رستمی متولد 1349 تبریز است، او هرچند فرزندخوانده بهزاد فراهانی است و نقش او و همسرش را در پرورش و تربیت خود نادیده نمیگیرد، اما از مادرش هم به نیکی یاد میکند و میگوید که از مادرش بسیار آموخته است.
اردشیر رستمی به همسرش ارادت خاصی دارد و او را همراه بسیار خوبی در زندگیاش میداند. میگوید:«همسرم یکی از بهترین زنان دنیاست که خداوند او را به من داده است. همیشه قدردان زحمات او هستم». رستمی معتقد است که همه آنچه که در دنیاست، مانند حلقههای یک زنجیر بههم متصل هستند و روی هم تاثیر میگذارند. پس بهتر است مراقب باشیم که نسبت بههم و به دنیا بدی روا نداریم.
رستمی، شاعر هم هست، با او که همصحبت شدیم، با همان لحن شاعرانه دیدگاههایش را درباره زندگی برایمان گفت.
هنرمند هستید و در شاخههای مختلفی مثل معماری، مجسمهسازی، کاریکاتور،نقاشی، شعر و... فعالیت میکنید، چطور این همه هنر را یاد گرفتید؟
ریشه همه اینها یکی است، ما آدمها آنها را از هم متمایز میکنیم و بعد دچار مشکل میشویم. خیلی از آدمهای بزرگ که در قدیم زندگی میکردند، در همه این شاخههای هنری فعال بودند. من نگاه شاعرانهای که دارم را در مجسمهسازی هم اجرا میکنم، در معماری و طراحی لباس هم نشانههای آن دیده میشود.
اما خیلیها فقط در یک شاخه فعالیت میکنند، مثلا معمار هستند یا نقاش و کاریکاتوریست اما شما در همه این زمینهها فعالیت میکنید؛ یعنی فنون هر رشته را جداگانه یاد گرفتهاید؟
آموختن خیلی مهم است و اولین اصل همه هنرها و حرفههاست. معتقدم هیچ چیزی در دنیا مهمتر از آموختن نیست. انسان تا آخرین روز عمرش باید بیاموزد و نگوید حالا من مثلا دکترا دارم و درس خواندن کافی است. یکی از خصوصیاتم این است، مهارتی را که بلد نیستم، یاد میگیرم. وقتی کنار یک واکسی میایستم، او را یک متخصص در حرفه خودش میدانم و طریقه درست واکس زدن را از او یاد میگیرم. به نانوایی که میروم دقت میکنم، آنها چطور کار میکنند و نان میپزند.
ریشه این همه اشتیاق به یادگیری کجاست؟
آموختن زیباست. به نظرم انسان اگر دست از یادگیری بردارد، مرده است؛ هرچند اگر نفس بکشد.
خیلی از آدمها تا یک سنی جلو میروند، کارهایی را یاد میگیرند، اما بعد توقف میکنند، اما شما افق بازی جلوی روی خود ترسیم کردهاید چگونه به این دیدگاه رسیدید؟
واقعیت این است که من اصلا فکر نمیکنم، چون معتقدم اگر فکر کنم مشکلات زیادی برایم پیش میآید. به نظرم فکر کردن یک نوع تخصص است، به همین دلیل در مجامع پیشرفته به کسانی که کارشان فکر کردن است لقب متفکر دادهاند، اما ما بلد نیستیم فکر کنیم؛ چون تفکر هم اصول و روش خودش را دارد. در یک جامعه رشد کرده، تعداد بسیار محدودی متفکر وجود دارد. بهتر است انسان درباره خیلی مسائل فکر نکند و تفکر خود را محدود به کارهای روزانه کند. معتقدم انسان باید عمل کند، اما متاسفانه در کشور ما به جای کار و عمل بیشتر مردم فکر میکنند! کار به جایی رسیده که بچه ده ساله هم تبدیل به فیلسوف شده و درباره همه چیز اظهار نظر میکند.
به هرحال عمل هم ریشه در تفکر دارد، بدون فکر، ایدهای هم برای کار و عمل وجود نخواهد داشت.
شعور با تفکر فرق میکند! ما دو جور فکر داریم؛ یک فکر تاریخی که همان فکر معاش است و یک فکر ناب. ما عقل تاریخی داریم که همان عقل معاش است و در مقابل آن عقل ناب وجود دارد که در آن خیلی انرژی وجود دارد. عقل معاش، انسان را محتاط و ترسو میکند و نمیگذارد که او دست به کار و خلاقیت بزند. یکی از شخصیتهای نمایش هملت میگوید: تفکر و تعقل همه ما را بزدل و ترسو میکند و عزم و اراده هرگاه که با افکار احتیاطآمیز همراه میشوند، رنگ باخته و قدرت خود را از دست میدهند. آرزوهای بزرگ به همین دلیل، عملی نمیشوند.عارفان خودمان میگویند: الهی به مستان میخانهات / به عقلآفرینان دیوانهات! یعنی عقل ناب برابر جنون است. دو نفر با هم دعوا میکنند عقل ناب نفر سوم که در حال عبور است به او میگوید برو و آنها را از هم جدا کن، اما عقل معاش به او هشدار میدهد: نرو! اگر بروی چاقو میخوری. ما به عقل ناب احتیاج داریم.عقل ناب انرژی میدهد و کارش وادار کردن ما به عمل در لحظه است.
قدیمترها مردم بدون تحلیل زندگی میکردند؛ مثلا زن و شوهرهای سابق بدون هیچ تحلیلی سالهای زیادی در کنار هم بخوبی و خوشی زندگی میکردند، اما الان مدام در حال تحلیل درباره زندگی مشترک هستیم، شاید برای همین زن و مرد دیگر نمیتوانند مثل گذشته در کنار هم بمانند و طلاق میگیرند؟ تحلیل و تفکرهای سطحی زندگی ما را با دشواریهایی روبهرو کرده است.
من نفس طلاق را منفی نمیدانم، چون بر این باورم که آدمها یا باید خوب با هم زندگی کنند یا خوب از هم جدا شوند. ما به اسم زندگی نباید زندگی را خراب کنیم و کلاه سرخودمان بگذاریم و با طلاق عاطفی زندگی را نابود کنیم. جامعه ما در مرحله پیشمدرن است؛ یک پایمان در سنت است و یک پایمان در مدرنیته. از این برمیداریم و به آن میدهیم و در این میان هر جور که دوست داریم از هر دوتا سوءاستفاده میکنیم. هرجا سودمان باشد، مدرن میشویم و هرجا لازم باشد، سنتی میشویم. واقعیت این است ما مدام در حال سوءاستفاده از مدرنتیه و سنتهای قدیمی خود هستیم.
پدر و مادرهای ما چون با آداب سنتی زندگی میکردند، راحتتر و بهتر زندگی میکردند؟
زمانه تغییر کرده و شرایط عوض شده است. جنس آدمها نسبت به 50 سال قبل عوض شده، علایق و فهم هم تغییر کرده و سرعت این تغییر روزبهروز بیشتر میشود. انسانها وارد فاز دیگری از زندگی شدهاند. قدیمترها مثلا 20 نفر در یک خانه جمع میشدند و شاهنامه، سعدی و... میخواندند و لذت میبردند و روزهای زیادی درباره آن صحبت میکردند، اما علایق انسان امروزی تغییر کرده است.
به نظر میرسد، علایق عوض شده اما دیدگاهها و چشمانداز انسان امروزی وسیعتر و عمیقتر نشده است؟
متاسفانه ما هنوز به سرمقصد نرسیدهایم و چون در راه هستیم، تلفات هم زیاد است. ما نه جامعه مدرن هستیم که از مدرنیته لذت ببریم و نه سنتی که ارزشها را بشناسیم و پایبند آن باشیم.
حضور ذهن خوبی دارید و اطلاعات جامعی درباره پیرامون خود دارید. چه عواملی باعث شد، صاحب زاویه دیدی شوید که بر مبنای آن دنیا را ببینید؟
من زیاد مطالعه میکنم، از بچگی بشدت کتاب میخواندم. به اطرافم با دقت نگاه میکنم و از هیچ اتفاقی سطحی عبور نمیکنم. من به کشورم خیلی علاقمندم و فکر میکنم باید به سرزمینم وفادار باشم و مثل یک انسان واقعی زندگی کنم و با کارهای بد به آن خیانت نکنم. همیشه به این نکته فکر میکنم که سرزمین من باید آدمهایی را به دنیا معرفی کند که باعث افتخار هستند و کارهای خوبی میکنند. نباید کاری بکنیم که خجالتزده سرزمینمان شویم.
طاهره آشیانی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد