در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
این نوسان میان صفر و صد و این افراط و تفریط البته سابقه تاریخی هم دارد. در فیلمهای پیش از انقلاب و علیالخصوص در آثار سطحی و دمدستی شخصیت کودکان از دو حالت کلی خارج نبود؛ یا نقش سیاهی لشکر و صحنه پرکن را داشتند یا از آن سوی بام سقوط میکردند و حراف بودند و بلبل زبان و با تفکرات و عقایدی خاص و فاصلهدار از سن و سالی که در آن قرار داشتند.
مثلا یک کودک چهارساله از چنان توانایی و قابلیتی برخوردار بود که میتوانست زندگی را از فروپاشی برهاند و فراتر از آن حتی دو دلداده را به هم برساند.
ظاهر و تیپ کودکان یادشده هم با همسن و سال و همدورهایشان متفاوت بود؛ موهای بلند که تا روی گوشها هم پایین آمده بود و لباسهایی که بیشتر مناسب آدم بزرگها بود. به زمان حال که بازگردیم اوضاع بیش و کم به همین منوال است و شخصیتهای کودک میان دو جنس کاملا متفاوت و متضاد در نوسان هستند؛ یکی میشود سارا و نیکای سریال پایتخت و دیگری ارشیای شمعدونی. دو قطب کاملا متضاد.
کودکان دوقلوی سریال پایتخت آرام صحبت کرده و همیشه زیرچشمی به دوربین نگاه میکنند، بشدت منفعل هستند و بیشتر دیالوگهایشان در یک آره و نه و پاسخهای کوتاه به سوالات دیگران خلاصه میشود.
ارشیا و شخصیتهای مشابه او اما همه را درسته قورت میدهند، بیشتر فریاد میزنند تا حرف، حاضر جواب هستند و گاه بیادب، بیشتر از سنشان حرف میزنند و معمولا به اصطلاح روی اعصاب مخاطب هستند و بر مجموعه سنگینی میکنند.
پردازش نامناسب شخصیتهای کودک و کمسن و سال حاضر در آثار و سریالهای نمایشی، در مقام یک معضل و نارسایی سالهاست که گریبان فیلمنامههای تلویزیونی را گرفته و ضریب باورپذیری و مقبولیت آنها را نزد مخاطب پایین آورده است.
به عبارت دیگر، نقش کودکان در سریالهای تلویزیونی تعریف نشده و آنها فقط قرار است صحنه را پر کنند و نخودی مجلس باشند. مثال بارز برای این موضوع سریال پدرسالار است که همیشه دو سه کودک در نقش نوههای اسداللهخان در وسط صحنه بودند و دور هم میچرخیدند و تمام دیالوگی هم که از آنها شنیده میشد به مدد همت صداپیشگان در حد آقاجون و دایی جون و مامان و بابا بود.
این حضور خنثی و کمرنگ کودکان در آثار نمایشی تلویزیون در وهله اول به کم کاری و اهمال فیلمنامهنویسان بازمیگردد که نمیتوانند به این شخصیتها وجهه و بعد ببخشند و نقششان را در سیر داستان منطقی و باورپذیر از آب و گل دربیاورند. این غفلت و اهمال البته تنها به سپردن نقش بیشتر به شخصیتهای کم و سن سال خلاصه نمیشود که روابط این شخصیتها با آدمهای اطرافشان هم بدرستی تعریف نشده است. مثلا محبتی که میان یک کودک و والدینش رد و بدل میشود بیشتر به یک اتوبان یکطرفه میماند. پدر و مادر محبت میکنند و کودک فقط نگاه میکند؛ خنثی و بدون واکنش. انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست، روابط تصنعی و ساختگی و بیهویت به نظر میرسد.
کودکان بهعنوان اعضای اصلی و غیرقابل نادیده گرفتن خانوادههای ایرانی باید سهم و نقشی همپای ظرفیت و توانشان در آثار نمایشی رسانه ملی داشته باشند. در و پیکر بسیاری از خانوادههای ایرانی این روزها بر پاشنه کودکانشان میچرخد؛ پس چگونه است که یا اصلا ردی از آنها در کارهای نمایشی نمیتوان گرفت و یا اگر هم باشند حضورشان خنثی است و در حکم همان نخودی و سیاهیلشکر و صحنه پرکن و یا برعکس، بسیار غلوشده و غیرواقعی.
البته نمونههایی هم داریم که شخصیتهای کودک در آنها به بهترین شکل و کیفیت صورت گرفته و نتایج ماندگار و به یاد ماندنی را به همراه داشته است. عیسی درسریال «خواب و بیدار» با بازی متین عزیزپور را به یاد بیاورید که با کبری با هنرمندی لیلا برخورداری چه خوب جفت و جور شده بود و چه ترکیب دلپذیر و قابل باوری را به وجود آورده بودند.
عیسی پسربچهای شیطان، تخس اما مودب بود؛ شبیه خیلی از بچههای دور و برمان و با وجود کودکیاش، باهوش بود و اتفاقا هم او بود که گره از کار ماجرای سریال باز کرد. برای دیگر نمونه پرداخت درست به یک شخصیت کودک میتوان نقش رضاعلی برادر براتعلی را در سریال «پردهنشین» مثال آورد. پسرک بازیگوشی که در عین حال رند و زرنگ هم بود، شبیه آنچه در بسیاری از کودکان امروزی دیده میشود اما هر چه بود حرمتها را هم نگه میداشت و حریمها را نمیشکست. همین قدم گذاشتن بر مسیر اعتدال است که یک شخصیت را برای مخاطب باورپذیر و ملموس میکند.
دهه اخیر روزگار فرزندسالاری است و کودکان نقشی پررنگتر را نسبت به پیشینیان خود چه در خانواده و چه در اجتماع ایفا میکنند. پس شایسته است که حضورشان در مجموعههای نمایشی هم به تناسب نقشی باشد که در مناسبات خانوادگی و اجتماعی بازی میکنند.
محسن محمدی - گروه رادیو و تلویزیون
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد