فریدون حسن پور که سریالهای پرطرفداری مانند خانه پدری، از یاد رفته و گذر از رنجها را برای تلویزیون و فیلمهایی مانند ناردون، وقتی همه خواب بودند، پای پیاده، نشانی و ... را برای سینما ساخته، متولد و بزرگ شده شمال کشور است.
با حسنپور هم صحبت شدیم و او برایمان از روزگار سپری شدهاش گفت و اینکه چگونه سختیها را پشت سرگذاشته و اکنون سبک و سیاق کار و زندگیاش چگونه است.
از کودکی خود برایمان بگویید، از زادگاه و خانواده پدری.
در روستای تازه آباد از توابع شهرستان کلاچای در استان گیلان به دنیا آمدم. تا کلاس سوم ابتدایی در یکی از مدارس نزدیک همین روستا درس خواندم. فاصله خانه تا مدرسه حدود هفت، هشت کیلومتر بود که ما باید پیاده این مسیر را طی میکردیم. کوچکترین بچه خانواده بودم، در 9 سالگی پدرم را از دست دادم. از پدرم خاطراتی دارم اما آنطور که خواهر و برادرهای بزرگترم تعریف میکنند، آدم اهل مطالعه و علاقهمند به هنر بود و نی و فلوت میزده. مادرم، شیرزنی بود که بعد از فوت پدرم به تنهایی 9 فرزند خود را بزرگ کرد.
از مادرتان بهعنوان شیرزن یاد کردید، مادر قدرتمند چقدر بر توانمندسازی بچههایش تاثیر دارد؟
ما در روستا زندگی میکردیم. زمین کشاورزی و دام داشتیم. مادرم بعد از فوت پدرم باید به همه امور زندگی و مزرعه رسیدگی میکرد. پدرم، بزرگ منطقه و مرد خوشنامی بود. احترام زیادی به علم و دانش میگذاشت. در حال ساخت مدرسه در روستا بود که از دنیا رفت. برخی بچههای روستا را به خرج خودش برای درس خواندن به شهر میفرستاد. همیشه میگفت بچهها باید باسواد و اهل مطالعه باشند تا مملکت پیشرفت کند. پدرم هفت سال به بیماری سرطان مبتلا بود و این سالها بنیه مالی خانواده ما ضعیف شد. بعد از فوت پدر، مادرم باید بدهیها را پرداخت و بچهها را بزرگ میکرد، دخترها را هم شوهر میداد و... مادرم تلاش میکرد اسم پدرم را بزرگ نگه دارد و همیشه به ما میگفت «حرمت نام پدرتان را حفظ کنید.»
برخی از آدمها اتفاقی مانند از دست دادن پدر در سن پایین را یکی از دلایلی ذکر میکنند که مانع پیشرفت آنها میشود، اما گویا شما از این موضوع کمتر آسیب دیدهاید؟
مادرم تلاش کرد خانواده ما با حرمت زندگی کند. تلاش و امیدواری را از مادرمان یاد گرفتیم. مرگ پدر مانند یک شوک بزرگ باعث ایجاد اتفاقات زیادی در زندگیام شد. یادم هست بعد از فوت پدرم شعری گفتم و آن را به یکی از شاعران محلی نشان دادم. او گفت «شعر نگو، داستان بنویس» و مرا پیش دوتا از کتابفروشان لنگرود برد که یکی از آنها چپ بود و دیگری راست.آنکه چپ بود کتاب «24 ساعت در خواب و بیداری» نوشته صمد بهرنگی را به من داد و آن یکی کتاب داستان راستان نوشته شهید مطهری را. شب اول بعد از خواندن، کتاب «24 ساعت در خواب و بیداری» آنقدر هیجان زده بودم که یک داستان نوشتم. آشنایی با کتابفروشها و کتابخانهها باعث شد بشدت کتابخوان شوم.
رد پای خاطرات کودکی در آثار شما دیده میشود، چقدر وامدار آن دوره هستید؟
کودکی پرفراز و نشیبی داشتم ،کلاس سوم را که تمام کردم برای ادامه تحصیل به لنگرود رفتم. باید برایم اتاق اجاره میکردند اما چون مبلغ اجاره زیاد بود در حومه لنگرود برایم اتاقی گرفتند که تا مدرسه خیلی فاصله داشت. این مسیر را پیاده میرفتم و برمیگشتم. خودم غذا درست میکردم و همه کارهایم را انجام میدادم...
یعنی از همان سن کم استقلال را تجربه کردید؟
بله! حتی خودم به تنهایی خانهام را عوض کرده و اثاثکشی میکردم. همیشه بهگونهای زندگی میکردم که صاحبخانهها چیزی به من نگویند. یادم هست یکبار یکی از صاحبخانههایم سر موضوعی بیاهمیت داد و بیداد کرد، من هم بدون اینکه چیزی به او بگویم، رفتم و اتاقی دیگر اجاره کردم. یک گاریدستی آوردم و وسیلههایم را از آن خانه بردم. هر چی صاحبخانه گفت که اشتباه شده و مقصر دختر خودش بوده، قبول نکردم و از آن خانه رفتم. کارم را با داستاننویسی شروع کردم. اول راهنمایی بودم که یکی از داستانهایم در رادیو گیلان خوانده شد.معتقدم سختی، آدم را نمیسازد، حتی شاید آدم را نابود هم بکند، اگر آدم در شرایط خیلی سخت قرار بگیرد، امکان این که دچار انحرافات فکری و رفتاری شود، خیلی زیاد است. اما وقتی در کنار دشواریهای زندگی، کتاب بخوانی و آگاهی خود را افزایش دهی، نگاهت به زندگی تغییر میکند و عمیقتر میشوی. وقتی بچه بودم داستانهای چارلز دیکنز را میخواندم و درباره قهرمانان کتابهای او فکر میکردم و سعی میکردم بفهمم آنها چگونه مشکلات را پشت سر میگذارند.
در یکی از داستانهایم دیالوگی دارم با این مضمون که «من گرسنگی را تجربه نکردهام، من گرسنگی را خوردهام!» بیاغراق بگویم گرسنگی و فقر شدید را تجربه کردهام. اما از قهرمانان کتابهایی که میخواندم، کمک میگرفتم تا از شرایط سخت عبور کنم. فقر را با تمام وجود احساس کردهام و شرایط کسانی را که در فقر زندگی میکنند، درک میکنم. وقتی برای فیلم «وقتی همه خواب بودند» به مکه رفتم، تنها دعایم این بود که خدایا! جیب هیچ مردی را بیپول نکن که شرمنده زن و بچهاش شود ! همه اینها باعث شده در فیلمها و قصههایم شخصیتهای واقعی نفس بکشند، شخصیتهایی که مردم آنها را دوست دارند و با آنها همذاتپنداری میکنند.
بعضیها فکر میکنند سینما و کارگردانی یعنی پول و شهرت! شما با این نگرش موافقید؟
در دوران مدرسه جزو شاگردان برتر بودم. دیپلم که گرفتم، رشته معلمی را انتخاب کردم اما بعد انصراف دادم و رفتم سربازی. در همان دوران بود که در کنکور پزشکی شرکت کردم و جزو نفرات برتر شدم. اما با دیدن آگهی رشته فیلمسازی باغ فردوس، همه چیز را رها کرده و رفتم باغ فردوس فیلمسازی خواندم. بعد هم در رشته تئاتر دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران ادامه تحصیل دادم. از سر عشق و علاقه فیلمسازی را انتخاب کردم نه پول و شهرت! در سینما و تلویزیون همیشه قصههایی را ساختهام که دوستشان داشتهام. بر این باورم که باید فیلمی بسازم که مخاطب داشته باشد، مخاطبی که خودم آن را تعریف میکنم. اصول فکریام را زیرپا نمیگذارم تا به هر شکلی که شده برای آثارم مخاطب جذب کنم. وقتی سال 80 سریال خانه پدری را ساختم با پیشنهادهای زیادی برای ساخت این مدل سریال رو به رو شدم اما 10 سال سریال نساختم، چون بر این باور بودم که اگر به سمت سریال سازی کشیده شوم از مسیر فیلمسازی دور میشوم. در سینما و تلویزیون پول هست اما وقتی افکار خودت را دنبال میکنی، باید آثاری بسازی که خودت دوست داری. پایبندی به اصولی که داری هزینه دارد! من از سال 80 تاکنون میتوانستم 20 تا سریال بسازم و وضع مالیام هم خیلی خوب شود اما ترجیح دادم پایبند اصول خودم باشم و هزینهاش را هم بدهم. معتقدم میزان ماندگاری مهم است، نه شهرت و پول. بعد از ساخت ده فیلم سینمایی، میکوشم سریالهایم هم برای مخاطب جذابیت و هم شخصیت هنری داشته باشد،یعنی همان نگاهی که در سینما دارم.
طاهره آشیانی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: