با خانواده معلم فداکار لرستانی که با تقدیم جانش، جاودانه شد

عشق تا آخر خط

باران مثل دیوانه‌ای که از بند رسته باشد، بی‌وقفه خود را به در و دیوار می‌کوبد. ساعت‌هاست که توفان بند نیامده و صدای رعد و برق ناگهانی، خیلی‌ها را خواب‌زده کرده است.
کد خبر: ۷۸۲۸۵۳
عشق تا آخر خط

ساعت که به نزدیکی‌های شب می‌رسد، صدای گریه و فریاد یک دانش‌آموز، معلم و همه بچه‌ها را به سمت منبع صدا می‌کشاند. اینجا دانش‌آموزان یکی از مناطق محروم استان لرستان در خوابگاه دانش‌آموزی زندگی می‌کنند؛ جایی که مدرسه برایشان در حکم خانه اول است.

معلم که مدیر خوابگاه دانش‌آموزی هم به حساب می‌آید، خود را به بالین دانش‌آموزش می‌رساند. اوضاع او خیلی وخیم است. دانش‌آموز از تخت خوابگاه افتاده و پایش به شکل بسیار بدی شکسته است. خون فواره می‌زند و صدای فریاد و کمک‌خواهی دانش‌آموز یک لحظه قطع نمی‌شود.

در خوابگاه هم هیچ امکانات درمانی درست و حسابی وجود ندارد. معلم مستاصل از همه جا، بالاخره تصمیم می‌گیرد با خودروی شخصی‌اش، دانش‌آموز را به نزدیک‌ترین مرکز درمانی برساند، ولی بالاخره باران و تاریکی مطلق شب، کار خودش را می‌کند و سیل سنگین و بی‌رحم باعث می‌شود معلم و دانش‌آموزان در گل و لای رودخانه غرق شوند.

حالا داستان فداکاری کاظم صفرزاده ـ معلم چهل و دو ساله‌ای که جانش را در راه نجات دانش‌آموزش فدا کرد ـ نقل محافل مختلف در استان لرستان شده است و شاید بشود فداکاری مدیر مجتمع شبانه‌روزی عشایری ویسیان را به عنوان یکی از ماندگارترین فداکاری‌های سال 93 ثبت کرد.

نبی صفر‌زاده، برادر کاظم هنوز وقتی بیست و هشت مهر را به یاد می‌آورد و از شب حادثه با ما حرف می‌زند، صدایش بسختی درمی‌آید.

نبی از امکانات ناچیز درمانی در منطقه زندگی‌شان گلایه دارد و می‌گوید: اگر در نزدیکی‌های خوابگاه، امکانات درمانی وجود داشت، برادرم مجبور نبود کیلومترها راه را برای پیدا کردن یک پزشک متخصص طی کند.

او خیلی دوست ندارد به جزئیات شب حادثه اشاره کند.

«برادرم مسئول خوابگاه امام جعفر صادق(ع) در حوالی شهر ویسیان استان لرستان بود. وقتی دانش‌آموزش زخمی می‌شود، همراه با دو دانش‌آموز دیگر که از اقوام آن دانش‌آموز زخمی بودند، به بهداری شهر ویسیان می‌رود، ولی به او می‌گویند اینجا نه متخصص داریم و نه آمبولانس. پزشک به او می‌گوید فقط چهار ساعت وقت دارد بیمار را از خونریزی شدید و مرگ حتمی نجات دهد.»

کاظم وقتی می‌شنود فقط چهار ساعت برای نجات جان دانش‌آموزش وقت دارد، تصمیم بزرگی می‌گیرد. بارش باران لحظه‌ای متوقف نمی‌شود. او حداقل 30 کیلومتر با یک مرکز درمانی مجهزتر در شهر خرم‌آباد فاصله دارد،‌ آن هم در جاده‌ای بسیار خطرناک.برادر کاظم خودش راننده است و آن مناطق را مثل کف دست می‌شناسد. مشقت این 30 کیلومتر توفانی را او هم چشیده است و تعریف می‌کند: وقتی خودروی پژوی برادرم به پل خطرناک شورآب می‌رسد، آب رودخانه بالا می‌آید. ارتفاع پل هم خیلی کم است و آخر کار، سیل باعث می‌شود خودرو به داخل رودخانه سقوط کند و سه کیلومتر در رودخانه شناور باشد که در نهایت همه سرنشین‌ها فوت می‌کنند.»

داستان معلم عاشق ما اینجا هم تمام نمی‌شود. در حالی که جنازه سه دانش‌آموز عشایری، دو روز پس از حادثه در پایین دست رودخانه پیدا می‌شود، اما هنوز رد و نشانی از جنازه کاظم وجود نداشته است.

تمام گروه‌های امدادی منطقه و حتی مردم محلی هم به کمک ‌آمده‌اند تا اثری از معلم فداکار پیدا کنند، ولی در نتیجه گشت‌های شبانه‌روزی، هیچ اثری از کاظم پیدا نمی‌شود.

برادر کاظم می‌گوید: خیلی‌ها از پیدا کردن جنازه برادرم ناامید شده بودند، ولی بعد از حدود 14 روز جستجوی شبانه‌روزی، بالاخره از سوی یکی از اهالی روستاهای شرکت نفت چنار، جسد کاظم را هشت کیلومتر دورتر از پل حادثه پیدا کردیم.

حال و هوای عید در خانواده صفرزاده

جمعیت خانواده صفرزاده در عید امسال از پنج نفر به چهار نفر رسیده است. یونس نوزده ساله، عرفان چهارده ساله و محمدرضای چهار ساله باید در کنار مادر داغدارشان، سال نو را تحویل کنند.

یونس بتازگی دانشجو شده و حالا مرد خانواده صفرزاده است. او در لحظه جان سپردن پدرش، سرباز بوده و در پادگان خدمت می‌کرده تا این‌که یک روز فرمانده پادگان که خبر حادثه را از زبان برادر کاظم شنیده، یونس را به مرخصی اجباری می‌فرستد. یونس سرباز هم به هوای مرخصی به خانه می‌آید، اما با دردناک‌ترین خاطره عمرش مواجه می‌شود.

یونس با بغض می‌گوید: نه فقط من که حالا همه شاگردانش، دلشان برای پدرم تنگ شده است. او در مهربانی، شهره خاص و عام بود و هم با خانواده و هم با دانش‌آموزانش رفیق بود.

پسر کاظم از عشق پدر برای خدمت در مناطق محروم می‌گوید. این‌که بارها از سوی مدیران آموزش و پرورش به پدرش پیشنهاد کرده بودند در مدرسه‌های مرکز استان خدمت کند، ولی همیشه معلمی در مناطق محروم و عشایری را به رفاه خودش ترجیح می‌داده، چون خودش هم رنج درس خواندن در مناطق محروم را چشیده است.

«می خواهم با خدمت مقدس در مدارس مناطق محروم و عشایری، حقوقم حلال حلال باشد.» این حرفی است که همیشه ورد زبان پدرش بوده است.

حالا یونس و مادر و برادرهایش در شهر خرم‌آباد ساکن شده‌اند. خودروی در گل و لای فرو رفته پدر را هم اوراق کردند و به قول برادر کاظم، ماشین 22 میلیونی را به قیمت سه میلیون تومان به اوراقچی فروخته‌اند.

شاید با خودتان فکر کنید که چون حدود پنج ماه از داستان فداکاری کاظم گذشته و فعلا رشادت او از یادها نرفته است، لابد این روزها، مسئولان خیلی هوای خانواده صفرزاده را دارند.

اما یونس می‌گوید: چند ماه است حتی حقوق ماهانه پدرم هم قطع شده است. برای گرفتن دیه پدرم هم خیلی دوندگی کردیم، ولی هیچ کمکی به ما نکرده‌اند. بیمه می‌گوید چون پرداخت خسارت سیل در تعهدات شرکت ما نیست، باید دیه پدرتان را از ستاد بحران بگیرید. از آن طرف هم ستاد می‌گوید باید دیه را از بیمه بگیرید. حالا چند ماه است با همین حرف‌ها، ما را وسط دعوای خودشان گیر انداخته‌اند.

احتمالا شما هم وقتی به اینجای قصه رسیدید، هم ناراحت شدید و هم عصبانی. این‌که مگر می‌شود معلمی برای نجات جان دانش‌آموزش، جانش را فدا کند ولی از آن طرف، ذره‌ای از خانواده‌اش حمایت نشود و چهار نفر بازمانده هم بدون هیچ منبع مالی به حال خودشان رها شوند.

اینها واقعیت‌های تلخی است که عید امسال خانواده صفرزاده را تلخ‌تر کرده‌اند. از یک طرف باید با دوری پدری کنار بیایند که برای سه فرزند و ده‌ها دانش‌آموزش، پدری دلسوز و از جان گذشته بود و از طرف دیگر، بی‌توجهی مسئولانی را تحمل کنند که شاید نتوانند یک‌صدم رنج فعلی خانواده صفرزاده را هم تاب بیاورند.

امین جلالوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها