مجردی حتما دلایلی خواسته یا ناخواسته دارد؛ خواستهاش احتمالا به مزایای نسبی این نوع زندگی برمیگردد و مجردها حاضر نیستند آزادیهای خود را با مسئولیتپذیری و محدودیتهای زندگی مشترک تاخت بزنند.دلایل ناخواستهاش هم به نداشتن امکانات ازدواج مربوط میشود و شخص میخواهد شریک زندگی انتخاب کند و ادامه حیاتش را به زیر یک سقف مشترک منتقل نماید، اما روزگار غدّار و مشکلات و موانع فراوان اقتصادی و اجتماعی، سد راهش است.
اما پرسش اساسی و تاریخی و البته بیجواب این است که مجردی بهتر است یا متاهلی؟ و این که در سنجش و سبک و سنگین کردن این دو وضعیت، کدام یک برنده است؟ خب، ما هم در این مجال کوتاه قصد رجحان دادن به یکی و محکومیت دیگری نداریم؛ فقط از روی تجربیات شخصی و نگاهی به اطرافیان مروری ملیحانه داریم بر حال و روز مجرد و متاهل.
مساله مسئولیتپذیری
مجرد که باشی میتوانی تا لنگ ظهر بخوابی و هی در رختخواب به این طرف و آن طرف غلت بزنی و خوابهای خوش ببینی، بخصوص آن مجردهای عشقِ متاهلی که فعلا امکان ازدواج ندارند، میتوانند در منوی خوابشان، گزینه رویای شیرین زندگی مشترک را انتخاب کنند. حالا اگر متاهل باشی چطور؟ دو حالت دارد؛ همسر عزیزتر از جانت به آرامی صدایت میکند تا از خواب ناز بلند شوی و صبحانه شاهانه تدارک دیده شده را تناول بفرمایی و با بدرقه مهرانگیز کدبانو راهی محیط کار شوی.
حالت دیگرش هم این است که میان یکی از آن خوابهای متنوع و خوشآب و رنگ، با صدای جاروبرقی و غرغرها و تشرهای زن بلند شوی که پاشو، لنگ ظهره. تا کی میخوابی؟ سر ماه اجاره رو بابام باید بده؟ در ضمن کور هم خواندید که خبری از صبحانه باشد، البته کل این بخش منوط به این است که یا ساعت کاریتان از ظهر به بعد باشد یا عواقب تاخیر و جریمه حرفهتان را به جان بخرید.
مجرد که باشی نیاز نیست به کسی جز خودت جواب پس بدهی که کجا بودی؟ چرا دیر به خانه آمدی؟ چرا اصلا نیامدی؟ تا هر وقت که دوست داشتی در محیط جذاب و فریبنده بیرون به سیر آفاق و انفس بپرداز و ته هر چی سینما، تئاتر، کنسرت موسیقی، پارک، کوه و فلان و بهمان را دربیاور و آخر شب یا اول صبح فردا حتی، آرام و بیسروصدا کلید را داخل در بچرخان و وارد خانهات شو. این که میگویم آرام به خاطر این است که زن نداری، اما همسایههای حساس و مدیر ساختمان فضول که داری!
حالا اگر متاهل باشی چطور؟ مدام باید حواست به صفحه نمایشگر آن تلفن همراه هوشمندت باشد که چهره همسر جان را با آن لبخند کذایی ببینی و بعد از خوردن یکی دو بوق ـ بیشتر شود میروی توی لیست سیاهبانو ـ با آرامش پاسخگو باشی. جلسه بودم و پشت میز نبودم و گلاب به روتون فلان جا بودم و اینها هم نداریم. این مراقبت از زندگی مشترک که معمولا یکسوم شبانهروز را به خود اختصاص میدهد بهتر است نمک زندگی متاهلی فرض کنید، راستش «بهتر است» نه، «باید» این کار را کنید، چون چاره دیگری ندارید.
مساله تفریح
وقتهای آزادتان هم در حد حبس نفس در زیر آب است! یا با زبان خوش وقتت را به همسر و خانواده اختصاص میدهی و قید کارهای فرهنگی و بیفرهنگی مجردی را میزنی یا دست بانو را هم میگیری و با هم از نعمات خدادادی استفاده میکنید.
مجرد که باشی هر وقت که عشقت کشید، لم میدهی روی راحتی و شروع میکنی به فیلم دیدن. بساط تخمه را هم علم میکنی و با قدرت هرچه تمامتر میشکنی و میشکنی. هرجا دوست داشتی یا خوشت نیامد، دیدن فیلم را متوقف میکنی و میروی سروقت تلویزیون و ناگهان با بازی مستقیم بارسلونا و رئال مادرید مواجه و سورپرایز میشوی. تخمه شکستن شدت میگیرد و عمیقا حالش را میبری. حالا اگر متاهل باشی چطور؟ بعد از مدتها هوس میکنی یکی از انبوه فیلمهای روشنفکرانه و هنری ندیده را ببینی، اما ده دقیقهای از فیلم گذشته و تو تازه داری شخصیتها را میشناسی و با آنها همذاتپنداری میکنی، که خانمتان ناگهان وسط چک کردن یکی از صفحههای اجتماعیاش، داد میزند وای بدو بریم خونه همسایه «کارادایی» ببینیم، ده دقیقهاش رفت! همان طور که هاج و واج ماندهاید، لباسهایتان را یک خط درمیان میپوشید و راهی خانه اکبرآقا و فاطی خانم میشوید.
قصه ماهور در ساعت 11 تمام میشود و شما آماده برگشت به منزل میشوید که باید یک ساعت دیگر داستان زندگی علی کاپیتان در «روزی روزگاری» ـ یاد مرادبیک خودمان بخیر ـ را هم دنبال کنید. تصمیم میگیرید دیدن فیلم تحسین شده جشنوارههای کن و ونیز و برلین را به فردا شب که جمعه است و خبری از پخش این قبیل کوفتیات نیست، موکول کنید. کات به فردا شب و درست زمانی که شخصیت اصلی فیلم، برای بار صدم از مقابل خانه معشوق خیالیاش میگذرد، زنگ واحدتان به صدا درمیآید و شما با چهره خندان پدرخانم و سبیلهای زردش و صدای رسای مادرخانم مقتدرتان و خسخس نفسهای برادرخانم تپلتان روبهرو میشوید!
چه کسی چراغها را روشن میکند؟
مجرد که باشی البته ظرفهای نشسته و انباشته شده هفتگی را دارید و گرد و خاک نشسته بر محیط و اشیای خانه و سکوت مرگبار و دلتنگی گاه به گاه و فرساینده تنهایی را هم باید تاب بیاوری. حالا اگر متاهل باشی چطور؟ در وجه خوشبینانهاش با ظرفهای شسته و تمیز و خانهای زیبا و آراسته و همصحبت و همدم و همراهی حی و حاضر طرفی و این یعنی زندگی.
به قول مسعود کیمیایی خیلی فرق است میان این که وقتی به خانه ات میرسی چراغ خانهات روشن باشد یا این که خودت مجبور باشی چراغ را روشن کنی. این نکتهای کلیدی و روشنگرانه در باب تفاوت مجردی و متاهلی و تنهایی و با یکی بودن است، البته همه چیز به این بستگی دارد که دلتان با چراغِ از قبل روشن است یا علاقه دارید شخصا به زندگی تاریکتان روشنایی ببخشید. تجرد و تاهل هردو با «ت» شروع میشود که میتواند آنها را دو روی یک سکه نشان دهد.
خیر و خسران در هر دو وضع موجود است، همه چیز بستگی به آدمش دارد. بله، ماه میتواند بالای سر تنهایی باشد، اما درعوض خورشید هم بالای سر متاهلی و زندگی مشترک است. دیگر ریش و قیچی دست خودتان است که علاقهمند ماه در شب تاریک باشید یا طالب خورشید فروزنده در روز روشن.
علی رستگار
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد