مردی که متوجه ریزش کوه شده و با آتش زدن کتش و آگاه ساختن راننده قطار، از وقوع یک حادثه مرگبار جلوگیری کرده است.
بازخوانی دوباره قصه زندگی «ازبرعلی حاجوی» قطار حافظهمان را به گذشتههای نهچندان دور خواهد برد.
تفاوتهای داستان منتشر شده با ماجرای واقعی
تا سالهای سال بسیاری از مردم فکر میکردند قصه «دهقان فداکار» ساخته و پرداخته یک نویسنده است و فردی به این نام وجود ندارد.
از زمانی که خبرنگاران این مرد مهربان را پیدا کردند و مصاحبههای او در شبکههای اجتماعی پخش شد، مردم فهمیدند قهرمان دوران کودکیشان واقعی است.
او خودش در این رابطه گفته است: «تا سال 69 یا 70 هیچ کس جز اهالی روستایمان نمیدانست که دهقان فداکار منم؛ تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستانهای تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، مرا شناختند.»
البته قصهای که از او در کتابهای درسی روایت کردهاند با آنچه در واقعیت اتفاق افتاده تفاوتهای ریز و جزئی دارد.
اول اینکه نام او «ازبرعلی حاجوی» است و نه «ریزعلی خواجوی». از آنجایی که مردم او را با نام ریزعلی خواجوی شناختهاند، او در برنامههای فرهنگی هم با همین اسم و فامیل حاضر میشود.
در عکسهایی که از او میبینیم نشانی بر روی سینهاش قرار گرفته که رویش نوشته شده: ریزعلی خواجوی، دهقان فداکار.
تفاوت دوم این است که او کتش را آتش زده و با آن مشعل ساخته است؛ در حالی که در کتابهای درسی نوشتهاند او پیراهنش را درآورده است.
در کتابهای درسی قدیمی نقاشی مردی را کشیدهاند که بالاتنهاش لخت و عریان است، اما بر مبنای خاطرهای که خود دهقان فداکار تعریف میکند او در آن لحظه پیراهن بر تن داشته است.
در کتابهای درسی نوشته شده که نور مشعل باعث توقف قطار شده؛ ولی آنگونه که ازبرعلی خان میگوید راننده قطار پس از شنیدن صدای شلیک گلوله پایش را روی ترمز گذاشته است.
«وقتی دیدم که راننده متوجه نمیشود، با تفنگ شکاری یکی دو گلوله شلیک کردم که راننده متوجه شد و وقتی قطار کمکم توقف کرد، همه مأموران و مسافران از آن بیرون ریختند و اول فکر میکردند که من قصد سوار شدن به قطار را داشتهام! به همین خاطر، آنقدر کتکم زدند که له و لورده شدم!»
بخش کتک خوردن «دهقان فداکار» هم در کتابهای درسی نیامده است. اگر نویسنده به این سکانس عاطفی اشاره میکرد مسلما بچهها حجم فداکاری مرد دهقان را بیشتر درک میکردند.
احتمالا نویسنده روحیه لطیف بچهها را در نظر گرفته و دلش نیامده که کودکان دبستانی را آزرده خاطر کند.
قصهای که خلاصه شده است
کتب فعلی مقطع دبستان دیگر شما را به دوران کودکی پرتاب نمیکنند. تا چند سال پیش وقتی این کتابها را ورق میزدیم در دلمان «یادش بخیر» بلندی میگفتیم و با دیدن هر شعر و طرح و داستانی بوی خوش کودکی به مشاممان میرسید.
الان وقتی سراغ کتابها میرویم، با کلی عکس و نوشته جدید مواجه میشویم. مثل آدمی که بعد از سالها به محله دوران بچگیاش میرود و نشانی از خانههای ویلایی آن زمان نمیبیند.
خانههای سنتی را خراب کردهاند و به جایش آپارتمانهای امروزی ساختهاند. کتابهای درسی هم دستخوش تغییر و تحول شدهاند.
دیگر در این کتابها خبری از غذاهای خوشمزه کوکبخانم، نگرانیهای حسنک و دروغهای مرد چوپان نیست.
خیلیها تصور میکنند که داستان «دهقان فداکار» هم از کتابهای درسی حذف شده است، اما واقعیت آن است که چنین اتفاقی نیفتاده و مرد دهقان هنوز در لابهلای قصههای کتابهای جدید جاخوش کرده است.
البته با این تبصره که قصهاش کوتاه شده و دیگر آن زرق و برق سابق را ندارد. «ازبرعلی حاجوی» خودش از این ماجرا باخبر است و در مصاحبههایش گلایه میکند که چرا داستانش را در کتابهای درسی کوتاه کردهاند.
4 فداکار در یک درس
برای تجدید خاطره با این مرد بزرگ باید به کتاب فارسی خوانداری پایه سوم ابتدایی (درس هشتم صفحه 59) مراجعه کنید.
کلاس سومیها دو تا کتاب فارسی دارند که یکی خوانداری و دیگری نوشتاری است. در این کتاب 4 مرد و زن قهرمان به بچهها معرفی شدهاند که عبارتند از: شهید سهام خیام، شهید حسین فهمیده، ریزعلی خواجوی و حسن امیدزاده.
سهام خیام، دختر دوازده سالهای بود که در شهر هویزه زندگی میکرد و پس از پرتاب سنگ به سوی دشمن با رگبار گلوله اشغالگران به شهادت رسید.
ماجرای زندگی شهید حسین فهمیده که قبلا قصهای مجزا داشت هم در این بخش روایت شده است.
حسن امیدزاده معلم فداکاری بود که در یک واقعه آتشسوزی، جان دانشآموزان را نجات داد. داستان دهقان فداکار هم به صورت خلاصه در پنج خط برای بچهها آورده شده است. این داستان فاقد بسیاری از صحنهسازیهای داستان پیشین است.
به عنوان مثال نویسنده داستان قبلی، در لحظه رسیدن قطار به محل ریزش کوه اهمیت دراماتیک ماجرا را بالا برده است.
او توصیف کرده که مرد دهقان در آن لحظه به چه چیزهایی فکر کرده و چه انگیزهای باعث شده که او خودش را برای نجات مسافران به آب و آتش بزند.
در این بخش از قصه آمده بود: «ریزعلی روزهایی را که به تماشای قطار میرفت به یاد آورد. صورت خندان مسافران را به یاد آورد که از درون قطار برای او دست تکان میدادند.
از اندیشه حادثه خطرناکی که در پیش بود قلبش سخت به تپش افتاد. در جستوجوی چارهای بود تا بتواند جان مسافران را نجات بدهد.» اما در داستان خلاصه شده کتابهای امروزی راوی به درون ذهن مرد دهقان نرفته و فقط واکنشهایش را توضیح داده است.
نگرانیهای دهقان فداکار
دهقان فداکار در 85 سالگی همچنان سرحال است و جزئیات روز حادثه را به یاد میآورد. او بارها و بارها ماجرای متوقف کردن قطار در آن شب پاییزی را برای رسانهها تعریف کرده است.
مردی که در سن 32 سالگی جان 85 نفر را نجات داده، الان از شیطنت برخی شایعهپردازان دلگیر است. هرازچندگاهی شایعه درگذشت او در شبکههای اجتماعی اینترنت منتشر میشود و دست به دست میچرخد.
این خبر تلخ، نگرانی اطرافیان پیرمرد را در پی دارد و سیل تماسهای تلفنی را به سمت منزل او در حصارک کرج سرازیر میکند. مردی که روزی قطار را متوقف کرد، الان نمیتواند جلوی حرکت مخرب شایعهپردازان را بگیرد.
احسان رحیم زاده - چمدان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: