پای صحبت‌های حسین عبداللهی که می‌گوید سفر لزوما جیب پرپول نمی‌خواهد

سفرهای ارزان با مارکوپولوی ایران

حسین عبداللهی تاکنون حدود 50 کشور از هر شش قاره دنیا را در سفرهایی ارزان، عموما درازمدت و با کوله‌پشتی از شهری به شهر دیگر و از دیاری به دیار دیگر به قصد شناخت گشته است.
کد خبر: ۹۱۷۱۰۹
سفرهای ارزان با مارکوپولوی ایران

نمی‌دانم دیگران او را به چه اسم مستعاری صدا می‌کنند، اما من می‌خواهم اورا به عنوان مارکوپولوی ایران معرفی کنم. گرچه مارکوپولو هم شاید اینقدر عاشق سفر نبود و بی‌محابا پا به جاده نمی‌گذاشت.

او سفرهایش را این طور توصیف می‌کند: «می‌کنم، سفرهایی به دل طبیعت ناب خدا، سفر به تاریخ و دروازه‌های تمدن باستان و سفر به آن سوی فرهنگ‌ها و سنت ها،سفر یعنی دل به دل مردم دنیا دادن و زندگی را آموختن...». برای حسین سفر یک تفریح نیست یک سبک زندگی است. زیرا او نیمی از سال را در سفر به سر می‌برد و شغل خود را طوری انتخاب کرده است که بتواند رویای خود را دنبال کند. حسین عبداللهی متولد سال 1356 است و در اردکان یزد به دنیا آمده. حسین فرزند بهار است. 17 فروردین و شاید همین بادهای بهاری است که او را پابند سفر کرده است.

او تا 18 سالگی در اردکان زندگی می‌کرد و سپس با ورود به دانشگاه تهران در رشته مهندسی متالورژی، دیگر ساکن تهران شد و کارشناسی ارشد خود را نیز از دانشگاه امیر کبیر گرفت.

گرچه خیلی‌ها به دنبال کار دولتی هستند که به قول معروف تا همیشه آب باریکه شان را تضمین کرده باشند، اما حسین به دنبال آب باریکه نبود، او بارش‌های موسمی را بیشتر می‌پسندید؛ بنابراین سال را به دوبخش تقسیم کرد، بخشی برای کار سخت و بخشی برای سفر آسان. به این ترتیب دست از کار دولتی کشید و به کار پروژه‌ای با همکاری یکی از استادان خود روی آورد.

حسین می‌گوید: آن سبک کار با روحیات من سازگار نبود، من همیشه به فکر سفر بودم و کار پروژه‌ای به من اجازه می‌داد که هم درآمد بیشتری داشته باشم و هم اوقات فراغت بیشتر، پروژه‌های تحقیقاتی دو ساله می‌گرفتم که در چهار فاز تعریف می‌شد. به عشق سفر کارهای شش ماهه را به طور فشرده در دو سه ماه به اتمام می‌رساندم و به این ترتیب هر شش ماه سه ماه بیکار و سه ماه پر کار بودم و می‌توانستم به آسودگی به سفرهایم برسم.

کم‌کم نوع شغلم را هم بردم به سمت سفر و از این طریق به کشورهایی چون آفریقا، فلات تبت، آمازون و ... سفر کردم.

و ناگهان دچار سفر شد

او فرزند آخر خانواده است و گاه و بی‌گاه در تعطیلات تابستانی با برادرش که هشت سال از او بزرگ‌تر بود از خانه بیرون می‌زدند و بی‌برنامه به گشت و گذار می‌رفتند.

با یک بلیت، بدون مقصد و بدون برنامه، گاه کنار خیابان می‌ایستادند و اولین اتوبوسی که می‌آمد را سوار می‌شدند و می‌گذاشتند جاده تا هر جا که می‌رود آنها را با خود ببرد. جنوب یا شمال فرقی نمی‌کرد. این سفرهای استانی آنقدر ادامه یافت تا در 14 سالگی نصف استان‌ها را دیده بودند و خیلی از شهرهای اطراف مراکز استان‌ها را نیز گشته بودند.

معلم اول

حسین اولین راهنمای سفرش را معلم تاریخ و جغرافیای خود می‌داند. او می‌گوید: آقای میرشمسی با تدریس خود مرا به وجد می‌آورد و با بیان شیوایش به ارتفاعات کوه‌ها، تاریخ گذشتگان و شهرهای دوردست می‌برد. وقتی چشمانم را می‌بستم و به حرف هایش گوش می‌کردم انگار بارها و بارها این شهرها را می‌دیدم؛ در رود آمازون شنا می‌کردم و از ارتفاعات تبت به مدرسه نگاه می‌کردم. او راهنمای گردشگری رویاهای سفر من بود.

آزاد و مستقل

این طرفدار تفریحات ارزان و سفر، سبک زندگی خود را مدیون والدینش می‌داند که آنها را مستقل بار آورده‌اند و می‌گوید: والدینم ما را آزاد و مستقل تربیت کرده‌اند و شاید این روحیه آزادوار را از پدرم گرفته باشیم.

ایشان سال‌ها پیش وقتی من یک دانش آموز دوره راهنمایی بودم فوت شدند، اما تا مدتی که سایه‌شان برسرمان بود روحیه‌ای سرکش و علاقه‌مند به سفر داشتند. پدرم سفر را برای پخته شدن مفید می‌دانستند.

تجربه اولین سفر حسین به سال 70 برمی‌گردد. خود تعریف می‌کند: در خلأ اطلاعاتی شبکه‌ای و فضای مبهم آن روزها که تازه جنگ تمام شده بود، پاسپورت گرفتیم. خانواده زیاد مخالفت نمی‌کردند و به ما آزادی خوبی می‌دادند. و ادامه می‌دهد: ما از کودکی در کنار پدر کار می‌کردیم. خود من از ده سالگی در باغ انارو پسته به کار کشاورزی مشغول می‌شدم و از پدر مزد می‌گرفتم و تابستان‌ها به سفر می‌رفتیم. آن سال هم برای اولین بار بلیتی به قصد آنکارا تهیه کردیم. نه زبانشان را می‌دانستیم و نه هیچ اطلاعاتی در مورد این شهر داشتیم. وقتی به مرز رسیدیم برای اولین بار با این مفهوم آشنا شدم.

با مفهوم قراردادی اینجا و آنجا که یک خط آن را تعیین می‌کرد، اما امروز می‌دانم انسان‌ها می‌توانند ارتباطاتی فراتر از این خط داشته باشند.

آنجا مریخ نبود

برخی مردم خارجی‌ها را با نگاهی ارزیابی می‌کنند که انگار مریخی دیده‌اند، اما حسین و برادرش دراولین خروج از ایران با مریخی‌ها مواجه نشدند. آنجا هم مردمانی داشت که با مردم ایران زیاد فرقی نداشتند.

حسین می‌گوید: در اولین سفر خارجی فهمیدیم همه جا آدم‌های خوب هستند. همه جا کسانی پیدا می‌شدند که از این دو نوجوان حمایت کنند. یکی پانسیون ایرانی‌ها را نشانمان می‌داد و دیگری ما را با خود به شهری دیگر می‌برد. از آنجا چون ویزای سوریه را داشتیم به شهر حلب و بازار رفتیم و یک خانواده پرجمعیت عرب را یافتیم که با ما دوست شدند و چند روزی مهمان آنها بودیم. این الگوهای توریسم آن روزها تازه داشت شکل می‌گرفت ولی امروز این یک سبک سفر است.

مردمی هستند که توریست‌ها را به خانه خود به عنوان مهمان دعوت می‌کنند. برای آنها جنبه آموزشی، سرگرمی و تعامل فرهنگی دارد ضمن این که خود نیز به نوبه خود با کسانی آشنا می‌شوند که می‌توانند به کشورشان سفر کنند و در منزلشان مهمان شوند.

او یک ماه و نیم کانادا گردی کرده است آن هم فقط با یک میلیون و 500 هزار تومان پول!

حسین تعریف می‌کند: چند سال پیش به مدت 45 روز عرض کانادا را طی کردم و نزد 9 خانواده مختلف مهمان بودم. با بعضی‌ها در سفرهای قبلی آشنا شده بودم و بعضی را اتفاقی پیدا می‌کردم. یکجا هم نزد مزرعه‌داری ماندم و مزرعه‌اش را شخم زدم و به من مزد داد. او فکر می‌کند با ارتباط بین مردم ساکن کشورهای مختلف می‌توان دنیای زیباتری ساخت و بین فرهنگ‌ها و تمدن‌ها و آداب و رسوم مختلف ارتباط ایجاد کرد که این خود زمینه درک و شناخت متقابل را به وجود می‌آورد و می‌تواند سبب استحکام صلح و دوستی بین مردم سراسر جهان شود. این کار برای هر دوطرف مطلوب است. تبادل فرهنگی، احساس خوشایند پذیرفته شدن از کسانی که زیر سقف یک آسمان، اما خارج از مرزهای قراردادی زندگی می‌کنند و احساس نزدیکی به همه کسانی که فرهنگی متفاوت، اما انسانیتی مشابه دارند حس خوشایندی است. وی به خاطر سبک خاص زندگی‌اش شک دارد بتواند همسری بیابد که همپای خودش باشد، اما می‌گوید:اگر چنین همسری بیابم که سایر ایده‌آل‌های همسر مناسب را نیز داشته باشد چراکه نه. این بهترین گزینه و بهترین انتخاب خواهد بود. ولی تا آن زمان صبر می‌کنم.

با توجه به روحیه و نوع زندگی من همسر آینده‌ام نیز باید خاص و متفاوت و این فضا برایش قابل تصور باشد و ازنظر فرهنگی و اجتماعی و فکری باید به هم نزدیک باشیم.

وی در مورد برادرش که 9 سال از او بزرگ‌تر بود و همپای سفر هم بودند می‌گوید:

او اکنون در آمریکاست، ادامه تحصیل داده و ازدواج کرده است و سبک یکجا نشینی برگزیده و هر وقت بتواند دل به سفر می‌سپارد، اما خیلی محدود تر از گذشته. هنوز هم گاهی با هم سفر می‌کنیم.

اما حسین همچنان عاشق سفر است و فعلا اهل یکجانشین شدن نیست آنقدری که مادرش گاهی به او می‌گوید: اول گردش‌هایت را بکن و هر وقت خواستی سرجایت بنشینی و سر خانه زندگی‌ات بمانی (همان تعریف کلیشه‌ای زندگی) برایت دست بالا می‌کنم و دختر خوبی را خواستگاری می‌کنم.

سبک زندگی من: تجربه چیزهای جدید

گاهی آدم در چارچوب‌های تعریف شده نمی‌گنجد و روحش می‌خواهد بالاتر و وسیع‌تر پرواز کند. بد نیست چیزهای جدید که همیشه در خیال خود مرور می‌کنیم را تجربه کنیم. تمام اتفاق‌های شگفت‌انگیز، خارج از چارچوب‌ها پیش می‌آید.

ماندانا ملاعلی

جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها