خلاصه که همیشه از نگاه خودم دیگران را نقد و قضاوت میکردم و کلی هم برای دیگران نسخه مینوشتم. امایک مادربزرگ داشتم که خدا روحش را شاد کند همیشه میگفت: «مادر جون تا توی زندگی کسی نباشی نمیتونی قضاوت کنی.» بعد هم وقتی من به سخنرانیهای شماتت بارم در مورد دیگران ادامه میدادم میگفت: «ننه جون دیگران را منع نکن خدا قهرش میگیره. از قدیم گفتن هرچی را منع کنی سرت میاد»
من هم اخمی میکردم و میرفتم . اما حالا بعد از گذشت 10 سال از آن روزها جبر روزگار بالاخره با من هم سر ناسازگاری گذاشت و نشانم داد که چگونه بیهوا پای آدمها در سیاه چاله بدبختی سر میخورد بیآنکه متوجه باشند.
دانشگاه را که تمام کردم با کمک یکی از دوستان پدرم کار مناسبی پیدا کرده و به قول معروف دستم توی جیب خودم رفت. خواستگارها کم و بیش میآمدند و میرفتند اما من بر خلاف دخترهای هم سن و سال خودم به ازدواج علاقهای نداشتم. در عوض عاشق مسافرت و گردش و تفریح بودم. از آنجا که خانوادهام چندان مقید به بگیر و ببندهای متعصبانه نبودند مرا محدود نمیکردند . اما پدرم همیشه یک جمله میگفت: «دخترم من سعی کردم طوری تو و برادرت را بزرگ کنم که بتوانی در این جامعه گلیم خودت را از آب بیرون بکشی فقط یک نصیحت بهت میکنم مراقب گرگهای اطرافت که در لباس میش ظاهر میشوند باش. این افراد میتونن از هر جنسیت یا سن و سالی باشند برای شناسایی اینها فقط کمی دقت لازم است و تیز هوشی که تو هردوش را داری.»
این حرف پدرم باعث شده بود به آنها که قصد داشتند به من نزدیک شوند با چشم بدبینی نگاه کنم. البته این موضوع قدری هم به ذات خودخواه و مغرورم هم بر میگشت اما در کل برای ارتباط با دیگران بخصوص مردان بشدت حالت دفاعی داشتم.
در آستانه 30 سالگی بودم و همچنان خواستگاران زیادی داشتم اما خیلی از عوامل باعث شده بود تمایلی به ازدواج نداشته باشم. این ماجرا مادرم را ناراحت و پدرم را کمی دل نگران کرده بود. مادرم راه میرفت و غر میزد که مردم پشت سرمان میگویند دخترشان ترشیده و خواستگار ندارد. من هم با عصبانیت میگفتم:« به جهنم هر کی هر چی دلش میخواد بگه من تا مرد مورد نظرم را پیدا نکنم ازدواج نمیکنم. شوهر نکنم بهتر از این است که چند ماه بعد طلاق بگیرم و برگردم اینجا»
خلاصه موضوع ازدواج من شده بود نقل محافل خانوادگی. مادرم با آب و تاب از خواستگارام میگفت و فامیل و آشنا مرا سرزنش میکردند که چرا ازدواج نمیکنم. در یکی از همین میهمانیها بود که با سارا آشنا شدم. حدود چهل ساله بود و مجرد. دوست یکی از اقوام بود. ظاهرش و بهخصوص مدل لباس پوشیدنش بیشتر شبیه پسرها بود.
دختری با قد و قامت متوسط اما حرکات و رفتار مردانه.
آن شب من و سارا با هم از هر دری حرف زدیم و دوست شدیم. از آنجا که او هم درباره ازدواج با من هم عقیده بود خیلی زود جذبش شدم. احساس کردم دختر با معرفت و سادهای است. این دوستی خیلی زود صمیمانه و گرم شد و من بیشتر وقتم را با او میگذراندم.
چند ماهی که از این دوستی گذشت سارا پیشنهاد داد تا با هم به سفر برویم. از آنجا که عاشق سفر بودم بلافاصله قبول کرده و یک هفته بعد با هم به شمال رفتیم. قرار شد به ویلای دوست سارا برویم. شب بود که به آنجا رسیدیم. چیزی که به محض ورود توجهم را جلب کرد و برایم خیلی عجیب بود اینکه دوست سارا خیلی شبیه خودش بود. دقیقا دختری با ظاهر و رفتار مردانه .
دقایقی به سلام و احوالپرسی و آشنایی گذشت. بعد از شام هم صحبتمان گرم شد. اما کمکم احساس کردم سارا و دوستش بشدت از مردان تنفر داشته و به طرز عجیبی از آنها بدگویی میکنند. اول تصور میکردم شاید بهخاطر شکست عشقی یا تجربههای ناخوشایند تا این حد نسبت به این جنس انزجار دارند اما به نظرم حرفهایشان اغراقآمیز و دور از منطق بود و عجیبتر اینکه سعی داشتند نظراتشان را به نوعی به من نیز القا کنند به همین دلیل وقتی احساس کردم صحبت هایشان برایم جالب نیست ترجیح دادم به اتاقم رفته و بخوابم.
دقایقی نگذشته بود که ناگهان دوست سارا وارد اتاق شد. بلافاصله بلند شدم اما او با لبخندی مرموز جلو آمد و لبه تخت نشست و شروع به تعریف از من کرد.
تشکر کردم و تعریفهایش را نشانه لطف و مهماننوازیاش دانستم. دقایقی که گذشت احساس کردم حرفهایش برایم غیرقابل تحمل شده است. بنابراین از او عذرخواهی کرده و به بهانه خستگی خواستم اجازه دهد که استراحت کنم. اما اینبار سارا نیز به اتاق آمد. تازه متوجه شدم رفتارشان غیرطبیعی و ناشی از مصرف الکل است. حس ترس و تردید عجیبی به هم دست داده بود. هرگز تصور نمیکردم از بودن کنار دو زن این همه حس ناامنی به من دست داده باشد. انگار بهدنبال راه فرار بودم.
آرزو میکردم حدسم اشتباه باشد و در دامی که برایم مانند یک کابوس بود گرفتار نشده باشم. اما بالاخره نیت پلید سارا و دوستش برایم آشکار شد. به تنها موضوعی که در زندگیم فکر نکرده بودم همین بود. ترس و اضطراب قدرت هر حرکتی را از من سلب کرده بود. اما بالاخره تمام توانم راجمع کردم و سارا را به کناری هل دادم تا از آن خانه شیطانی فرار کنم.
دوست سارا که این صحنه را دید سعی داشت مرا آرام کند اما من دیگر قدرت فکر و تامل نداشتم . وقتی جلو آمد با تمام نیرویی که داشتم به عقب هلش دادم. ناگهان پایش به سارا که روی زمین افتاده بود گیر کرد و سرش از پشت محکم به لبه تختخواب خورد و از هوش رفت. صحنه وحشتناکی بود. عقلم از کار افتاده بود. سارا فریاد زد: احمق چی کار کردی ؟ کشتیش....
امروز چهار ماه از آن حادثه میگذرد. دوست سارا مرد و من و سارا در این مدت هر روز کارمان شده رفتن به دادسرا و دادگاه. نمیدانم چرا سارا آن شب از من قول گرفت که درباره اتفاق آن شب به کسی حرفی نزنیم و ماجرا را یک حادثه اعلام کنیم.
پزشکی قانونی علت مرگ «شهره» را ضربه به سر و خونریزی داخلی اعلام کرد. چند روزی من و سارا تحتنظر بودیم. مادر پیر شهره هم شکایتی نکرد و بالاخره پرونده مختومه شد. اما من خودم میدانم که قاتلم. عذاب وجدان یک لحظه راحتم نمیگذارد. زندگیم زیر و رو شد بیآنکه بدانم چرا؟
تاوان سختی میدهم شاید بهخاطر قضاوت عجولانه زندگی دیگران....
هشدار
در کنار توجه و اعتمادی که خانوادهها به فرزندان خود دارند باید نظارت جدی بر عملکرد فرزندان وجود داشته باشد و والدین نگاه ویژهای در موضوع تربیت فرزندان داشته باشند. یکی از دلایل بروز مشکل برای خانوادهها این است که گاهی ما احساس میکنیم حوادث و آسیب متوجه خانواده و فرزند ما نیست و به قول معروف مرگ برای همسایه است، اما واقعیت این است که شاید خود فرزند ما گرفتار معضلی همچون اعتیاد و خشونت شود. بیتوجهی والدین به انجام نظارت بر رفتار کودکان و اعتماد صرف میتواند سبب وقوع حادثهای تلخ برای فرزندان شود. والدین باید در کنار توجه به تامین منابع مالی فرزندان خود، آموزشهای لازم را برای تربیت درست فرزندان یاد بگیرند و در مقابله با رفتارهای نادرست فرزند برخورد منطقی داشته باشند. در این پرونده شاهد بودیم، اعتماد بیش از اندازه خانواده به فرزندشان و اعتماد به نفس کاذب دختر جوان باعث شد او در دامی شیطانی گرفتار شود. دختر جوان تصور میکرد که هیچ مشکلی در زندگی نخواهد داشت و میتواند خوب و بد زندگی را تشخیص دهد. همین تصور هم او را گرفتار یک دوستی کرد. دوستی با فردی که نه تنها به او کمکی در زندگی نکرد، بلکه او را گرفتار مشکلاتی کرد که برگی سیاه را در زندگیاش رقم زد.
مهبد پرگو
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد