کابوس سلطان رنگ واقعیت گرفت

سریال سلطان و شبان ساخته داریوش فرهنگ پنج سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1363 از شبکه یک سیما روانه آنتن شد؛ سریالی که با زبانی نمادین حکومت طاغوت را زیر سوال می‌برد و نارضایتی مردم از ظلم و ستم پادشاهان را به تصویر می‌کشید.
کد خبر: ۸۴۴۳۵۴
کابوس سلطان رنگ واقعیت گرفت

این سریال از قصه‌ای پرکشش بهره می‌برد و ماجرایش را در بستری طنزآمیز روایت می‌کرد. قصه سریال درباره پادشاهی بود که کابوس عجیبی ‌دید.

بر‌اساس این کابوس سلطان در روز و ساعت معینی گرفتار تیرهای بلا می‌شد. خوابگزار اعظم راه‌‌حل این مشکل را جایگزین کردن شخص دیگری به‌جای سلطان دانست تا خطر بگذرد.

درباریان چوپانی را پیدا کردند و جای پادشاه نشاندند و سلطان را روانه روستا کردند و...

باغ فین کاشان یکی از اصلی‌ترین لوکیشن‌های این سریال بود و بسیاری از نماهای داخلی و خارجی کاخ سلطان در این باغ تصویربرداری شد.

در ادامه به سراغ شخصیت‌ها و بازیگران مطرح این سریال می‌رویم تا ببینیم از هر کدام چه خاطراتی در حافظه‌مان باقی مانده است.

سلطان

فردی خوشگذران بود و خودش را خیلی تحویل می‎گرفت. هنگامی که از خودش می‌گفت فعل جمع به کار می‌بست. مثلا می‌گفت: «ما در جامه سلطانی خودمان را بهتر می‌شناسیم!» یا «می‌خواهیم شجاع باشیم؛ ولی نمی‌توانیم.»

نحوه صحبت کردن او بسیار محبوب شد و مردم آن زمان بعضا خیالپردازی می‌کردند و به شیوه سلطان با هم حرف می‌زدند.

هنگامی که به روستا رفت، آن‌قدر خرابکاری کرد که مردم از آنجا اخراجش کردند. یکی از تفریحاتش این بود که مرغ و خروس روستاییان را می‌دزدید و روی آتش کباب می‌کرد.درباریان سلطان را قبله عالم صدا می‌زدند و او به این اصطلاح خیلی علاقه داشت.

شبان

مهدی هاشمی در این سریال هم در نقش سلطان ظاهر شد و هم در نقش شبان. شیرو یا همان شبان، روستایی ساده‌دلی بود که مردم عادی را نمایندگی می‌کرد.

او به اجبار نفر اول حکومت شد؛ ولی تشریفات پادشاهی را دوست نداشت. به همین خاطر بود که دستور داد چند گوسفند به داخل قصر بیاورند تا حوصله‌اش سر نرود.

وقتی وضع بد زندانیان را دید، برآشفت و گفت چرا این بندگان خدا را شلاق می‌زنید؟ شیرو قرار بود پیشمرگ سلطان واقعی بشود.

سلطان‌بانو

یک زن مقتدر بود که در جریان ریزترین امور دربار قرار داشت. زمانی که مهدی هاشمی و گلاب آدینه در نقش سلطان و سلطان‌بانو در مقابل هم قرار گرفتند، چند سالی از ازدواجشان می‌گذشت.

از آنجا که این دو در دنیای واقعی هم زن و شوهر بودند، صمیمیت جاری در رابطه‌شان واقعی‌تر به نظر می‌رسید.

سلطان‌بانو همسرش را سرورم صدا می‌زد و یکی از تکیه‌کلام‌هایش این بود که می‌گفت: «بی‌قراری نفرمایید سرورم!» سلطان‌بانو زمانی که دید حکومت همسرش در حال سقوط است جام زهر را سر کشید و خودکشی کرد.

گلاب آدینه، فارغ‌التحصیل رشته اقتصاد سیاسی است و بعد از آشنایی با مهدی هاشمی پایش به دنیای بازیگری باز شده است.

مهدی هاشمی در بخش فوق‌برنامه دانشگاه ملی (شهید بهشتی)، استاد بازیگری تئاتر گلاب آدینه بود که همین فعالیت فوق‌برنامه بعدها زمینه ازدواج این دو هنرمند را فراهم کرد.

گلاب آدینه گفته که مهدی هاشمی موافق نبوده او در نقش سلطان‌بانو بازی کند: «ماجرا از این قرار بود که تمام نقش‌ها انتخاب شده بود و برای نقش سلطان‌بانو، بسیاری از بازیگران را دعوت کردند، اما به نتیجه قطعی نرسیده بودند.

من هم پیشنهاد دادم که از من تست بگیرند، اما آقای هاشمی و آقای داریوش فرهنگ می‌گفتند که این نقش، اصلا به من نمی‌خورد تا این‌که استاد بهرام بیضایی، یک شب نمایش دایره گچی قفقازی را تماشا کردند و بازی مرا پسندیدند و این‌طور شد که مرا برای ایفای این نقش به آقای فرهنگ پیشنهاد کردند و من شدم سلطان‌بانو.»

تلخک

می‌گویند نام دلقک سلطان محمود غزنوی تلخک بوده و نام دلقک هم از همین عبارت گرفته شده است.

دلقک سریال سلطان و شبان همنام دلقک سلطان محمود بود و همان کار را انجام می‌داد. لباسی قرمز رنگ به تن داشت و به قول خودش با سلطان مزاح می‌کرد.

سلطان‌بانو بعد از هر مزاح انعامی به او می‌داد و به خارج از اتاق سلطان هدایتش می‌کرد. کار اصلی تلخک لودگی و مسخره‌بازی بود و با همه شوخی می‌کرد.

البته به خود سلطان کاری نداشت و او را مسخره نمی‌کرد. در یکی از سکانس‌ها زمانی که نقاشی خارجی داشت چهره سلطان را نقاشی می‌کرد، تلخک دست به کار شد و قیافه نقاش بیچاره را به باد تمسخر گرفت. نقش تلخک را زنده‌یاد حسین کسبیان بازی می‌کرد.

وزیر اعظم

سیاستمدار مکاری بود که می‌خواست از آب گل‌آلود برای خودش ماهی بگیرد. وزیر اعظم خودش را یار و همراه سلطان نشان می‌داد ولی در‌واقع مترصد یک فرصت بود که خودش بر تخت پادشاهی بنشیند.

تعدادی از درباریان دستش را خواندند و نقشه‌اش را نقش بر آب کردند. نقش وزیر‌اعظم را محمد مطیع بازی می‌کرد.

او پیش از سلطان و شبان در یک فیلم تلویزیونی به نام رسول پسر ابوالقاسم ساخته داریوش فرهنگ با این کارگردان همکاری کرده بود.

مجموعه سلطان و شبان پله ترقی این بازیگر شد و چند سال بعد این توفیق را پیدا کرد که در سریال هزار دستان ایفای نقش غلام عمه را به‌عهده بگیرد.

خوابگزار اعظم

این مقام دربار، رقابتی پنهان با وزیر‌اعظم داشت و می‌خواست خودش را بیشتر از وزیر به سلطان نزدیک کند.

او همراه سلطان واقعی به روستای شیرو رفت و هر روز با او ملاقات می‌کرد. یکی از ماموریت‌های خوابگزار این بود که آداب و رسوم شبانی را به سلطان آموزش بدهد.

این که چطور فریاد بزند و چگونه لباس بپوشد و راه برود و ... محمدعلی کشاورز که علاقه زیادی به بازی در نقش‌های تاریخی دارد در این سریال تاریخی ـ افسانه‌ای درخشان ظاهر شد.

کاتب

زنده‌یاد احمدآقالو کاتب دربار بود و با روایت تاریخی‌اش بینندگان را در جریان اتفاقات قرار می‌داد. او یکی از شخصیت‌های مجموعه بود که همیشه در کاخ حضور داشت و گفته‌ها و شنیده‌ها را در دفترش ثبت می‌کرد، ضمن این‌که ابتدای هر قسمت از سریال پس از پایان تیتراژ صدایش را می‌شنیدیم.

جملات کاتب لحنی ادیبانه داشت: «ناگهان پیری فرزانه از راه برسید و هشدار بداد که عن‌قریب تیرهای بلا از زمین و آسمان بر سلطان نازل خواهد شد. هراسی هولناک بر سلطان چیره گشت و وی را به بستر بیماری انداخت.»

کاتب گاهی وقت‌ها در حین روایت به تصورات خودش هم اشاره می‌کرد. مثلا می‌گفت: «لکن تلخک و این حقیر، کاتب همچنان می‌پندارند که رازی در میان است.» کاتب در آخرین قسمت سریال، وزیر‌اعظم را به قتل رساند و انتقام خون تلخک را از او گرفت.

احسان رحیم زاده - چمدان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها