به اتفاق خانواده چالشهای خانوادهای در آستانه برگزاری مراسم عروسی را با توسل به دغدغههای زندگی روزمره ترسیم میکرد: نمایشی که با رفت و آمدهای دائمی هشت بازیگرش، میتوان مضمون زبان اصلی را به مضامین به اتفاق خانواده پیوند داد، ولی اینجا به تعبیری با نسخه وارونه به اتفاق خانواده روبهرو هستیم. عروسی جایش را به جدایی داده و دو بازیگر نمایش روی دو صندلی نشستهاند. کاهانی اینجا نهتنها تئاتری بودنش را پنهان نمیکند که آن را به رخ هم میکشد. دو بازیگر رو به تماشاگران ـ با قاضی دادگاه ـ حرف میزنند و در حقیقت تماشاگران را در قالب آن قاضی قرار میدهند. چشمان ما برخلاف نمایش به اتفاق خانواده، نه به چپ و راست حرکت کرده و نه پیشزمینه و پسزمینه را تفکیک میکند. ما خیره میشویم به چهره دو آدم بیزار شده از هم.
این زوج توصیفکننده گلایهها، شکوهها، نقزدنها و بهانهجوییهای متداول این دوران هستند. ترسیمگر مناسبات فروپاشیده خانوادگی این عصر. در ترکیب کلیاش با نوعی کالبدشکافی از مناسبات، اخلاقیات و همین طور تنهایی آدمها روبهرو هستیم. با توسل به بیکاری جاری در جامعه (شغل مبهم مرد از تجارت فرش تا بازیهای کامپیوتری)، فعالیت زن خارج از خانه و زیر سوال رفتنش در قالبی اخلاق گونه (با تاکید بر نشانی محل زندگی و محل کار) و تضادهای فرهنگی (شمالشهریها و جنوبشهریها، تهرانیها و شهرستانیها، ماهواره، موبایل و دنیای مجازی)، زندگی بیروح این زوج را در صحنهای خالی از عناصر میبینیم. تکرنگهای جامههایشان طی رفت و آمدها هرگز تناسبی با هم پیدا نمیکنند. روی دو صندلی کنار هم نشستهاند و در عین حال فرسنگها دور از هم به سر میبرند. روایاتشان، هم متضاد است و هم تکمیلکننده یکدیگر. هر یک به گونهای سخن میگویند که هم اعترافی راستین به نظر میرسد و هم فرار از حقیقت درونشان به شمار میرود. هر دو هم قابل ترحم هستند و هم قابل ملامت.
شخصیت زن در بخش اول نمایش روشنبینتر به نظر میرسد و حساسیت زنانهاش ابزار دقیقتری برای عیان کردن ضعفهای مرد میشود، ولی آن نگاه بسرعت رنگ باخته و ضعف زنانه، جایش را میدهد به قدرت بیترحم زنانه. گرفتن «حربه قضاوت» از تماشاگر یکی از کلیدهای نمایش کاهانی است. چنان که بیطرفی برادر زن در قضاوت در باره این زوج، جامعه بیترحم را محکوم میکند و ورای حیطه مراوده دو نفری و خانوادگی میرود.
کاهانی در چنین قابی قضاوت قاضی / تماشاگر را با جابهجا شدن درخواستهای زن و مرد برای طلاق یا ادامه زندگی به چالش میکشد. گره رابطه با اشاره به بارداری زن هرچند مضمون ادامه زندگی خانوادگی را در بردارد، ولی با مایه خیانت هم گره میخورد و تیر خلاص را شلیک میکند. عنوان نمایش زبان اصلی است، در حالی که پیدا کردن آنچه «اصلی» است، محال به نظر میرسد.
نمایش زبان اصلی مشاهدهای است متمرکز و دقیق از مراودات روزمره خانوادگی این عصر. فرم ساده نمایش اسلحه گزنده آن هم هست. زوج نشسته رو به تماشاگر، آینهای گرفتهاند برابر همان تماشاگر. راستگویی یا دروغهایشان خط قرمزی پاک نشدنی کشیده بر همه نیازها و دوراندیشیها. خوب میدانیم برخوردهای تلختر و پیچیدهتر آن دو با پایان نمایش تازه آغاز شده است.
بازی بهرنگ علوی نمونه بارز همسری مبتلا به افسردگی در لوای ظاهری ساده و پسرانه است؛ هم ناامید و هم خوشخیال. بازی مونا فرجاد هم زخمپذیری زن و هم زهرآگینیاش را ترسیم میکند. ورود سعید زارعی به عنوان کسی که میخواهد رمزگشای رابطه به بنبست رسیدهای باشد، گره بزرگتری بر این کلاف میافزاید؛ با به رخ کشیدن قواعد دنیایی بزرگ و بیترحم در بستر جزئیاتی ظاهرا خصوصی. این که در این دنیا کسی نه استعداد روراست بودن را دارد و نه توانایی زندگی کردن را.
حمیدرضا صدر/ جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد