در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
با جان و دل همه توانشان را برای فرزند میگذارند و البته این رابطه دوطرفه است. همه ما فرزندان کسانی هستیم که با تمام وجود قبولشان داریم و برایشان جان میدهیم.
اما گاهی این روابط دو طرفه از بین میرود. پدر و مادرها با فرزند برخورد میکنند و همچنین فرزندان آنها را دوست ندارند. چه میشود که قانون محکم مهر والدین و فرزندان به هم میریزد و فرزندان از والدین خود بیزار میشوند؟
در پروندههای مختلف قتل، ما با موارد زیادی از قتل پدر و مادرانی روبهرو میشویم که به دست فرزندان نوجوان خود به قتل میرسند. بزرگترین سوال این است که چنین وضعیتهایی چگونه به وجود میآید.
دکتر شبنم نداف، روانشناس و مشاور خانواده چنین وضعیتهایی را یکی از بحرانهای نوجوانی دانست و گفت: ریشه بیشتر مشکلاتی که بین والدین و فرزندان به وجود میآید در نوجوانی یافت میشود. این به معنی آن نیست که فرزندان در سنین دیگر با پدر و مادر خود مشکل ندارند؛ ولی نوجوانی به دلیل بحرانهای زیادی که فرد پشت سر میگذارد رده سنی بسیار حساس به شمار میآید تا جایی که فرد ممکن است از اطرافیانش متنفر شود و من دیگری از خود در برابر دیدگان همه بسازد.
وی ادامه داد: افراد در کودکی به پدر و مادر خود وابستهاند و آنها را قهرمان زندگی خود میدانند. در جوانی و میانسالی هم به دلیل پختگی و درک متقابلی که به سراغشان میآید میفهمند پدر و مادر فقط خیر فرزندانشان را میخواهند پس در آن سنین هم مشکلات زیادی نخواهند داشت و در این بین همانگونه که توضیح دادم سن نوجوانی کمی مشکلساز میشود. البته افراد زیادی هستند که مشکلاتشان از نوجوانی آغاز و تا جوانی و میانسالی هم ادامه پیدا میکند. البته بیماریهای مختلف روانی و اعتیاد را هم نباید فراموش کرد که هرکدام روشهای مقابله مشخصی دارند و به روش تربیت و نحوه برخورد با فرزندان مربوط نمیشوند. این موارد را باید در قسمت روانپزشکی بررسی کرد.
نداف درباره مشکلات جوانان با والدین خود گفت: بیشتر مشکلاتی که در سن جوانی برای والدین و فرزندان به وجود میآید و در بدترین حالت شاید به قتل والدین منجر شود میتواند دستکم گرفتن جوان باشد. یک جوان زمانی که حس میکند بزرگ شده است، توقع دارد دیگران به انتخابهایش احترام بگذارند و او را در مسیر زندگی راهنمایی کنند، اما برایش تعیین تکلیف نکنند. پدر و مادرها باید بسیار زیرکانه آنها را راهنمایی کنند که اگر اینگونه نباشد فرد احساس بدی پیدا کرده و اختلافات شروع میشود. به طور مثال دختر یا پسر جوان میخواهد با کسی ازدواج کند و والدین مخالف هستند. این مخالفت را نباید با جنگ و دعوا بلکه باید با روشهای مختلف و آرام به او ابراز کنند.
این مشاور خانواده مشکلات دوره نوجوانی را یکی از پیچیدهترین مشکلات دانست و گفت: نوجوانی یک سیر از کودکی به جوانی است؛ سنی که فرد را در بلاتکلیفی نگه میدارد. فرد نه بزرگ است و نه کوچک.از نظر خود بزرگ شده و میتواند انتخاب کند اما والدینش او را هنوز کودکی میبینند که باید از همه لحاظ او را نگهداری کنند. نوجوان وقتی طرز تفکر پدر و مادر را درباره خودش میفهمد میخواهد دست به کارهای مختلفی بزند تا بزرگ شدن خود را ثابت کند. به عنوان مثال سعی میکند با دوستانی بگردد که پدر و مادر با آنها مخالفند و تفریحاتی را انجام دهند که مناسب سنشان نیست. والدین باید درک کنند نوجوانان به دلیل تغییرات فیزیکی ممکن است کمی در خود فرو بروند و افسرده شوند، نباید با امر و نهیهای زیاد آنها را بیش از این ناراحت کنند. باید کمی فراغ بال به آنها دهند و در بعضی انتخابها دست فرزندان خود را باز بگذارند. حتی در بعضی موارد مربوط به خانه از نوجوانها نظر بخواهند. نوجوان باید حس کند برای خانوادهاش مهم است تا با آنها دوست باشد و حرفشنوی داشته باشد.
نداف در پایان راهکارهایی مختلف برای جلوگیری از بروز اختلافات شدید ارائه کرد: اولین و مهمترین راهکار برای جلوگیری از هر نوع اختلاف مراجعه به مشاور است. یعنی افراد به محض این که حس کردند مشکلی وجود دارد باید از مشاورههای مختلف کمک بگیرند. لازم هم نیست که حتما به دفاتر مشاوره مراجعه کنند. اگر مشکلات مالی اجازه مراجعه به دفاتر را نمیدهد، میتوانند از مشاورههای رایگانی که در بسیاری از خانههای فرهنگ و سرای محلهها وجود دارد استفاده کنند. توصیههای دیگر این است که فرزندان خود را جدی بگیرند. شاید فکر عامه مردم این باشد که فرزند از گوشت و پوست آدم است و همیشه والدین خود را دوست دارد؛ اما واقعیت چیز دیگری است. فرزندان والدینی را دوست دارند که به آنها اهمیت میدهند و آنها را بزرگ و مهم فرض میکنند.
استثنای فرزندان معتاد از دیگر قاتلان والدین
گزارش پیش رو گروههای مختلف سنی از فرزندان را که با والدین خود مشکل دارند، تشریح میکند. اما در این بین یک نکته وجود دارد و آن هم این است که افراد معتاد را باید از جرگه دیگر فرزندان که والدین خود را به قتل میرسانند جدا کرد؛ چرا که معتادان به مواد مخدر، همه علاقه خود را به مواد مخدر نشان میدهند و برایشان والدین و فامیل و دوست و آشنا با یک غریبه فرقی ندارد. ما میخواهیم مشکلاتی را که بین فرزندان و والدین به وجود میآید بررسی کنیم.اعتیاد هم یکی از مشکلاتی است که بین والدین و فرزندان به وجود میآید، اما این مشکل تازمانی میتواند قابل بررسی باشد که امیدی به بازگشت فرد داشته باشیم و درمورد افرادی که تمام طول روز را در توهم به سر میبرند صدق نمیکند. به همین دلیل قتلهایی که توسط معتادان توهمی شکل گرفته هرچند پروندههای زیادی را تشکیل داده اما در این گزارش جایی ندارند.
خفه کردن پدر و مادر به کمک دوست صمیمی
پسر جوان وقتی از تفریح با دوستانش خسته شد به خانه بازگشت. ابتدا متوجه شد بوی گاز در تمام خانه پر شده است. سراغ پدر و مادر را گرفت. خانه را گشت که ناگهان با پیکر بیجان آن دو روبهرو شد. قبل از هر اقدامی با اورژانس و آتشنشانی تماس گرفت و همه را از نشت گاز در خانه مطلع کرد. او که 17 سال بیشتر نداشت با نگرانی موضوع را برای همه تعریف میکرد و از اطرافیانش کمک میخواست، اما خیلی زود فهمید دیگر کاری از دست دیگران بر نمیآید و پدر و مادرش جان باختند.
همه چیز طبیعی بود و حتی پزشکی قانونی هم علت مرگ را خفگی با گاز اعلام کرد تا این که در گزارش نهایی پزشکی قانونی اعلام شد آثار جراحت بر گردن زوج یافت میشود و احتمال قتل این دو نفر وجود دارد.
به دنبال این گزارش ماموران تحقیقات خود را از نزدیکترین فرد که پسر این زوج بود آغاز کردند. پسر که اسمش سعید بود ابتدا حرفهای گذشته خود را تکرار کرد، اما بعد از مدتی بالاخره به قتل پدر و مادر خود اعتراف کرد.
سعید در بازجوییها گفت: والدینم رفتار خوبی با من نداشتند. آنها من را اذیت میکردند و اجازه نمیدادند خودم تصمیم بگیرم. من هم دیگر تحمل رفتارهای زورگویانه آنها را نداشتم و نمیخواستم با آنها زندگی کنم. شب حادثه نیز با آنها بحث کردم و باز هم مثل همیشه به اختلافهای زیادی که بینمان بود پی بردم. به همین خاطر تصمیم به قتل آنها گرفتم. موضوع را با دوستم در میان گذاشتم و او قول داد کمکم کند. براساس نقشه، او داروی بیهوشی تهیه کرد و به من داد. شب داروها را به آنها دادم که پس از خوردن آن بیهوش شدند. تا صبح منتظر ماندم و بعد آنها را خفه کردم. رد زخم روی دستم نیز مربوط به مقاومت آنهاست. وقتی از مرگشان مطمئن شدم، شیر گاز را باز گذاشته و از خانه بیرون رفتم. وقتی برگشتم با صحنهسازی مرگ آنها را بر اثر گازگرفتگی اعلام کردم.
قتل پدر
پسر جوان همیشه با پدر و مادر خود اختلاف داشت. هر کاری که او دوست داشت انجام بدهد از نظر پدر و مادرش بدترین کار دنیا بود.
او دلش جوانی میخواست اما پدر و مادرش از او توقع داشتند مثل یک مرد پخته عمل کند. حتی آنها در مورد شغل و آیندهاش هم تصمیم میگرفتند. همین مسائل ریز و درشت شده بود دلیل اختلافاتی که همیشه بین آنها بود.
از زمانی که نوجوان شده بود روی خوش پدر و مادر را به یاد نداشت. تا پایش به خانه میرسید دعواها و داد و هوارها شروع میشد. دیگر نه تنها آنها را دوست نداشت بلکه ازشان بیزار بود. نمیخواست زنده ببیندشان. بسیاری از اوقات، زندگی بدون آنها را تصویر میکرد و از فکر به آن هم لذت میبرد.
روز حادثه هم باز دعوا و بگو مگو پیش آمد. اینبار اما از دفعات قبلی کمی شدیدتر بود. مشاجره بالا گرفت و پدر و پسر 23 سالهاش درگیر شدند. پسر که غرور جوانیاش را له شده تصور میکرد میخواست زودتر از هر چیزی که ناراحتش میکند خلاص شود. عصبانی بود. همه دنیا را سیاه دید. میخواست زودتر از مهلکه بگریزد. مغزش پر از صدا شد و فقط یک چیز در خاطرش شفاف و تمیز خودنمایی میکرد و آن هم تفنگ بود.
بسرعت به سمت تفنگ شکاری رفت و از پر بودنش مطمئن شد. بعد هم آن را به سمت پدرش گرفت و گلولهای به سمتش شلیک کرد.
صدای گلوله را که شنید ناگهان به خودش آمد. تازه فهمید چه کرده است. عصبی بود و ناراحت.
فقط فکر فرار به ذهنش رسید. پسر جوان ساعتی بعد توسط پلیس دستگیر و به جرم قتل پدرش بازداشت شد.
با کمربند پدر، مادر را خفه کرد
مدتها بود که ارتباط دختر 16 ساله با گروهی از دوستانش، والدین دختر را آزرده میکرد. پدر و مادر مونا گروههای دوستیاش را مناسب رفت و آمد نمیدیدند و این موضوع را با او در میان گذاشتند، اما دختر نوجوان به جای اطاعت از آنها به طرفداری از دوستانش برخاست و با پدر و مادرش درگیری لفظی پیدا کرد.
این جریانات ماهها طول کشید اما نه پدر و مادر از موضع خود کوتاه میآمدند و نه دخترشان. دختر حق خود میدانست با افرادی که دوست دارد بگردد و آزادانه زندگی کند، اما پدر و مادر هم نگرانش بودند. اختلاف والدین و فرزند به جایی رسید که دیگر جای جبران برای هیچ یک از طرفین دعوا باقی نماند.
روز حادثه به حمام رفته بود که یکی از دوستانش با گوشی تلفن همراهش تماس گرفت. مادر مونا که زنی حدود 65 ساله بود تلفن دختر را جواب داد و از دوست دخترش خواست دیگر با او تماس نگیرد و ارتباطش را قطع کند.
مونا با اطلاع از این موضوع با مادر درگیر شد و این بار شدیدتر از دفعات قبل به مشاجره پرداخت. مادر فکر میکرد مانند همیشه با هم دعوا میکنند و بعد از چند دقیقه از هم جدا میشوند و دوباره همه چیز آرام میشود؛ اما اشتباه میکرد.
این بار همه چیز با دفعات قبل فرق داشت. بعد از چند دقیقه از هم جدا شدند. مادر با خیال راحت نشسته بود اما همه چیز تمام نشده بود. مونا یکی از کمربندهای پدر را برداشت و دور گردن مادر خود گره زد و دو طرف آن را میکشید. آنقدر این کار را تکرار کرد تا این که مطمئن شد مادر دیگر نفس نمیکشد. با گذشت چند دقیقه مونا با پلیس تماس گرفت و اطلاع داد مادرش خود را با کمربند کشته است؛ اما ماموران بسرعت واقعیت را دریافتند و دختر را دستگیر کردند.
پسر معتاد قاتل مادر شد
زن جوان که 33 سال بیشتر نداشت به دست پسر 16 سالهاش به قتل رسید. این زن که در خمینی شهر زندگی میکرد اوایل اردیبهشت سال گذشته بر اثر اصابت دوگلوله جان باخت.
پسر نوجوان مشکلات زیادی با مادر خود داشت. او که معتاد به مواد مخدر بود و جرمهای زیادی مرتکب شده بود، به صورت مداوم از مادر خود پول میخواست تا هم بتواند بدهیهای قبلی خود را بپردازد و هم مواد مخدر تهیه کند، اما مادر جوان که از این مشکل پسرش باخبر بود سعی میکرد او را از اشتباهها دور نگه دارد به همین دلیل به او پول نمیداد و در برابر پسرش مقاومت میکرد.
روز حادثه پسرک مانند همیشه از مادر پول میخواست و زن جوان نیز سعی میکرد در برابر او مقاومت کند که ناگهان پسر معتاد اسلحه شکاری را که از یکی از دوستان خلافکار خود قرض گرفته بود، به سمت مادرش گرفت و یک گلوله به شکم و یک گلوله به سرش شلیک کرد. ماموران با اطلاع از وقوع جرم توسط پسر معتاد او را دستگیر و بازداشت کردند.
حلقآویز کردن جسد پدر
اوایل اسفند سال گذشته به مرکز فوریتهای پلیسی در کرمان اعلام شد مردی میانسال خود را به دار آویخته است. ماموران با اطلاع از این پرونده در محل حاضر شدند.
به محض ورود به خانه پیکر بیجان مرد میانسال که با طناب به درخت وسط حیاط خانه آویزان شده بود دیده میشد. ماموران با جستوجو و تکمیل تحقیقات دریافتند علت فوت مرد جانباخته، مرگ خودخواسته نیست بلکه او به قتل رسیده است. آثار کبودی روی بدن مقتول و همچنین جای دست روی گردن او نشان میداد فردی دیگر او را مورد ضرب و شتم قرار داده و پس از آن نیز با دست خفه کرده است. با به دست آمدن پرونده خودکشی به پرونده قتل تبدیل شده و فاز جدیدی از تحقیقات برای ماموران باز شد. ماموران که در بازجوییهای قبلی به پسر مقتول شک کرده بودند، او را باز هم مورد بازجویی قرار دادند. پسر جوان در بازجوییهای ابتدایی جرم را انکار کرد و گفت: از بیرون به خانه آمدم که با پیکر به دار آویخته شده پدرم روبهرو شدم. من هم بسیار ناراحت هستم و درست نیست به من شک کنید. من نمیتوانم قاتل پدرم باشم.
اما پس از مواجهه با سرنخهایی که ماموران در مورد قاتل بودنش پیدا کرده بودند او مجبور به اعتراف به قتل پدر خود شد و گفت: من و پدرم از مدتها قبل با هم اختلافات شدیدی داشتیم. او از همه چیز من ایراد میگرفت و هیچ وقت قبولم نداشت. حتی بارها سعی کردم همان کسی باشم که او میخواهد، اما باز هم فایدهای نداشت. من از نظر او یک آدم بیمصرف بودم که وجودم برایش خجالتآور بود. دیگر نتوانستم این رفتارش را تحمل کنم. خسته شدم. خیلی اذیتم میکرد.
قاتل درباره روز حادثه گفت: آن روز هم مانند همیشه داشت به من توهین میکرد و با هم مشاجره کردیم. دعوایمان بالا گرفت و درگیر شدیم. نمیدانم چه شد.در یک لحظه خون جلوی چشمم را گرفت و حواسم نبود کسی که روبهرویم ایستاده پدرم است. دستانم را دور گردنش حلقه کردم و فشردم. آنقدر فشار دادم تا این که دیگر نفس نکشید. هم ترسیده و هم گیج بودم. باورم نمیشد پدرم را کشتم. برای این که کسی نفهمد این کار را کردم، او را با طناب به درخت آویزان کردم تا همه چیز طبیعی به نظر برسد.
دوستی گمشده فرزند و والدین
رویا یعقوبی
روانشناس
در یک خانواده طبیعی، فرزندان با به دنیا آمدن خود تمام رویاهای پدر و مادر را عوض میکنند .همه زندگی والدین میشود فرزندان، اما کسی در این میان تضمین نمیکند تمام زندگی فرزند، پدر و مادر باشند.
فرد در کودکی به پدر و مادر خود وابسته است به همین دلیل بیوقفه به دنبال آنها میگردد و اسمشان را تکرار میکند. فرد در این سن حس میکند اگر پدر و مادر نباشد نمیتواند زندگی کند. البته این یک تصویر مکانیکی از زندگی است و احساسات هم نقش مهمی در انسانها دارد، اما به صورت غریزی اولین چیزی که فرزند را به والدین وابسته میکند، احساس نیازی است که فرزند دارد.
همین دورهها ست که باعث میشود فرد حس کند عضوی از خانواده است.اگر فرد در کودکی احساس تعلق به خانواده کند، باعث میشود در دوران نوجوانی که یکی از دورههای سخت در زندگی فرد است، او خانواده را یار و یاور خود بداند و کمتر درگیر مشکلات اجتماعی شود.
اما معقولاتی که فرد را با خانواده بخصوص والدینش دشمن میکند و باعث میشود روزبهروز از آنها دورتر شود ممکن است گاهی اوقات اختلاف نظرهای کوچکی باشد که از نظر یک جوان یا نوجوان، بزرگ به چشم میآید.
فرزند میخواهد خودنمایی کند و تصمیمهای مهم بگیرد، اما والدین نگران آینده او هستند. برای والدین که همیشه خودشان از فرزند مراقبت میکنند سخت است ببینند فرزندشان بزرگ شده و ممکن است با انتخابهایی، درگیر مشکلات مختلف شود.
والدین حساسند و به همین دلیل خیلی اوقات از سر دلسوزی ممکن است با شدت فراوان با فرزند خود برخورد کنند، اما نمیدانند همین شدت عملها فرزندانشان را از آنها دور میکند و باعث میشود به سمت دوستان و غریبهترها بروند که همین موضوع مشکلساز خواهد بود.
دلزدگی فرزندان از پدر و مادر شاید کمی بیاهمیت به نظر برسد، اما خودش پایه بسیاری از مشکلات خواهد بود؛ مشکلاتی مانند درگیریهای لفظی، فیزیکی و شاید حتی قتل والدین.
در درگیریهای فیزیکی که بین فرزندان و پدر و مادر به وجود میآید، والدین برای اینکه دلسوز هستند، کمتر از خود مایه میگذارند و زور خود را به نمایش نمیگذارند. همین موضوع باعث میشود در برابر فرزندان، ضعیفتر به نظر برسند و کشته شود.
البته مشکلات اجتماعی مانند اعتیاد یا عصبی شدن آنی افراد را نباید از قلم انداخت. مشکلاتی مثل بیماریهای روانی یا طلبکار بودن از پدر و مادر همیشه زمینهساز اختلافات بین والدین و فرزندان است. همه این موارد باید از ابتدا ریشهیابی شود.
والدین به محض دیدن هرکدام از این مشکلات باید بسرعت با کارشناس مربوط مشورت کنند. مهمترین موضوعی که والدین باید بدانند، این است که باید دوست فرزند خود باشند و اشتباهاتش را به آرامی گوشزد کنند. دلسوزیهای زیاد با شدت عمل فقط موجب اختلاف بیشتر میشود.
غزاله مالکی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد