نوستالژی صبح بخیـر ایران

گردشگری روی آنتن زنده تلویزیون

سال 73 خبردار شدیم قرار است یک برنامه صبحگاهی زنده روانه آنتن شبکه یک شود. آن زمان برنامه‌های سیما از بعدازظهر شروع می‌شد و صبح‌ها کسی تلویزیونش را روشن نمی‌کرد. مردم آن زمان هنگام خوردن صبحانه سراغ رادیو می‌رفتند و تماشای یک برنامه زنده در ساعات اولیه صبح برایشان عجیب بود. بعضی‌ها آن‌قدر هیجان داشتند که صبح زود از خواب بیدار می‌شدند و پای تلویزیون می‌نشستند تا ببینند این برنامه صبحگاهی تلویزیونی چه حال و هوایی دارد.
کد خبر: ۸۷۰۳۶۱

صبح بخیر ایران، با آمدنش خوراک صبحانه سفره شبکه یک سیما را تامین کرد. صبح بخیر ایران مثل یک کانال جدید تلویزیونی در داخلش همه چیز داشت. برای بچه‌ها برنامه کودک داشت و لابه‌لای گزارش‌ها و مستندهای اجتماعی، اخبار سیاسی و ورزشی پخش می‌کرد.

به‌تدریج آیتم «سفرنامه صبا» بین مردم گل کرد و بیشتر از دیگر بخش‌ها دیده شد. اقبال واحدی، مجری و گزارشگر پرجنب و جوش این بخش به شهرهای مختلف ایران سر می‌زد و آداب و رسوم مناطق دورافتاده را معرفی می‌کرد. او در زمان اجرای سفرنامه صبا به همه استان‌های دور و نزدیک ایران سفر کرد.

کسوف بیرجند، سفرنامه صبا را کلید زد

زمانی که صبح بخیر ایران کلید خورد، قرار نبود سفرنامه‌اش این قدر مفصل باشد. یک اتفاق اقبال واحدی را تشویق کرد که کوله‌بار سفر ببندد و راهی جاده‌ها شود. او سفرهایش را از سال 73 آغاز کرد و تا سال 78 ادامه داد. چند سالی استراحت کرد و در این مدت آیتم سفرنامه توسط گروه دیگری تولید شد. از سال 81 دوباره هوس سفر به سرش زد و به برنامه خودش یعنی «صبح بخیر ایران» برگشت. او در دور جدید سفرها تا سال 85 برنامه را همراهی کرد. نحوه راه‌اندازی آیتم «سفرنامه صبا» ماجرایی شنیدنی دارد. اقبال واحدی در گفت‌وگو با خبرنگار «چمدان» می‌گوید: «زمانی که صبح بخیر ایران شروع شد من یک آیتم گزارشی به نام «همسفر» داشتم که به شهرستان‌ها می‌رفتم. همسفر ادامه انیمیشنی بود که من قبل از «صبح بخیر ایران» می‌ساختم. از اول مخالف بودم که «صبح بخیر ایران» فقط درباره تهران باشد. زمانی که ماجرای کسوف بیرجند پیش آمد ماهواره و تجهیزات دیگر را بردیم تا از آنجا پخش مستقیم داشته باشیم. آن زمان مدیر برنامه وقت که آقای ارجمند بود، گفت حالا که می‌توانیم تجهیزات ماهواره‌ای با خودمان ببریم، می‌توانیم باز هم آیتم‌های زنده اجرا کنیم. این طور بخش «همسفر» تبدیل به سفرنامه صبا شد. آن زمان پخش زنده فقط در اختیار بخش‌های خبری و مسابقات زنده بود. یکی دو تا سفر رفتیم و این‌قدر استقبال مردم خوب بود که دیگر نتوانستیم «سفرنامه صبا» را قطع کنیم. اولین سفرمان را از شیراز شروع کردیم.»

چند دست لباس محلی در اندازه‌های مختلف می‌آوردند

اقبال واحدی سفر زمینی را به هوایی ترجیح می‌دهد؛ چون می‌تواند اطرافش را نگاه کند و با ویژگی‌های مسیر آشنا شود. ولی در ماجرای تولید آیتم سفرنامه صبا مجبور شد بیشتر از هواپیما استفاده کند. «اگر پخش زنده داشتیم، عوامل و واحد سیار زمینی می‌رفتند و من جداگانه با هواپیما خودم را می‌رساندم. معمولا مسیرهایی را که بیشتر از شش هفت ساعت بود هوایی می‌رفتیم. وقتی به مرکز استان می‌رسیدیم، بقیه راه را با ماشین می‌رفتیم.» او وقتی به مقصد می‌رسید لباس‌های رسمی‌اش را درمی‌آورد و در پوشش مردم آن منطقه روی آنتن زنده ظاهر می‌شد. «مردم خیلی خوشحال می‌شدند که می‌دیدند لباس‌شان را پوشیده‌ام. من سعی می‌کردم نشان بدهم تلویزیون مال شما هم بوده و فقط متعلق به چند شهر بزرگ نیست. مردم خودشان برایم لباس می‌آوردند. چند دست لباس در اندازه‌های مختلف می‌آوردند و من لباس اندازه خودم را می‌پوشیدم.»

برای ساخت این سفرنامه تصویری نیاز به انجام تحقیقات مفصل نبود. مردم خودشان به گروه تولید اطلاع می‌دادند که شهرشان چه جذابیت‌هایی دارد. «مردم به ما اعتماد زیادی داشتند. در آذربایجان غربی بودم که دیدم یک ماشین دنبالم می‌کند. یک جوان ماشین من را متوقف کرد و گفت: من خواهری دارم که از چشم و بدنش شیشه بیرون می‌آید. وقتی پیش خواهرش رفتیم دیدیم او راست می‌گوید. آن زمان دوربین تلویزیون شبکه یک خیلی در اختیار شهرستان‌ها نبود. مردم خیلی قدر این فرصت را می‌دانستند. گزارش ما بازتاب زیادی داشت و مردم و مسئولان به آن دختر خیلی کمک کردند.»

واحدی برای آن‌که نادیده‌ها و ناگفته‌ها را در قاب تلویزیون جای دهد به مناطقی می‌رفت که شهرت کمتری داشتند. به مراکز استان کمتر سر می‌زد و تمایلش بیشتر به گزارش گرفتن از شهرستان‌های دورافتاده بود.

صبح بخیر کاج!

صبح‌ها که تلویزیون را روشن می‌کردیم مردمی را می‌دیدیم که دور تا دور اقبال واحدی حلقه زده‌اند. او میکروفن را به طرف مردم می‌گرفت و از آنها می‌خواست یک جمله را با صدای بلند فریاد بزنند. جمله ثابت و تکرار شونده، این برنامه «صبح بخیر ایران» بود.

اقبال واحدی، خاطرات شنیدنی از جمله‌سازی‌هایش دارد. «من دوست داشتم حضور مردم را نمایش بدهم. صلوات فرستادن و دست زدن یک طرف قضیه بود. به خاطراین که آرم برنامه در ذهن‌ها بماند شعار «صبح بخیر ایران» را تکرار می‌کردم و مردم جواب می‌دادند. این کار برای شیرین‌شدن برنامه بود. می‌خواستم صبح بخیر ایران امضایی داشته باشد. خودم آدم غیرقابل پیش‌بینی هستم. بستگی به ویژگی‌های منطقه شعارهای دیگری هم می‌ساختم. مثلا می‌دیدم آنجا درخت کاج زیبایی دارد. از مردم می‌خواستم همه با هم بگویند صبح بخیر کاج! چون این جمله غیرمعمول بود مردم استقبال می‌کردند.»

جالب است که مردم آن زمان به صورت خودجوش در یک نقطه جمع می‌شدند. «مردم خودشان خبر داشتند. هر شهری می‌رفتیم می‌گفتیم شهر بعدی کجاست. مثلا می‌رفتیم بیرجند و می‌گفتیم فردا بجنورد هستیم. مردم شهرستان‌ها خیلی با هم رقابت داشتند. خودشان اطلاع‌رسانی می‌کردند و پلاکارد می‌زدند. برای هر سفر کلی برنامه‌ریزی می‌کردیم. با استانداری نامه‌نگاری داشتیم. سفرهای ما برای استان‌ها و شهرستان‌ها هزینه داشت. هزینه خوراک و اقامت و درست کردن سن و... با مسئولان استانی بود. در بعضی از شهرستان‌ها هتل نبود و مجبور می‌شدیم در یک مهمانسرای دولتی بمانیم. سیستم صوتی را با خودمان نمی‌بردیم و آنها تهیه می‌کردند. استان‌ها در نوبت بودند و نامه می‌نوشتند که چرا به شهرهای ما نیامدید و دیر کردید.»

آشنایی با بزقرمه در کرمان

از آن سفرها برای اقبال واحدی تعدادی فیلم و عکس به یادگار مانده و چند سینی ورچو که مردم بروجرد به او هدیه داده‌اند. سه چهار تا قاشق چوبی هم از آن زمان نگه داشته ‌است. او درباره یادگاری‌های برنامه می‌گوید: «بعضی از فیلم‌های آن زمان را همسرم از آنتن ضبط کرده است. بعضی از راش‌ها هم باقی‌مانده. خیلی از گزارش‌هایمان هم پاک شده است. آن زمان به ما نوار راش کم می‌دادند و مجبور بودیم گزارش‌ها را پاک کنیم. من باید به آرشیو سازمان سر بزنم و ببینم چه چیزهایی باقی مانده است.»

طعم و مزه غذاهای محلی هم هنوز زیر دندان اقبال واحدی مانده است. «غذاهای محلی که می‌دادند سر صحنه خیلی می‌چسبید. من اسم بزقرمه را در این سفرها شنیدم و فهمیدم یک غذای مهم کرمانی است. من از همه این غذاها لذت می‌بردم. البته بعضی از غذاها با ذائقه من سازگاری نداشت. گوشتی که می‌آوردند خام بود و خورده نمی‌شد. من مجبور بودم بگویم به به و چه چه!»

خلبان هلیکوپتر یادش رفت ما را کجا پیاده کرده

کسی که عازم سفر می‌شود باید خودش را برای مواجهه با خطرات و مشکلات پیش‌بینی نشده آماده کند. واحدی یک بار در تلویزیون از بالنی گفت که مجبور شده سرنشین‌هایش را از ارتفاع زیاد به پایین پرتاب کند. او در آن بالن بود و بعد از سقوط حسابی مصدوم شده. علاوه بر این ماجرا چند بار خطر از بیخ گوش مجری صبح بخیر ایران رد شده است. «رفت و آمد در جاده‌های برون‌شهری خودش یک کار خطرناک است. شما می‌بینید چه حوادثی در جاده‌ها اتفاق می‌افتد. خوشبختانه در این مدت هیچ تصادفی نداشتیم. چند بار ترمز ماشین برید که خدا را شکر به خیر گذشت. بعضی از سفرها را به علت خرابی هوا با هلیکوپتر می‌رفتیم. یک بار خلبان ما را در بیابانی پیاده کرد و یادش رفت که ما را کجا پیاده کرده. ما هلیکوپتر را از روی زمین می‌دیدیم؛ ولی آنها ما را نمی‌دیدند. از این اتفاقات خیلی افتاده است.»

احسان رحیم‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها