یک جمع دوستانه بود. به بهانه تولد یکی از همکلاسی‌های قدیم دور هم جمع شدیم .آن سال‌ها کجا و حالا کجا! مشغول گفت‌وگو بودیم که بحث ناخواسته به عدد شمع روی کیک تولد کشیده شد و این‌که چقدر روزها و سال‌ها هر دهه از زندگی که می‌گذرد، سرعت بیشتری می‌گیرند و نمی‌توان جلودارشان شد. یکی از حاضران با ناراحتی گفت: هنوز سفره هفت سین را جمع نکرده‌ایم که ماه فروردین در حال تمام شدن است!
کد خبر: ۸۰۵۹۹۹
قیل و‌ قال‌ کودکی ...

آن یکی با دلخوری در مورد این گفت که گذر زمان باعث می‌شود تابلوهای ورود ممنوع زندگی هم بیشتر شود و همین موضوع ناخودآگاه باعث تضعیف روحیه خواهد شد.

همه حاضران آن جمع بزودی وارد سومین دهه زندگی شان می‌شدند و این موضوع باعث می‌شد فکر کنند از دنیای جوانی، هیجانات و توانایی‌هایش فاصله گرفته‌اند.

یکی دیگر از دوستانم اضافه کرد: وقتی بچه بودیم چقدر روزها طولانی بود، چقدر طول می‌کشید تا شنبه به جمعه و روز تعطیل برسد. چقدر یک سال تحصیلی طول می‌کشید. انگار آن روزها واقعا هر روز 24 ساعت بود، اما حالا خیلی کمتر شده!

حرف‌ها رفت به سمت این‌که با ورود به دنیای جوانی خیلی از چیزها رنگ و بوی خود را از دست داده‌اند و شادی‌های بی‌دلیل و خنده‌های از ته‌دل جای خود را به آه‌های آتشین و نگرانی‌های ویران‌کننده داده است، اما یکی از حضار که تا آن زمان ساکت بود، گفت: ولی من فکر می‌کنم اگر راه و رسم بچگی را بلد باشیم، هنوز هم هر روز 24 ساعت طول خواهد کشید. مشکل اینجاست که ما وقتی هم‌قد والدین‌مان می‌شویم، دنیای کودکی و بچگی کردن را فراموش می‌کنیم. همین موضوع باعث می‌شود که خنده‌هایمان زورکی، دوست‌داشتن‌هایمان الکی و تصمیماتمان آبکی شود.

گفتن این حرف سکوتی در جمع‌مان ایجاد کرد. جمعی که هنوز در دنیای جوانی پرسه می‌زد، اما امید خود را به داشتن یک زندگی رنگین‌کمانی از دست داده بود. نمی‌دانم این سکوت نشانه رضایت بود یا درگیری ذهنی به یک جواب که می‌توانست خیلی از پرسش‌ها را پاسخ دهد، اما واقعا می‌شود جوان بود، موفق بود، با اراده بود، پرتلاش بود، اما کودک بود؟

کودکی‌هایم را زیر ذره‌بین گذاشتم و علت آن خنده‌های بی‌دلیل و احساس‌های ناب و زمانی که مثل پنیر پیتزا کش می‌آمد و حتی ثانیه‌هایش هم حس می‌شد، پیدا کردم. چند نمونه از آن را با شما هم در میان می‌گذارم، شاید امسال بتوانیم در ماه‌های باقیمانده، 24 ساعت روز را زندگی کنیم.

آلزایمر‌های پرفایده

فراموشی همیشه هم بد نیست، گاهی باعث می‌شود به‌جای درگیر گذشته بودن، در همین حالا زندگی کنیم؛ چیزی که رمز شادی عمیق در روزهای کودکی‌مان بود. شاید چون آن زمان گذشته خاصی نداشتیم و چند سال بیشتر از ورودمان به زمین نمی‌گذشت، به جای محاسبه شکست و موفقیت گذشته و بدی‌ها و خوبی‌های دیگران در روزهایی که دیگر اثری از آن نیست، سرگرم زمان حال بودیم. لذت اسباب‌بازی را می‌بردیم که در دستانمان بود. اما حالا هر چه می‌گذرد با جمع کردن روز و شب‌هایی که گذشته‌اند و خاطراتی که تلنبار شده‌اند، چیزی که از ما باقی‌مانده یک سمساری شلوغ و خاک گرفته، دلگیر و خسته‌کننده است. ذهن و قلبمان پرشده از وسایل دست و پا گیری که باید دم در بگذاریم تا بتوانیم نفس بکشیم.

زندگی بدون نقشه‌کشی

وقتی کودک بودیم، شاید فقط چند قدم جلوتر را نگاه می‌کردیم. آرزوهایمان خلاصه می‌شد در داشتن فلان وسیله بازی یا رفتن به پارک و چیزهایی که می‌شد کمی دیر یا زود به آنها رسید. وقتی بزرگ‌ترها به رسم بزرگ بودنشان از ما می‌پرسیدند می‌خواهی چکاره شوی همه‌مان یا دکتر یا خلبان یا معلم جواب‌مان بود. به این سوال فکر نمی‌کردیم. کار ما بازی بود و لذت بردن از زندگی، اما هر چه بزرگ‌تر شدیم یاد گرفتیم برای آینده نقشه بکشیم. آینده‌ای دور که تا آمدنش روزهای زیادی باقی است. البته نمی‌خواهم منکر اهمیت برنامه‌ریزی برای آینده باشم. مخصوصا در روزگار جوانی که باید زیر بنای باقی‌مانده عمر ریخته شود، اما نباید این نقشه کشیدن‌ها باعث شود زمان حال را از دست بدهیم و تمام روزهای امروزمان را درگیر اضطراب فردایی باشیم که خواهد آمد.

قهرقهر تا روز قیامت

در کودکی بعضی وقت‌ها، در اوج دوستی و بازی دچار اختلاف می‌شدیم، می‌گفتیم: قهرقهر تا روز قیامت، اما روز قیامت‌مان اغلب اوقات چند دقیقه بعد بود. کینه و یادآوری من چه کردم و تو چه گفتی در دنیای کودکانه بی‌معنی بود، اما هر چه بزرگ‌تر شدیم، برای آن‌که خودمان را اثبات کنیم و دیگری را مقصر جلوه دهیم یاد گرفتیم بحث کنیم تا حرف حرف ما شود. یاد گرفتیم وقتی اختلافی پیش می‌آید، آن‌که کم می‌آورد، عذرخواهی می‌کند و این شد که برخی قهرهایمان واقعا تا روز قیامت طول کشید.

بچه‌ها خیلی خصوصیات دیگر هم دارند که باعث می‌شود یک روزشان 24 ساعت واقعی طول بکشد. ما هم می‌توانیم کمی به آنها نگاه کنیم و بزرگسالانی باشیم که بچگی می‌کنند، دقیقه دقیقه زندگی‌شان را زنده هستند و لذت می‌برند.

ندا داوودی - چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
مهدی
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۵۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۲۴
۰
۰
ممنون . با خواندن هر خط آن لذت بردم كاش بتوانم شاد زندگی كنم

نیازمندی ها