فیلم‌های اکران شده سینما در نوروز تا چه اندازه به موضوع سبک زندگی توجه داشت؟

عجیب، غریب و عجین

وقتی سینما را تعریف می‌کنند در کنار صنعت و سرگرمی بودنش، پای ضلع سوم به میان می‌آید؛ یعنی رسانه. از این جهت که فیلم باید هدف داشته باشد و شالوده‌اش را روی چیزی ببندد که بتوان باورش کرد. این باورپذیری همان همذات‌پنداری با مخاطب است؛ مردمی که حاضرند برایش پول خرج کنند تا زندگی‌شان را روی پرده ببینند.
کد خبر: ۸۹۷۲۳۳
عجیب، غریب و عجین

این متن را منهای فیلم‌های تخیلی و فانتزی و از این دست آثار باید خواند. غرض چیز دیگری است؛ کمی بحث را ایرانیزه کنیم و سراغ درام و خلق موقعیت و شخصیت‌ها برویم و مثالش را در فیلم‌های روی پرده ببینیم. این که چقدر سبد اکران نوروزی حتی فیلم‌های کمدی یا طنزش با زندگی ایرانی ـ اسلامی غریب‌اند یا عجین.‌ شکی نیست که بیشتر تولیدات سینمای ایران، مانورشان روی فیلم‌های اجتماعی است و همه نیز داعیه دارند که آینه جامعه هستند؛ این که از واقعیت‌ها گرفته شده‌اند حالا ممکن است در کف خیابان و به قولی در پایین‌شهر بگذرند یا حتی میان دو متر آپارتمان و یک دکوراسیون لوکس. فیلم نوشتن و ساختن از این قصه‌های کاملا متفاوت، زمین تا آسمان توفیر دارد.‌

اما در مورد آثار فعلی روی پرده که حسابی پرفروشند بجز یکی دوتا، چطور؟ چقدر زندگی واقعی دور و برمان در اینها جریان دارد و قابل هضم است؟ با این مقدمه که مخاطب ایرانی دنبال سینمای قصه‌گوست با قهرمان‌های باورپذیری که بتوانند برایش سوت بزنند و حتی اشک بریزند.

کمدی را جدی نگیرید برای خنده آمده‌اند

باید بین دو فیلم نسبتا کمدی «من سالوادور نیستم» و «50 کیلو آلبالو» با چهار فیلم دیگر خط‌کشی کرد. از این بابت که عمده فیلمسازان ما در کمدی ‌ساختن مشکل دارند و دست روی فانتزی‌هایی می‌گذارند که باورکردنشان سخت است یا برای اکثریت نیست. به صرف خنداندن ساخته می‌شوند حتی اگر آدمک‌هایش کمی باورپذیر باشند، ولی داستانشان جذاب نیست.

این دو فیلم مورد بحث نیز این‌گونه ‌است و خیلی نمی‌توان روی آنها مانور داد که آیا زندگی به رسم اینها چقدر در میان ما غلظت دارد. پس به بقیه ورود کنیم با این ادعا که هیچ‌کدام مثال شاد و خلاف قاعده نیستند.

در میان فیلم‌های «بادیگارد»، «ابد و یک روز» و «کفش‌‎هایم کو؟» که شکل داستانگویی متفاوتی دارد، رگه‌هایی از درد و خوشی‌های زندگی ایرانی را می‌توان یافت. دست روی قصه‌هایی گذاشته‌اند که مثال نقضش در جامعه وجود ندارد حالا یکی توی چشم‌تر است و دیگری را باید در کنج شهر پیدا کرد. به عبارتی شخصیت‌هایش نماینده مردم هستند حتی اگر کم باشند.

درد این فیلم‌ها به یک اندازه نیست و نقطه تمرکزشان نیز نه. ولی در همین کوچه و خیابان‌ها قدم می‌زنند حتی اگر بادیگاردی باشد که دغدغه و سخنش با عوام نیست. جنس کارهای حاتمی‌کیا مثل همین «بادیگارد»ش طوری است که فقط زندگی من و همسایه‌ام را نشانه نمی‌گیرد. آرمانخواهانه‌تر از این حرف‌هاست که اسیر چارچوب و دغدغه روزمره توده مردم بشود.

آدم‌های فیلمش از دل همین جامعه بیرون آمده‌اند حالا کمی خاص‌تر و مستثنی‌تر از بقیه ولی ایرانی‌اند و مسلمانند، چون دغدغه‌ ‌‌و طرز فکرشان با آنچه در ذهن و فکر مردم می‌گذرد، همسوست. مثل درد دل است که ادعای رهبری دارد و گوشزد کردن که تو را به ورای روزمرگی‌ها می‌برد.

فیلمش اجتماعی است و کاملا به روز، ولی ابدا در چارچوب آپارتمانی با زندگی بشور و بساب و بخور و بساز درجا نمی‌زند. اینقدر واقعی و خودمانی داستانش را جلوی مخاطب می‌ریزد که کسی آن را پس نمی‌زند چون جزئی از زندگی ایرانی ‌جماعت است.

این فیلم سیاه را نیز نادیده‌نگیرید

شاید به‌طور خلاصه‌تر این نوع زیستن را نیز می‌توان در ابد و یک روز نظاره کرد البته خیلی رقیق‌تر و دم‌دستی‌تر که بد هم نشده. به هرحال داستان سینمایی اگر واقعی باشد مردم با آن کنار می‌آیند، درکش می‌کنند و پای حرفش می‌نشینند حتی اگر قصه فیلم الزاما قصه زندگی خودشان نباشد. ولی ماجرا اینقدر زنده و گیراست که آن را رد نمی‌کنند. جریانی که در فیلم «ابد و یک روز» سعید روستایی شکل گرفته به این سان است.

فیلمساز دوربین را به کنج و گوشه‌های پرت شهر برده با قصه‌ای مبتلابه جامعه. یک دورهمی خاص و خانواده‌هایی که ارتباط اعضایشان، مهم‌ترین اصل یعنی حس بین آنان را به مخاطب منتقل می‌کند. هرچند به‌طور عجیب و شاید اغراق شده با ناهنجاری و مشکلات ریز و درشت و بدبختی دست به یقه‌اند. لوکیشن‌ها زیرخاکی است به تعبیری؛ همان جایی که گذر خیلی‌ها به آن افتاده و جزئی از زندگی ماست هرچند دخلی به قصه‌های واقعی‌مان ندارد. ولی فیلم را طوری رئال می‌سازد که کسی هرجی بر او نمی‌گیرد.

امثال این نوع سینما نیز قابل احترام‌‎اند به شرطی که قصد فیلمساز صرفا چرک‌سازی نباشد، مخاطب را نیز اگر جذب می‌کند هدفش هم قصه‌گویی در فرمت سینمایی است و هم هشدار که این بخش از زندگی را نیز ببینید!

پس مواجه شدیم با دو فیلم و دو سوژه حساس که خط و ربط و قیاسشان حتی مع‌الفارق است، جامعه مدنظرشان نیز در ابعاد کوچک و بزرگ است، ولی ساخته‌شان منطقی است و باورمند. یادمان نرود ‌ زندگی قرار نیست همیشه شیرین باشد. بالاخره نمایش تلخی بد نیست اگر فیلمساز درپی صرفِ سرگرمی نباشد.

فیلمی که مصداق دارد ولی تاثیر ندارد

«در کفش‌هایم کو؟» معادله فیلمسازی و مخاطب‌سنجی به هم می‌ریزد. داستان برای مخاطب اقلیت است، اما نه این که بیننده اکثریت‌ بتواند بی‌خیالش باشد. موضوعاتی مثل آلزایمر که دغدغه فیلم کیومرث پوراحمد است را کسی منکرش نیست، با آن برخورد داریم با این حال در فیلمنامه قصه‌گویی، سینمایی باید عرضه شود. این که فیلم سراسر با شعارهای آگهی‌وار به بیننده تزریق شود، نتیجه‌اش عدم استقبال است.‌بدی اعتیاد اگر در ابد و یک روز کم و بیش پذیرفته شد، به‌خاطر قصه‌ای است که کشش کافی را داشت و زنده و پویاست؛ همچنین برای ترسیم زندگی حاضر در فیلم‌ کم نگذاشته. چیزی که کفش‌هایم کو؟ فاقد آن است و عملا رسم و رسومات عادی آدم‌ها را فدای سوژه کرده است. پس فقط داشتن موضوع خوب و حی و حاضر در زندگی جامعه ایرانی، کافی نیست، بلکه باید ساختار فیلم‌ حرفه‌ای باشد.‌ از طرفی فیلمساز کاربلد اگر طرز فکر و دغدغه‌اش مثل اکثریت باشد در مخاطب‌سنجی دچار اشتباه نمی‌شود. اگر امثال «خشم و هیاهو»ها را نیز ساختند خرده‌ای بر آنان نباید نگرفت. با این قید که دیگر نباید ادعا کنند که فیلمشان برای خانواده‌هاست.‌ هنری‌ساختن به قیمت از دست دادن خانواده و بیننده عمومی یعنی خشم و هیاهو که داستان عاشقانه‌اش را باید در دفترچه خاطرات شخصی پیدا کرد نه عامه مردمی که جنس رابطه و افکارشان با این فیلم یکی نیست چه در ارتباط و چه در شیوه زندگی روزمره. اگر اقلیتی این گونه هستند دلیل بر حاکم شدن بر زیست اکثریت نیست. بنابراین فیلمساز اگر برای دل خودش فیلم بسازد باید تاوان از دست دادن مخاطب را قبول کند.

برای نتیجه‌گیری باید دوباره به مقدمه برگشت؛ مخاطب در سینمای اجتماعی دنبال تماشای چیزی است که با آن زندگی کرده، در اطرافش می‌گذرد یا در آرزوی رسیدن یا فرار از آن است. سوژه‌ای که با روایتی واقعی همراه هست نه فانتزی حتی اگر تلخ و چرک باشد.

نوروز امسال نیز سینما هردو نوع آثار را روی پرده برد کما این که (با فاکتورگیری از دو فیلم کمدی) میزان استقبال نشان داد کدام به نظر مردم نزدیک‌تر است. این را هم در نظر بگیرید که فیلم‌های فعلی چندان شیرین نیستند. شیرین مثل زندگی خودمانی‌تر و واقعی‌تر با آدم‌هایی که نسبت به جامعه جبهه نگیرند. تولید فیلم اجتماعی مساوی با نگاتیو نمایشگر پر از مشکل نیست چه بسا، جامعه را هم می‌شود در داستان جذاب ایرانی روی پرده نشان داد.

محسن غلامی (قلعه سیدی)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها