با مهدی چمران، رئیس شورای شهر تهران

تهران شهر زندگی نیست!

مهندس مهدی چمران، رئیس شورای شهر تهران و این سمت را همین چندی پیش از احمد مسجدجامعی ـ رقیب اصلاح‌طلبش ـ پس گرفت. جلسات شورای شهر حاشیه‌های زیادی دارد که بیشتر آنها سیاسی است. بعضی‌ها هم البته حاشیه‌هایی که پشت سر خیلی از سیاستمدار‌ها وجود دارد. او در ضمن برادر شهید مصطفی چمران است. معماری خوانده و فعلا در کنار دیگر اعضا در حال سر و کله زدن با مشکلات روزافزون شهرداری تهران است.
کد خبر: ۷۷۹۹۸۷
تهران شهر زندگی نیست!

تعریف از خود؟

بد است از خودم تعریف کنم.

معرفی کنید.

مهدی چمران. دیگر چه؟

سیاست؟

دو نوع است.

نوع اول؟

دوز و کلک است. برای آمریکایی‌هاست.

نوع دوم؟

تدبیر. ائمه صاحب این سیاست هستند.

سیاست کی آغاز شد؟

هفت هشت سالگی.

واقعا؟

ملی شدن صنعت نفت و حکومت رزم‌آرا.

چه می‌کردید در آن سن؟

پلاکارد می‌نوشتیم. چاپ نبود که.

فقط پلاکارد می‌نوشتید؟

نه. با مداد کپی روی پارچه‌های نازک می‌نوشتیم.

چه می‌نوشتید؟

صنعت نفت باید ملی شود.

چه می‌کردید؟

می‌دادیم مردم روی سینه‌هایشان بزنند.

با توده‌ای‌ها همکاری می‌کردید؟

نه. آنها می‌نوشتند «صنعت نفت جنوب باید ملی شود». ما همه کشور منظورمان بود.

دیگر چه کار کردید برای سیاست؟

در انتخابات سال 29 تا صبح بالای سر صندوق رای نگهبان بودم.

کجا؟

مسجد سپهسالار.

بچه بودید دوست داشتید چه کاره شوید؟

معماری را دوست داشتم. حالا هم معمار شدم.

بزرگراه را دوست دارید یا کوچه باریک؟

هیچ کدام.

دوست دارید از کجا عبور کنید پس؟

گذرهایی که ساباط و هشتی دارند.

تهران شهر خوبی برای زندگی است؟

خیر.

شورای شهر جای چهره‌های ورزشی است؟

جواب نمی‌دهم.

بهترین محله تهران؟

برای من سرپولک. زادگاهم.

هنوز هم به خوبی قدیم است؟

نه. پر از معتاد و غریبه است.

وقتی از بزرگراه چمران عبور می‌کنید؟

برای شهدا فاتحه می‌خوانم.

چرا «چمران» هستید؟

دو روایت هست. یکی‌اش مربوط به روستای «چمه رون» است.

کجا هست؟

اطراف ساوه. الان اسمش شهید چمران است.

روایت دوم چیست؟

سخنران یا کسی که چم و خم کار را می‌داند.

به چه زبانی؟

فارسی دری.

جلوی آینه چه می‌بینید؟

یک پیرمرد سفیدمو.

اسمتان را سرچ می‌کنید؟

نه.

اسم برادرتان را؟

بعضی وقت‌ها. دیدم که درباره خودم هم نوشته‌اند.

اگر شهردار بودید؟

شهر را از ناهنجاری بصری و فرهنگی درمی‌آوردم.

اگر رئیس‌جمهور بودید؟

هویت ملی و مکتبی‌مان را به دنیا می‌شناساندم.

اگر دستفروش بودید؟

سعی می‌کردم سد معبر نکنم.

آخرین باری که گل خریدید؟

برای تولد فرزندم بود.

کی؟

دی ماه.

دوست داشتید هنرپیشه بودید؟

چرا. دوست داشتم.

ورزشکار چطور؟

ورزشکار را که بوده‌ام. البته نه ورزش قهرمانی.

دوست داشتید چه جور نقشی بازی کنید؟

جدی و قهرمانانه.

مهم‌ترین چالش این روزهای شورای شهر؟

برنامه و بودجه.

سختی‌اش کجاست؟

باید کاری کنیم با این وضع بد اقتصادی پروژه‌های عمرانی نخوابد.

وقتی شهید چمران به شهادت رسید، کجا بودید؟

در همان خوزستان. نزدیک محل شهادت.

بالای سرشان رسیدید؟

بله. اما دیگر شهید شده بود.

فیلم «چه»؟

فیلم ارزنده‌ای است.

چهره واقعی برادرتان در این فیلم نشان داده شده است؟

طبیعتا واقعیت‌ها را نمی‌شود در فیلم نشان داد.

ولی گفتید ارزنده است...

سعی کرده که نشان بدهد واقعیت‌ها را. این کار دشواری است.

اگر صبح ببینید جلوی خانه‌تان یک چاله عمیق درست شده است؟

اول پرش می‌کنم بعد می‌روم سر کار.

کارتن‌خواب‌ها؟

نمی‌بینمشان.

ولی ما می‌بینیم.

اگر ببینم می‌برمشان همان جایی که باید بروند.

کجا؟

همان گرمخانه‌هایی که شهرداری ساخته است.

ما هم باید ببریمشان؟

نه. شهرداری خودش 40ـ30 مینی‌بوس دارد. می‌آید می‌بردشان.

آنها همکاری می‌کنند؟

بله. یاد گرفته‌اند. هم جای گرم هست. هم غذا و هم حمام.

فردایشان چه می‌شود؟

بیرونشان می‌کنند. اگر نکنند همان‌جا می‌مانند.

آخرین بار کی آه کشیدید؟

یادم نیست. اصلا نکشیده‌ام.

بزرگ‌ترین کمبود تهران؟

وسایل حمل و نقل عمومی.

دوست داشتید در یک خانه روستایی زندگی می‌کردید؟

بله.

چه می‌کردید؟

فرصت داشتم کتاب و قرآن بخوانم.

فرقش با حالا چیست؟

به جای نشستن در اتومبیل عبادت می‌کنی.

اگر حالا خودتان را روی یک نیمکت روبه‌روی ساحل تصور کنید، توی ذهنتان چیست؟

یاد شعر یکی از شعرا افتادم.

کدام شعر؟

متاسفانه توی ذهنم نیست.

از کار کردن خسته نمی‌شوید؟

هر روز آن‌قدر کار می‌کنم تا خسته شوم.

خسته از کار؟

بله. خسته بدنی. ولی مایوس نمی‌شوم.

بهار؟

فصل طراوت و روییدن.

زمستان بدون سرما و برف؟

زمستان کاذب است.

چطور؟

وقتی سردت نشود تشنه گرما و تابستان نمی‌شوی.

آخرین بار کی دعا کردید؟

بعد از نماز ظهر.

آخرش چه می‌شود؟

مسلمان و شیعه معتقد است که بالاخره این کشور به دست صالحین می‌رسد.

واقعا آن‌قدر امیدوارید؟

راستش مشکلات را که می‌بینم دلم می‌لرزد.

امام که آمد کجا بودید؟

توی سالن شماره یک فرودگاه.

چه کار می‌کردید؟

مسئول برگزاری مراسم بودم.

چه کردید؟

قاری بردم و بعد به گروه «خمینی ای امام» دستور آغاز سرود را دادم.

اوج عصبانیت شما؟

خیلی کم عصبانی می‌شوم. توی خودم می‌ریزم.

کی عصبانی می‌شوید؟

وقتی خیانت به کشورم را می‌بینم.

در گذشته کاری کردید که اگر برگردید انجام نمی‌دهید؟

خیلی زیاد.

یکی را بگویید.

بعضی وقت‌ها سر دوستانم داد زده‌ام و کارهایی کردم که اگر نمی‌کردم، بهتر بود.

الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها