«آریل لوایت» که این تحلیل را به همراه «شای فلدمان» نوشته، عضو ارشد غیرمقیم در برنامه سیاست هسته ای بنیاد کارنگی است.
وی پیش از پیوستن به کارنگی، بین سال های 2002 تا 2007 معاون ارشد مدیرکل سیاست در کمیسیون انرژی هسته ای رژیم صهیونیستی بود.
وی همچنین برای مدتی معاونت مشاور سیاست دفاعی این رژیم بوده و ریاست دفتر امنیت بین المللی و کنترل جنگ افزار در وزارت جنگ را نیز برعهده داشت.
آریل لوایت نوشته است: در تحلیل های کنونی پیرامون توافق هسته ای با ایران، یک جنبه مسکوت مانده است: ارزیابی میزان تاثیر نیروها و عوامل بزرگتری که یک توافق هسته ای با ایران را ممکن ساخت و حتی شاید آن را برای ایالات متحده غیرقابل اجتناب کرد.
این عضو ارشد بنیاد کارنگی افزوده است: بیشتر تحلیل و تفسیرهایی که از برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) بین ایران و پنج بعلاوه یک ارائه شده، بر جزییات این توافق و نیز کاستی های فراوان آن تمرکز دارد. بیشتر این واکنش ها، چه موافق و چه مخالف توافق، به بررسی عناصر موجود در این بسته توافقی می پردازند.
وی تصریح کرده است: البته برخی از این تحلیل و تفسیرها به «تصویر بزرگتری» که این توافق در متن آن صورت گرفت اشاره داشته اند: در درجه اول گسترده «قماری» که باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا درباره قابلیت های دگرگون کننده این توافق به آن تن داد یعنی این امکان که توافق هسته ای، نهایتا ایران را به تغییر گرایش در سیاست های منطقه ای اش سوق می دهد به گونه ای که این سیاست ها، با منافع آمریکا در منطقه سازگارتر باشند. یک فاکتور دیگر در این «تصویر بزرگتر»، به تصور این احتمال باز می گردد که ایران میلیاردها دلار سرمایه آزاد شده خود را صرف منطقه کند. اما با این حال، آنچه که تاکنون به آن توجه نشده، این ارزیابی است که تا چه اندازه تحت تاثیر عوامل و نیروهای بزرگتر، یک توافق هسته ای با ایران برای آمریکا «امکان پذیر» یا حتی غیرقابل پرهیز شد.
عضو ارشد بنیاد کارنگی نوشته است: آنچه بویژه نادیده انگاشته شده، آن است که این توافق تا چه اندازه بازتابی است از درک برخی از مهم ترین واقعیت های پانزده سال نخست قرن بیست و یکم جهان و خاورمیانه توسط آمریکا. این واقعیت هاست که انگیزه لازم را برای ایالات متحده فراهم آورد تا توافقی را بخواهد و در نهایت بپذیرد که در 10 سال گذشته حتی حاضر نبود به آن فکر کند. روشن ساختن این «حقایق نخواستنی» مفید است چرا که جوانب خاصی از توافق هسته ای ایران را توضیح می دهند که می تواند به نوبه خود بینش حتی مهم تری نسبت به پارامترهای کلان تر و نیز شرایط کنونی سیاست در خاورمیانه و جهان به دست دهد.
لوایت افزوده است: مهم ترین این واقعیت ها، آن است که تهاجم تحت رهبری آمریکا به عراق در سال 2003 و انحلال کامل نیروهای مسلح این کشور، ایران را در موقعیت یک قدرت بلامنازع در خلیج فارس باقی گذارد و در این فرایند سد سنتی موجود میان خلیج فارس و شام (سوریه) برداشته شد. اینگونه شد که ایران خواسته و ناخواسته با ظرفیتی برای گسترش قدرتش در منطقه که عمدتا هم بلامنازع بود، سر برآورد.
«هنگامی که هیچکس نبود تا بطور سامان یافته، توانمندی این کشور برای برتری در منطقه را متوقف کند (مگر تلاش های گاه به گاه و موردی توسط اسراییل، عربستان سعودی و کشورهای منطقه)، این باور، مبنای خود را از دست داد که تحریم ها بتواند نه تنها ایران را به میز گفتگو بکشاند بلکه موجب شود که این کشور زانو زده و پروژه هسته ای اش را بطور کامل منحل کند».
این عضو ارشد بنیاد کارنگی تصریح کرده است: واقعیت دوم این است که انتخاب رییس جمهور اوباما در سال 2008 با این عزم که نیروهای زمینی آمریکا را از عراق و افغانستان بیرون بکشد و به داد و ستد دیپلماتیک با تهران بپردازد، خستگی آمریکا از جنگ را بازتاب داد. وقتی به سال 2015 رسیدیم، پانزده سال بود که ایالات متحده به شکل سنگینی از بعد نظامی و غیرنظامی در منطقه درگیر بود و هزینه این درگیری دهها هزار تلفات انسانی و دست کم دو تریلیون دلار هزینه های مستقیم و غیرمستقیم مالی بود.
وی نوشته است: در نتیجه این وضعیت، بسیار غیرواقع بینانه بود که انتظار داشته باشیم ایالات متحده از نیروی نظامی علیه ایران استفاده کند یا حتی برای تقویت موضع خود در مذاکرات هم شده، به شکل باورپذیری این تهدید را به کار گیرد. شرایط آنقدر عجیب و غریب شده بود که حتی بکارگیری بسیار محدود و غیرتحریک آمیز زور توسط آمریکا یا اسراییل (رژیم صهیونیستی) هم می توانست به یک گرفتاری بی پایان نظامی تبدیل شود بنابراین، تکرار این عبارت که «همه گزینه ها روی میز است»، مگر در برخی موقعیت های حاد، نه از طرف ایران و نه از طرف متحدان منطقه ای آمریکا جدی گرفته نمی شد و این عبارت، صرفا یک ابزار ارتباطی ناگزیری شده بود که آمریکا و اسراییل (رژیم صهیونیستی) به آن چسبیده بودند.
لوایت تصریح کرده است: واقعیت سوم، دربردارنده بافت کلان ترعامل دوم بود: یک بدبینی فزاینده درباره بکارگیری زور در قرن بیست و یکم. این بدبینی نه تنها از زنجیره ای از ناکامی های آمریکا برای دستیابی به اهداف سیاسی با ابزار نظامی در عراق و افغانستان (و توسط اسراییل در لبنان و غزه) سرچشمه می گرفت، بلکه ناشی از این درک فزاینده بود که این گونه توسل به نیروی نظامی، اغلب به پیامدهایی ناخواسته منجر می شود.
وی اضافه کرده است: در واقع، همچون مورد عراق، چنین پیامدهایی می تواند به شرایطی شوم تر از وضعیت اولیه ای منتهی شود که منجر به استفاده از نیروی نظامی شده بود. جالب اینکه رییس جمهور اوباما، تنها رهبری نیست که چنین بدبینی ای دارد. بنیامین نتانیاهو هم- اگر ملاک نه شعار و بلکه رفتار باشد- در تمامی رویارویی های نظامی دوران نخست وزیری اش، ظاهرا به همان اندازه نسبت به استفاده از نیروی نظامی بدبین بارآمده و درباره پیامدهای مخرب آن حساسیت دارد و همین واقعیت موجب شده که در زمره محتاط ترین رهبران تاریخ اسراییل (رژیم صهیونیستی) به حساب آید. نتیجه آنکه اوباما و نتانیاهو، اقدام به تهدید باورپذیر برای توسل به نیروی نظامی را بسیار دشوار یافتند، تهدیدی که بتواند اهرم موثری در گفتگوها با ایران به دست دهد.
لوایت تصریح کرده است: واقعیت چهارم هم انقلاب جهانی انرژی و افزایش شدید خودکفایی آمریکا (و بطور جداگانه اسراییل) در این زمینه است. در نتیجه، برای نخستین بار از زمان پایان جنگ دوم جهانی، ایالات متحده در برابر تحولات منفی خاورمیانه کمتر آسیب پذیر نشان می داد. این وضعیت با توجه به این نگرانی که هرگونه حمله نظامی می تواند به یک درگیری عمده تبدیل شود، کار را برای توسل آمریکا به یک عملیات حتی محدود هم دشوارتر می کرد.
عضو ارشد بنیاد کارنگی نوشته است: پنجم، علاوه بر محدودیت های پیش گفته برای آمریکا، برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) در جایگاه میانه ای بین دو ادبیات برجای مانده از کابوس های ناشی از واقعیت های گذشته، جای می گرفت: نخست، این ادبیات آمریکایی که جمهوری اسلامی ایران را بعنوان نظامی می نگرد که سابقه ای بیرحمانه در هدف گرفتن آمریکایی ها (در سفارت آمریکا در تهران و بعدها در عراق، افغانستان و لبنان) دارد و نیز رفتارش در پایبندی به تعهدات گذشته، بطور ثابتی نیرنگ آمیز بوده است.
اینها، عزم آمریکا را برای پافشاری بر این نکته بیشتر کرد که توافق هسته ای با ایران باید نظارت و راستی آزمایی بسیار شدید بین المللی را به همراه آورد.
دوم هم یک ادبیات ایرانی- که به سرنگونی دکتر مصدق در سال 1953 باز می گردد- با این مضمون که آمریکا ذاتا پنهانکاری می کند و هرگاه یک رهبر غیردوست در آمریکا بر سرکار آید، به دنبال تغییر رژیم در ایران برخواهد آمد.
این ادبیات، بدسگالی عمیق ایران در مقاومت در برابر تدابیر نظارتی و راستی آزمایی را که می توانست اسرارش را فاش کند، تشدید می کرد. به همین دلیل است که ایران خواهان توافقی بود که ایالات متحده را به قرارداد پایبند سازد اما قادر به عادی سازی مناسبات دوجانبه هم نباشد.
لوایت تصریح کرده است: ششم، حملات دهشتناک القاعده در یازدهم سپتامبر (که توسط افراطیونی انجام شد که متولد عربستان بودند) به این معنی بود که تعصب ضد آمریکایی مسلمانان شیعه که غرب از زمان انقلاب 1979 ایران با آن سروکار داشته، اکنون یک قرینه افراط گرای سنی یافته است که آسیب هایش کمتر از اولی نیست.
این واقعیت بعدها خودش را بیشتر هم نشان داد؛ زمانی که داعش راهبرد «شوک و دهشت» خود را مکررا به کار گرفت و همین شیوه کمابیش توسط دیگر گروههای سنی هم در لبنان و سوریه پیاده شد. در واقع، ظهور داعش، مناسبات آمریکا- ایران را از پیش دچار دگرگونی کرده است چرا که هر دو کشور دریافتند که هرچند منافع شان در بیشتر موارد بایکدیگر سرشاخ است اما برخی از منافع شان نیز همپوشی دارد و همین موجب می شود که روابط شان بیش از این در مدار صفر درجه باقی نماند.
عضو ارشد بنیاد کارنگی نوشته است: دست آخر هم واقعیت های بیش از پیش پیچیده منطقه در پی باصطلاح بهار عربی (بیداری اسلامی) و ظهور داعش به این معنی است که در بخش های مهمی از خاورمیانه- شامل عراق، سوریه، لیبی و یمن (و حتی شبه جزیره سینا)- که آشفتگی و آشوب وجه غالب اوضاع است، دیگر این امکان برای آمریکا وجود ندارد که بین دوست و دشمن خط روشنی ترسیم کند یا به همین دلیل بتواند «آدم های کاملا خوبی» را در بین جناح های درحال ستییز بیابد و به آنها کمک کند.
وی تصریح کرده است: این وضعیت، همچنین به این معنی است که علاوه بر خط کشی های مذهبی/غیرمذهبی، شیعه/سنی، جمهوریخواه/سلطنت طلب و دیگر انواع آن، خط کشی تازه ای هم خاورمیانه را در بر می گیرد: بین شطرنج بازان پیچیده ای چون ایران و متحدانش که در «مانورهای پیچیده ارسال علائم» وارد می شوند و دیگرانی چون داعش که به شکلی ماهرانه از نیروی دهشت استفاده می کنند. در چنین شرایطی، طرف نیازمند نمی تواند دست به انتخاب بزند و ایالات متحده هم خود را در شرایطی می بیند که نیازمند کنارآمدن با طرف معقول و پیچیده ای است که (هرچند گاه به گاه ابراز وجود کند، خشن بشود یا حتی آزاردهنده هم باشد اما) نه تنها فهم بکارگیری زور را دارد بلکه محدودیت های بکارگیری زور علیه دشمنان بیرحم ترش را هم می فهمد.
لوایت افزوده است: در واقع، این نکته قابل توجه است که در این تاریخ سی و شش ساله اش، جمهوری اسلامی هرگز حیات خود را به قمار نگذاشته است حال آنکه صدام حسین سه بار این قمار را مرتکب شد: در 1980 تا 1988، در 1990 و 1991 و در 2003.
عضو ارشد بنیاد کارنگی افزوده است: پیامدهای این واقعیت های جهانی و منطقه ای است که مذاکره کنندگان آمریکایی، با وجود موج انتقادهای درستی که به کاستی های مختلف توافق هسته ای پنج بعلاوه یک با ایران می شود، شایسته حدی از همدلی هستند. از آنجا که توافق های بین المللی معمولا بازتاب دهنده واقعیت هایی هستند، غیرمسئولانه خواهد بود که از حل و فصل سیاسی بحران هسته ای ایران در چنین شرایط پیچیده منطقه ای، بهره گرفته نشود. وقتی قرار بر تلاش جدی (برای گفت و گو) است، لاجرم پای داد و ستد امتیازهای جدی هم به میان می آید هرچند می شد که درونمایه و سرشت دقیق این امتیازها، بهتر مدیریت شوند.(ایرنا)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد