من به عنوان انتشارات قدیانی از اولین دوره برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در این رویداد حضور داشتم. یادم هست آن موقع حدود 115 غرفه و با نمایندگیها 155 ناشر در نمایشگاه تهران حاضر بودند. من آن موقع یک غرفه 9 متری در نمایشگاه داشتم. در نمایشگاه سیزدهم تا نوزدهم عضو هیات مدیره شرکت تعاونی ناشران و کتابفروشان بودم که با همکاری اتحادیه ناشران و کتابفروشان به ریاست مرحوم داود رمضانی شیرازی مجری بخش داخلی نمایشگاه بودیم. به تفاهم رسیده بودیم که مجری کل بخش داخلی نمایشگاه باشیم. در نمایشگاه سیزدهم که دوره اول مسئولیت ما بود، با مقاومتهای بسیاری برای انتقال نمایشگاه به اتحادیه ناشران و کتابفروشان از سوی برخی مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مواجه شدیم. با این حال آقای احمد مسجد جامعی که آن زمان معاون فرهنگی وزیر ارشاد بودند و بعد وزیر شدند، از ما خیلی حمایت کردند. ایشان بنده را از انجمن فرهنگی کودک و نوجوان میشناختند چون نمایشگاهها و فعالیتهای گروهی داشتیم. یادم میآید در دوره سیزدهم نمایشگاه که قرار بود در محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی برگزار شود، 24 ساعت مانده به افتتاح نمایشگاه، گره در کار ما افتاده بود و کار پیش نمیرفت. علتش هم اختلافسلیقه بخش خصوصی و بخش دولتی در برگزاری برخی امور نمایشگاه بود. آن موقع هنوز تلفن همراه به شکل امروز فراگیر نشده بود. آقای مسجد جامعی هم اهلش نبود. باید برای حل مشکلات تا افتتاح نمایشگاه حتما با ایشان صحبت میکردم. ناچار شدم به منزل ایشان زنگ بزنم، اما ایشان منزل نبودند و من پیغام گذاشتم حتما وقتی برگشتند با من تماس بگیرند. ایشان ساعت 2 نصف شب برگشتند و با من تماس گرفتند و مساله را جویا شدند. گفتم با مشکل مواجه شدیم. ایشان وقتی شنیدند بلافاصله گفتند همان موقع شب به منزلشان بروم.
من نصفه شب به منزل ایشان رفتم و ایشان تا 4 صبح با چند نفر تماس گرفتند و مشکلات را برطرف کردند. صبح آن روز ساعت 9 نمایشگاه افتتاح شد. این خاطره یکی از شیرینترین خاطرات من در زمینه حمایت دولت از بخش خصوصی بود. کاش این حمایت ادامه مییافت و برگزاری نمایشگاه در بخش خصوصی میماند. الان دو سال است باز هم برخی امور را به تشکلهای خصوصی سپردند که این واگذاری هنوز تمام و کمال نیست.
اپیزود دوم
راوی : محسن پرویز، رئیس نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در مصلی
شب/ داخلی/ نشست کمیتههای برگزاری نمایشگاه
در ایامی که من مسئولیت نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران را برعهده داشتم، ما هر شب بعد از پایان ساعت کار نمایشگاه، جلسه ستاد نمایشگاه را برگزار میکردیم. یعنی مدیران بخشها و کمیتههای مختلف میآمدند و از اتفاقاتی که آن روز افتاده بود، گزارش میدادند و احیانا اگر نکتهای لازم بود رد و بدل شود و راجع به آن تصمیمی صورت بگیرد، مطرح میکردند. این برنامههای شبانه تقریبا در تمام پنج سالی که در وزارت ارشاد در ایام نمایشگاه مسئولیت داشتم تکرار میشد. اولین دوره نمایشگاه مصادف با نمایشگاه نوزدهم و آخرین دوره مصادف با نمایشگاه بیست و سوم بود. دوره اول مسئولیت من نمایشگاه در محل موسسه نمایشگاههای بینالمللی برگزار شد و دورههای بعد در مصلی. سال اولی که منتقل شدیم به مصلی، مشکلاتی که به دلیل بارش بارانهای سیلآسا و کمنظیر در سال 1386 اتفاق افتاد، ما را هشیار کرد که نسبت به مسائل جوی و تغییرات آب و هوایی هم حساسیت کافی به خرج دهیم. یکی از مشاوران را مامور کرده بودم هر روز وضعیت آب و هوا را در سایتهای بینالمللی بررسی کرده و گزارش آن را مطرح کند. در یکی از شبها در جلسات ستاد مطرح شد احتمالا فردا صبح باد شدیدی خواهد وزید و با وجود این که از نیمه شب گذشته بود، احساس کردم باید شخصا به تعدادی از سازههای موقت رسیدگی کنم تا از امنیت آنها مطمئن شوم. پشتبام شبستان مصلی یکی از نقاط بادگیر اصلی بود و یکی از محلهای اصلی که آن نیمه شب برای بررسی وضعیت سازهها به آنجا مراجعه کردیم. با وجود اصرار دوستان به این که سازهها به مقدار کافی محکم شده و کاملا مقاوم است، اما به ذهنم آمد لازم است باز هم ما بیش از پیش این چادرها را محکم کنیم. قصدم آن بود بایستم تا محکم کردن چادرها تمام شود، ولی با اطمینان بخشی دوستان به این که آنها این کار را انجام میدهند، دو سه ساعت بعد از نیمه شب به منزل مراجعه کردم تا استراحت کنم برای روز کاری بعد. فردا صبح اتفاق خاصی نیفتاد، اما نیمه شب توفان بسیار شدیدی در منطقه مصلی وزید و با وجود این که چادرها را بسیار محکم کرده بودیم، بخشی از سازهها را به هم پیچاند و اگرچه خسارتی نزد، اما فضای داخلی چادرها کاملا به هم ریخته شد. صبح که مراجعه کردیم احساس کردم اگر شب قبل تدبیر درست نیندیشیده بودیم، قطعا همه آن سازههای موقت از جا کنده میشد و یک خسارت بسیار بزرگ به قسمتی از نمایشگاه وارد میشد. به نظرم اگرچه وظیفه اصلی ما ساخت و ساز و پیگیری مسائل مرتبط با ایمنی مکان نمایشگاه نبود، اما قاعدتا هر اتفاقی که در نمایشگاه بیفتد، اولین کسی که باید پاسخگو باشد رئیس نمایشگاه است و اگر یک وقت خدای ناکرده اتفاق نامناسبی بیفتد که توام با صدمات جانی باشد، جبران کردن این مشکل به راحتی امکانپذیر نبوده و لذا لازم است به همه جنبههای نمایشگاه مسئولان ارشد آن توجه داشته باشند.
اپیزود سوم
راوی: خبرنگار
روز/ خارجی/ شهرآفتاب
دو روز مانده به برگزاری بیست و نهمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران. میزبان این بار، شهر آفتاب است. جایی روبه روی حرم مطهر و دانشگاه شاهد. باد اردیبهشتی، پرچمهای فراوان نصب شده در محوطه را به اهتزاز درآورده است. از نمای دور پرچمهای سه رنگ ایران از فرط وزش باد به حالت افقی درآمدهاند. ایستگاه متروی شهر آفتاب شلوغ است. کارگران مشغول کارند. نماهای تزئینی مترو را آماده میکنند. هنوز داربستها سوارند. آشکار است پیمانکار با آنها اتمام حجت کرده که از دو روز دیگر این سکو باید پذیرای دهها هزار نفر در طول روز باشد. نمای بیرون سکو با عظمت است. گویا این بزرگترین ایستگاه خاورمیانه است. ستونهایش که بر عظمتش گواهی میدهند. طراحی و معماری ایستگاه به گونهای است که جمعیت زیاد در آنِ واحد بتوانند از سکو خارج یا به آن وارد شوند. قرار است ونها ـ ماشینهای برقی با نام عجیب و غریب «شاتل» ـ مسافران مترو را از اینجا به محل اصلی غرفهها برسانند. در مسیر پایانههای تاکسی هم طراحی شده است؛ تاکسیهای به مقصد اکثر نقاط تهران: آزادی، تجریش، پایانه شرق، خاوران و....
همیشه در ذهن، تصویری که از شهرآفتاب نقش بسته بود، همان سه سوله اصلی بود. سولههایی که سقفی نیمدایره داشتند. مقابل ساختمان u شکل پشت این سه سالن هستم. جایی که نامش را گذاشتهاند: میدان فرهنگ. یک حوض بسیار بزرگ در ارتفاعی پایینتر طراحی شده است. حوضی که فضای اطرافش به کلی گلکاری شده است، آن هم با گلهای محمدی و رز که اردیبهشت، جلوهگری میکنند.
طراحی حوض، فضای سبز و میدان به گونهای شبیه استادیومهاست. شبیه المپیا در یونان باستان که در آن نمایش اجرا میشد. دور تا دور حوض تخممرغهای رنگی بزرگ گذاشتهاند. شاید این فضای سبز و مفرح بتواند قدری خستگی بازدیدکنندگان را بکاهد. شاید بتواند اندکی چشمنوازی کند برای آنها که مشقات دوری راه را تحمل کردهاند تا برسند به جایی که خودشان را در اقیانوس کتاب غرق کنند.
وارد ساختمان u شکل میشوم. قسمت ورودی برای مراسم افتتاحیه در نظر گرفته شده است. انبوه صندلیها روی هم سوار است. کارگرها یکی یکی آنها را میچینند. قرار است وزیر و شهردار اینجا بنشینند و بعد هم با هم تفاهمنامه امضا کنند که برای ده سال شهرآفتاب فروردین و اردیبهشت فقط در اختیار نمایشگاه کتاب باشد. از این قسمت هم عبور میکنیم. بالهای راست و چپ ساختمان u شکل بخشهای اداری و کمیته فعالیتهای جنبی خواهد بود. همین طور پاویون خبرنگاران. جلوی مدخل اصلی، اثر حجمی نصب شده است؛ اثری که نمادی از قلم است روی پایهای متشکل از سه کتاب و بعد پشت ساختمان u شکل، همان سه سالن بزرگ که به نمادی برای شهرآفتاب تبدیل شده است. سالنهایی که محل استقرار ناشران عمومی است با سقفهایی بسیار بلند و البته بدون کاربرد. احتمالا از نظر سرمایش، گرمایش و روشنایی، طراحی این سالن با این سقف بلند، یک ضایعکننده تمامعیار مصرف انرژی خواهد بود.
با صدای کارگرها کنار میروم. نیسانها و وانتها، جلوی سالنها به ترتیب بار تخلیه میکنند. گروهی از کارگران کتاب خالی میکنند، گروهی قفسه. برخی ناشران سرگردانند. نمیدانند جایشان کجاست. اینجا همه هول هستند. دو روز دیگر نمایشگاه افتتاح میشود. اگر نرسند چه؟ بیرون کارگران سازههای قشنگی را سوار هم میکنند. قرار است روی آنها چادرهای برزنتی نصب شود و سایبانی برای بازدیدکنندگان شود. سراغ کارگرهایش میروم. فارسی بلد نیستند. از ترکیه آمدهاند. سازهها هم از آنجا آمده. با چه سرعتی پیچها را سفت میکنند. به چادرهای کنار سه سالن اصلی میروم. زیبا بوده و انگار نه انگار موقتی هستند. برخی ناشران که به ظاهر اهمیت میدهند در حال غرفهآرایی هستند. بوی رنگ و صدای اره و عرق کارگرها در هوا پیچیده. اینجا شهر آفتاب است. جایی که خوب و بد، بالاخره میزبان نمایشگاهی شد که بیست و اندی سال آدمهای زیادی از آن خاطره دارند و حالا قرار است خودش خاطره بسازد. کسی چه میداند، شاید سالها بعد خبرنگاری با نگاه نوستالژیک سراغ آدمهای خاطرهدار اینجا آمد.
سجاد روشنی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد