
روایتی برگرفته از زندگی و رزم شهید حسن دشتی رحمتآبادی از دیار باستانی یزد
عاشقی به وقت شلمچه
نصرتخانم آب حوض را بیرون ریخت. صاف وسط حوض ایستاد. آب از سر و رویش میچکید. خنکی روز بیست ودوم اسفند سال ۳۷ هنوز رو به سرمای یزد بود. کمرش بهدرد آمده بود. از حوض بیرون آمد. پیراهن گلدار، خیس خیس بود. سلانهسلانه تا طاقچه کنار حیاط رفت. نفس تو سینهاش گره خورد.