاق فکر شامل نویسنده، روان‌شناس، کارشناس و... در کنارم دارم. همیشه گفته‌ام که یک دست صدا ندارد و به نظرم کار گروهی همیشه موفق‌تر می‌شود.

اختلافی میان نسل‌ها

تفاوت‌های میان بچه‌های نسل‌های مختلف، هر لحظه دارد بیشتر و بیشتر می‌شود و اگر رسانه‌ها و جراید به کمک نیایند، ممکن است تا چند سال دیگر شاهد آسیب‌هایی جدی باشیم. در شرایط کنونی پدر و مادرها نسبت به بچه‌هایشان فقر الکترونیکی دارند و با این فضاهای رسانه‌ای و تکنولوژیک جدید ناآشنا هستند. رسانه ملی در کنار جراید، آموزش و پرورش و پدر و مادر، به منزله دانشگاه محسوب می‌شود و این ما هستیم که باید استفاده‌های درستش را هم به پدر و مادرها و هم بچه‌هایشان آموزش بدهیم. نهی از فضاهای اجتماعی هیچ‌گاه کمک‌کننده نیست و باید در عوض به آموزش صحیح روی آورد. باید با تهیه و پخش برنامه‌های مختلف و متنوع، فرصت انتخاب را به بچه‌ها بدهیم تا سرگرمی‌شان را از میان همین برنامه‌های مختلف این رسانه مطمئن انتخاب کنند و به سرگرمی‌های دیگر رو نیاورند.

خاطره‌ای که از یادم نمی‌رود

یک‌بار داشتم برنامه‌ای زنده را اجرا می‌کردم که ناگاه متوجه شدم یکی از بچه‌های حاضر در استودیو آرام و قرار ندارد و انگار ناله می‌کند. اول تعجب کردم و بعد فهمیدم که گویا انگشتش لای صندلی‌اش گیر کرده است.

می‌دانستم که آن بچه در آن لحظات حال خوبی ندارد و سرشار از استرس است. آهسته در همان میانه اجرای زنده به سمتش رفتم و کنارش نشستم. دستم را روی دستش گذاشتم و در همان لحظه حس کردم که آن بچه کمی آرام شد. ابتدا سعی کردم همان‌طور که مشغول اجرا کردن هستم دستش را رها کنم، اما ممکن نبود. آن روز همان‌طور یک دستی بینندگان را تشویق کردم که بروند و یک برنامه ببینند و بعد به آرامی و صدای آهسته به دستیارم گفتم که مقداری کف صابون بیاورد تا دستش را آزاد کنیم. می‌توانستم همان دست گیر کرده را سوژه برنامه قرار دهم و با استفاده از آن مخاطبان دیگرم را بخندانم؛ ولی می‌دانستم که نباید این کار را بکنم. این کودک برای خودش آینده‌ای داشت و ممکن بود بعد از بیرون رفتن از استودیو، در کوچه و خیابان و توسط دیگران مورد تمسخر قرار بگیرد و همه به این‌که دستش گیر کرده، بخندند. سعی کردم هیچ‌کس این قضیه را نفهمد و آبروی آن کودک حفظ شود. آن روز واقعا برایم به یادماندنی بود. شاید روزی این خاطرات را در قالب کتابی بنویسم.

همیاران پلیس؛ فرهنگی که جان گرفت

همیشه این‌طور می‌گویند که اگر بچه‌ها نکته‌ای را یاد بگیرند، این نکته بعد از چند سال در وجودشان نهادینه می‌شود و به فرهنگ‌سازی می‌انجامد. 18 سال پیش با سردار رویانیان جلسه‌ای داشتیم تا طرح همیاران پلیس را راه‌اندازی کنیم. آن موقع به او گفتم که نتیجه این طرح را در ده سال بعد خواهی دید و اتفاقا الان شاهد تاثیرات مثبتش هستیم. می‌بینیم که وقتی بچه‌ای سوار ماشین می‌شود، اولین کاری که انجام می‌دهد بستن کمربندش است و بعد این قضیه را به بزرگ‌ترهایش هم یادآوری می‌کند. این اتفاق، ساده نبود و یک گروه برایش زحمت کشیدیم. اما اکنون نتیجه‌اش را می‌بینیم و خوشحالیم. در بحث فرهنگ‌سازی، هیچ‌گاه عقب‌نشینی جایز نیست.

دهه‌ای به نام 60

دهه 60 سال‌های جنگ و موشک‌باران بود. با این حال بچه‌های آن دوره آرام‌تر بودند و توقعات کمتری هم داشتند. در آن دوران در حین اجراهایمان تمام تلاشمان را می‌کردیم که بچه‌ها چیزی از آن شرایط سخت حس نکنند و نترسند. این تمام تلاشمان بود. در آن روزها هنرمندان زیادی برای حفظ آرامش زحمت کشیدند. من هم هیچ‌گاه خودم را از تلویزیون جدا ندانسته‌ام و این رسانه به منزله خانه‌ام محسوب می‌شود.

و حالا؛ ادامه مسیر

از مسیری که طی کرده‌ام خوشحالم. تلاش می‌کنم در ادامه این مسیر هم درجا نزنم و همواره به روز بمانم. اتفاقی که البته آسان نیست و خصوصا این روزها شرایط سخت‌تر هم شده است. سال‌ها پیش ما فقط دو شبکه تلویزیونی داشتیم، اما حالا تعداد بی‌شماری شبکه تلویزیونی داخلی و خارجی و فضاهای دیگر وجود دارند و باید بتوانیم در چنین شرایطی باز کودکان را به تماشای برنامه‌هایمان بنشانیم. البته به‌جز اجرا و تهیه‌کنندگی و برنامه‌سازی، اخیرا یک بازی رایانه‌ای با نام «بال‌های تاریک» را هم مخصوص کودکان دهه شصتی که جوانان این روزها هستند، ساخته‌ام و امیدوارم اتفاقات خوبی برایش بیفتد. و حتما دلم می‌خواهد در انتهای صحبت‌هایم از معاون محترم سیما، مدیر شبکه دو و نیز همه شما همکاران خوب روزنامه جام‌جم که این روز به‌یادماندنی را برایم رقم زدید تشکر کنم.

زهرا غفاری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها