یادداشت

اندر مصائب بازیگر شدن

*وقتی از کنار آن پیاده روی عجیب و شلوغ و از مقابل یک قهوه‌خانه پرسروصدا و دودزا، یک فروشگاه لباس زنانه!، یک آژانس املاک و یک مغازه سبزی خردکنی و آبغوره گیری و یک کلید سازی رد می‌شوم و خودم را از آن گرما و آلودگی هوا به ورودی آموزشگاه بازیگری «سوپراستار آینده» می‌رسانم، به خودم می‌گویم و نهیب می‌زنم، از این فرصت طلایی استفاده کن و به همه ناکامی‌هایت در رسیدن به آرزوها پایان بده. اینجا همان جایی است که باید خودم را نشان دهم و به سینمای ایران ثابت کنم. هی به خودم می‌گویم بابا، طوری نیست، یک تست بازیگری ساده است.
کد خبر: ۹۱۷۲۴۰

به طبقه سوم می‌رسم و از پوستر بزرگ کنار در که مربوط به فیلم «پدرخوانده» با تصویر مارلون براندو است، می‌فهمم باید اینجا باشد. وارد که می‌شوم تعدادی دختر و پسر جوان را می‌بینم که یا منتظر نشسته‌اند یا مشغول پرکردن فرم هستند. در و دیوارها پر از عکس بازیگران مطرح سینمای ایران و جهان است؛ از عکس پرویز پرستویی در «مارمولک» تا آل‌پاچینو و رابرت دنیرو در «مخمصه». خانم منشی صدایم می‌زند و می‌گوید: برای تست آمدید؟ با لب‌ها و گلوی خشک و صدایی لرزان جواب مثبت می‌دهم.

می‌گوید بیایید این فرم را پرکنید و منتظر باشید. وقتی فرم را پر می‌کنم، می‌پرسم اساتید همان‌هایی هستند که گفتید؟ سریع و بی اعصاب جواب می‌دهد: بله، ح/ب، م/ ک، پ/ پ، ر/ ک و م، ف. می‌گویم ببخشید، ولی م، ف که چند سالی است فوت کرده‌اند! عصبانی‌تر جواب می‌دهد: خودمان می‌دانیم آقا، ایشان قبلا استاد همینجا بودند. نوبت من شد، استرسم قوت گرفت و دوباره عرق‌های بدنم بیش فعالی شان را شروع کردند. داخل که شدیم، یک خانم و آقا پشت میزی نشسته بودند و بلند بلند می‌خندیدند. کنارشان هم یک دوربین فیلمبرداری روی سه پایه ای قرار داشت. مقابل آنها هم یک صندلی قرار داده بودند و دو نیمکت هم در دو سمت در ورودی روبه‌روی این دو نفر بود که 4 خانم روی یک نیمکت و 4 آقا روی آن یکی نشستیم. بعد از خوش و بش اولیه و مصاحبه، تست‌ها شروع شد و خانم‌ها و آقایان مشغول هنرنمایی شدند؛وقتی خانم مدیر آموزشگاه ـ منظورم همان خانم همراه آقای مدیر است! ـ به یکی از دخترها گفت بازی کن، دختر دماغ عملی فقط می‌خندید و می‌گفت چه چیزی را بازی کنم، مگر شما به من فیلمنامه داده اید؟! بعد هم به او گفتند نقش یک دختر فریب خورده را بازی کن، فقط می‌خندید و می‌گفت شما مرا نمی‌شناسید، من فریب نمی‌خورم! من هم هرطوری بود بر هول و ولای آن فضا غلبه کردم و با برداشتی از نقش راتسو ریزو، داستین هافمن در «کابوی نیمه شب»، سه چهار دقیقه ای بازی کردم. انتظار داشتم آقای مدیر نکته را بگیرد و متوجه شود کارم ارجاع به کدام نقش است. وقتی فقط گفت خوب بود و زیر فرم را امضا کرد و به من داد، گفتم فهمیدید؟ گفت چه چیزی را؟ گفتم داستین، ... کابوی نیمه شب، با تعجب گفت: چی می‌گی؟ فرم را گرفتم و بیرون رفتم.

*در روز ثبت نام دوره سه ماهه بازیگری ـ مگر سه ماهه هم می‌شود بازیگر شد؟!ـ، از منشی پرسیدم امکان تخفیف هم هست؟ گفت نه، اما می‌توانید دو میلیون را به‌صورت اقساطی و در سه نوبت پرداخت کنید. روز اول کلاس‌ها فهمیدم تقریبا همه آن افرادی که در روز تست دیدم، پذیرفته شدند، حتی آن دختری که فریب نمی‌خورد!

*داشتیم به روزهای آخر دوره نزدیک می‌شدیم و هنوز خبری از ح / ب و م/ ک و ر/ ک نبود. وقتی از تنها استادان ما که همان زن و مرد روز تست بودند، می‌پرسیدیم که پس چه زمانی این اساتید افتخار می‌دهند، می‌گفتند دوستان سر کارهای سینمایی هستند و ان‌شاءالله در دوره پیشرفته خدمتشان خواهیم بود!

*چند ماه و چند سال از دریافت مدرک آموزشگاه گذشت و آن جمله معروف «به محض آغاز پروژه سینمایی تماس می‌گیریم» هیچ‌وقت عملی نشد، ما هم مشغول شدیم به کار و زندگی.

علی رستگار

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها