این شد که عبدالرضا برای مداوا رفت جایی که خیلیهای دیگر مثل خودش، ندیدههایی را دیده بودند و نشنیدههایی را شنیده بودند؛ عبدالرضا رفت بیمارستان روانپزشکی رازی ، جایی که پیشتر به آن میگفتند «امینآباد» و حالا شهری است با 2000 نفر جمعیت که هزار نفرشان مانند او پریشان حالند و هزار نفر دیگر، مراقب و درمانگر.
شهر پریشان حالها، پشت باغچههای وسیعی از کاج است و شهروندهایش، بیماران آبیپوش و صورتیپوشی هستند که در حصار کاجها، بیترس پرسه میزنند، بیآنکه دیگران، به تمسخرشان بگیرند یا گم شوند یا بیسرپرست رها شوند.
بهانه ما برای سر زدن به رازی، نشست خبری دکتر امید رضایی، رئیس مرکز است که خبرهای خوشی برای اهالی رسانه دارد، مثلا این که بیمارستانش، درجه A را در هفته گذشته کسب کرده است که ثابت میکند شهر 2000 نفری رازی، تا 77 درصد با معیارهای نظارتی وزارت بهداشت، منطبق است یا این که شمار پژوهشهای علمی در مرکزش ده برابر شده و درمانگاهی پیشرفته و تخصصی در دل بیمارستان احداث شده و شهرداری هم دو هفتهای است برای زنده کردن فضای سبز مرکز، آستینها را بالا زده است.
شیشه خیلیها را مجنون میکند
گردش در نشستهای خبری همیشه کوتاه و شتابزده است. در رازی هم اوضاع فرقی ندارد. در بخش آبان، بیمارها، دورمان حلقه میزنند.
عبدالرضا هم یکی از آنهاست. با چشمهای گود افتاده و دستی که میلرزد. مرد، روزی یک پاکت سیگار میکشد و حالا باور کرده که کوتولههای سیاه بیصورت، وجود ندارند و ناخنهایش را خودش کشیده است. حتی میداند علت جنونش، شیشه بوده است گرچه اغلب فقط یکی دو دود میگرفته از رفقا.
آنها که مصرف مواد مخدر بخصوص شیشه، مجنونشان کرده است، در رازی فراوانند. به همین خاطر روزبهروز شمار جوانهای مرکز بیشتر میشود مثل حسن 25ساله، که به محض دم گرفتن از پایپ، پدرش را گوسفند دیده و میخواسته سر ببرد یا اردلان که زنش را تا حد مرگ کتک زده، چون دیوارهای خانه میگفتهاند زنش، وفادار نیست.
دکتر رضایی نمیخواهد آماری از آنها که به واسطه مصرف مواد مخدر به رازی آمدهاند ارائه کند، اما گواه چشمها و گوشهایمان کافی است تا باور کنیم از هر سه چهار بیمار، دستکم یکی، موادمخدر مصرف میکرده است.
دوره پابرهنهها گذشت
رازی تغییر کرده است، فرقش حتی با دو سال پیش هم کاملا به چشم میآید تا چهرسد به صد سال پیش که دکتر رضایی، در قالب اسلایدهایی آن را وصف میکند.
اسلایدها، عکسهایی سیاه و سپید از بیماران روانی یک قرن پیش رازی بودند، روزهایی که بیمارستان؛ جایی به نام باغ شاه، حوالی خیابان سینا بود؛ آن وقتها هم رازی، شهر بود، اما شهری که ساکنانش لباسهای ژنده چرکمرد داشتند با سرهای گر، تنهایی قارچ زده و زخمی، پاهایی برهنه و شکمهایی خالی. آن روزها، بیمارستان بخشهای تفکیک شده نداشت، پیر و جوان و کودک، همه یکجا نگهداری میشدند، کف خواب فراوان بود؛ غذا و تخت، کم بود و آجان زیاد، تا جایی که حتی گاهی تعدادشان از شمار بیمارها هم بیشتر میشد.
فرق رازی با سالهای اخیر اما فقط به چشم کسانی میآمد که در سالهای اخیر هم به آن سرزدهاند. بیماران حالا جاده سلامت دارند با انواع دستگاههای ورزشی. کتابخانه و مرکز اسنادشان هم تجهیز شده است. موج تغییرها حتی به بخش کودکان هم رسیده است و بچههای بیمارستان این روزها، در ساختمانی نونوار با رنگهای شاد و حیاطی نقلی پر از اسباب بازی زندگی میکنند.
تغییرات رازی حالا آنقدر زیاد است که رئیس مرکز با جرات اعلام میکند، گرچه بیمارستانش، هماکنون هزار بیمار دارد، اما ظرفیتش 1500 نفر است و آغوشش برای پذیرش بیماران، باز. سطح پیشرفت بیمارستان در حدی زیاد است که او، ایمان دارد مرکز، میتواند یکی از مقاصد گردشگری سلامت شود و حتی بیمارانی از کشورهای دیگر را بپذیرد.
محیط زیست، رازی را دوست ندارد؟
خبرهای ناخوش را رضایی هنوز نگفته است که یکیشان، از راه میرسد و روی سرمان خراب میشود. زمین زیر پایمان، حوالی دوازده و نیم ظهر، با انفجاری مهیب لرز میگیرد و دلمان را آشوب میکند. بیمارهایی مثل سعید که نشسته پشت دستگاه جوراببافی و بیامان، جورابهای بافته شده را قیچی میزند، خودشان را به نشنیدن میزنند، اما واکنش همه مشابه نیست؛ مراد مثل بید میلرزد «صدای کارخانه سیمانه ! سنگ منفجر میکنن، هر روز همین ساعت...» لقوه افتاده به دستها و سرش. «تمامش نمیکنند... هر روز اینجا زلزله میآید...»
پرستاری غمگین، مراد را مینشاند سر جایش. سعید همچنان با غیظ جورابها را قیچی میکند و سر تکان میدهد.
آنطور که پرستار تعریف میکند مشکل آنها فقط صدای انفجار هرروزه نیست؛ بلکه کارخانه سیمان، هوای بیمارستان را به حدی آلوده کرده است که برخی بیماران و پرستاران به بیماریهای تنفسی دچار شدهاند و حتی در سالهای پیری، سرطان ریه گرفتهاند.
رضایی برای پیگیری موضوع تا به حال بارها با رازی تماس گرفته است، اما هیچکس در سازمان حفاظت محیطزیست انگار به بیماران و کادر درمان، اهمیتی نمیدهد.
رئیس مرکز رو میکند به ما «بنویسید مشغله کاری دوستان در محیطزیست باعث شده است فرصتی برای پاسخ به دعوتهای ما نداشته باشند...»
حسن، روی تختش نیمخیز میشود و در دفتری که یاد گرفته است در آن یادداشتهای روزانهاش را بنویسد، با خطی کج و کوله هک میکند «مشغله»
یکی از خبرنگارها میپرسد، آلودگی زیستمحیطی اینجا چقدر است؟ کسی پاسخی ندارد، اما همه میدانند، آنقدر هست که در بازدید چندساعتهمان، روی ماشینها، غباری سپید نشانده و غریبههایی را که به هوای بیمارستان عادت ندارند، به سرفه انداخته است.
نیکوکاران، رازی را تنها نمیگذارند
بیمارستان آموزشی درمانی روانپزشکی رازی، مرکزی دولتی است و هر بیمارش، اگر تحت پوشش بیمه باشد، 6 درصد هزینه بستری را میپردازد که در ماه، کمی بیش از 200 هزار تومان است. با این همه اما بیماران کم بضاعتی هم هستند که توانایی پرداخت هزینه را ندارند و مرکز باید آنها را رایگان بستری کند.
همین سختیهاست که باعث شده است مرکز، دست به دامن نیکوکارها شود. آنها که یاد بیماران روانی اند و هر از گاه دلشان را شاد میکنند، کم نیستند اما مسلما بیمارستان، به شمار بیشتری از نیکوکاران نیاز دارد تا بتواند بهتر از آنچه هست، شود.
مریم یوشیزاده - دبیر گروه جامعه
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد