قصه - صفحه 5

برچسب ها - قصه

رضا ـ برادر بزرگ‌ترم ـ در حالی که با دو دست بشکه 20 لیتری بنزین را به گوشه حیاط می‌برد، فریاد زد: «پاشو بیا کمک. فردا بخوای سوار موتور بشی اون وقت سوارت نمی‌کنم ها... .»
کد خبر: ۷۰۲۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۴

حدود چهارماه قبل خیلی اتفاقی عاشق و دلباخته دختری شد. رویاهای زیادی در سر می‌پروراند و آرزویی جز ازدواج با این دخترخانم نداشت اما می‌ترسید دراین‌باره چیزی به خانواده‌اش بگوید. بی‌تاب و بی‌قرار به خانه مینا رفت تا جلوی در چنددقیقه‌ای همدیگر را ببینند. آن‌ها گرم گفت‌وگو بودند که ناگهان برادر مینا از راه رسید.
کد خبر: ۷۰۱۹۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۳

روایات تاریخی در قرآن
با توجه به تصریح قرآن و نیز ماهیت و جایگاهی که این کتاب در بین مسلمین دارد، مقصود اولیه از بیان داستان‌ها و قصص، تدبر و عبرت‌آموزی است و نه صرف بیان روایت تاریخی. از این‌رو، هرچند نزد یک مسلمان مومن به وحیانی‌بودن قرآن، نام آوردن از هویت‌های تاریخی و سرگذشت آنها یک سند معتبر در ارتباط با واقعیت این هویت‌ها تلقی می‌شود، ولی جایگاه اولیه و اساسی داستان قرآنی نزد مسلمانان، یک منبع تاریخی نیست، بلکه روایت و داستان در این کتاب در خدمت بیان پیام قرار دارد.
کد خبر: ۶۹۸۳۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۳۱

ریسه لامپ‌های قرمز و زرد رشته‌ای زیر آفتاب ظهر تابستان گرمای مضاعفی به محیط می‌داد. عمو محمد که زیر سایه تیر چراغ برق ایستاده بود نوک کفش‌هایش را با پشت پاچه شلوارش پاک کرد و رو به من گفت: «همینم خوبه... لباس عروسی که حتما نباید کت و شلوار باشه... همین خوبه... عمو جون به خدا زمان ما، اینو هم نداشتیم تنمون کنیم؛ تو هنوز ده سال بیشتر نداری بذار یه ذره قد بکشی بزرگ که شدی خودم واست یکی می‌خرم.
کد خبر: ۶۹۸۲۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۳۱

(فیلم)
سرود یک گروه از نوجوانان شهر آباده در سال های دهه 60 و در اوج دفاع مقدس یکی از خاطره انگیزترین سرودهای این دوره از زندگی افرادی است که در آن زمان نوجوان یا جوان بوده اند. امروز شنیدن دوباره این سرود به احتمال زیاد برای برخی از ما که سنین میانسالی را سپری کرده و یاد و بوی جبهه های دفاع مقدس را فراموش نکرده ایم، نه تنها خاطره انگیزاست بلکه موجب جاری شدن اشک هایمان خواهد شد.
کد خبر: ۶۹۷۶۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۳۰

«عمو جون قربون دستت... بپر بالای تیر چراغ برق این اتصال ریسه‌ها رو از جا بکن. بابات اینا خوب خوب که برسن، ساعت 8 شب می‌رسن، گناه داره برق الکی مصرف بشه.» عمو محمد این جمله را گفت و تسبیحی در دست چرخاند و انگار زیر لب غر زد.
کد خبر: ۶۹۶۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۲۴

«اون وسط نخواب. پاشو برو تو اتاق کوچیکه بگیر بخواب، یکی میاد پا می‌ذاره رو سرت ها!» مادر که این جمله را گفت، سرش را برگرداند رو به من و ادامه داد: «اون تلویزیون واسه کی روشنه؟ می‌گیری می‌خوابی، حداقل تلویزیون و او قربیلک آویزون بهش رو خاموش کن.»
کد خبر: ۶۹۳۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۱۷

آقارحیم سرایدار مدرسه سراج بود، اما بعد از سال‌ها زحمت کشیدن از کار زیاد مریض شده بود. آن روز صبح وقتی بچه‌ها به مدرسه آمدند همه جا پر از آشغال بود. سطل‌های زباله پر، زمین پر از خاک و دستشویی‌ای کثیف و شیرهای آب خراب. همه بچه‌ها با تعجب به هم نگاه می‌کردند. سینا از آقای ناظم پرسید: آقا چی شده؟ چرا مدرسه به این شکل درآمده است؟ آقای ناظم گفت: آقارحیم از دیشب مریض شده است.
کد خبر: ۶۷۷۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۵

از خواب پرید. به سختی خودش را از تخت جدا کرد. فکری در سر نداشت، با این حال مغزش داشت منفجر می‌شد. نمی‌دانست چه چیزی انتظارش را می‌کشد، البته احساس عجیبی نبود؛ هیچ‌کس نمی‌دانست. ترسی داشت، می‌ترسید هیچ چیز، هیچ کجا در انتظارش نباشد.
کد خبر: ۶۶۴۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۳

هنر نقاشی و قصه گویی همزمان با هم روی شن که بسیار زیبا و دلنشین است.
کد خبر: ۵۸۵۰۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۱۳

برای اولین بار در نمایشگاه کتاب:
ترجمه انگلیسی سه کتاب نفیس شاهنامه، طوطی‌نامه و حمزه‌نامه امسال و چاپ کشورهایی از اروپا و آمریکا امسال برای اولین بار در بخش خارجی نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران عرضه می‌شوند.
کد خبر: ۵۵۸۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۲/۰۹

نیازمندی ها