علوم شناختی

در پیچ و خم‌ شناخت انسان

هرکس که خود را شناخت پروردگارش را شناخته است. (نبی اکرم (ص))
کد خبر: ۷۷۳۸۳۸
در پیچ و خم‌ شناخت انسان

این روزها به اصطلاحی برمی‌خوریم که گرچه به گوشمان کم و بیش آشناست اما شاید دلمان بخواهد بیشتر درباره آن بدانیم و دقیق‌تر بفهمیم که از چه مقوله‌هایی سخن می‌گوید. در این نوشتار می‌خواهیم با علوم شناختی و نهضتی که به‌نحو فزاینده‌ای در دنیا با رویکردهای شناختی آغاز شده، بیشتر آشنا ‌شویم.

علوم‌شناختی چیست؟

علوم‌شناختی (Cognitive science) که به زبان ساده «پژوهش علمی درباره ذهن و مغز» تعریف می‌شود، شاخه‌ای میان‌رشته‌ای متشکل از حوزه‌های مختلفی مانند روان‌شناسی، فلسفه ذهن، عصب‌شناسی، زبان‌شناسی، انسان‌شناسی، علوم رایانه و هوش مصنوعی است. «میان‌رشته‌ای» به این معناست که نمی‌توانیم صرفا آن را متعلق به یکی از شاخه‌های اصلی علوم مثل علوم انسانی، علوم اجتماعی، علوم طبیعی یا علوم کاربردی بدانیم و در واقع اشاره به حوزه‌های نوینی در دانش دارد که بیش از یک زمینه محض را مورد مطالعه قرار می‌دهد.

این حوزه کاربرد وسیعی در رشته‌های فرعی مانند پزشکی، آموزش و پرورش، جامعه‌شناسی، سیاست، علوم اطلاعات، ارتباطات و رسانه‌های گروهی، مهندسی پزشکی، مهندسی فرمان و کنترل و حتی علوم دفاعی و جنگ پیدا کرده است. موسسات تحقیقاتی و دانشگاه‌های بسیاری به تحقیق در زمینه علوم‌شناختی اشتغال دارند و در تلاشند ‌ راز بزرگ‌ترین سرمایه آدمی یعنی مغز و ذهن را کشف کنند و کارکردهای آن را به‌عنوان عالی‌ترین و پیچیده‌ترین ودیعه الهی بشناسند.پی بردن به ماهیت و ساز و کار فعالیت‌های ذهنی مانند تفکر، استدلال کردن، حافظه، توجه، یادگیری و مباحثی مربوط به زبان و آنچه این فعالیت‌ها را ممکن می‌کند دغدغه اصلی علوم شناختی است؛ در یک کلام آنچه شناخت را در ما ممکن می‌کند.

تاکنون دانشمندان عصب‌شناس، زبان‌شناس، روان‌شناس، فیلسوفان ذهن و نظریه‌پردازان علم رایانه با کمک هم و در تعامل با یکدیگر توانسته‌اند گام‌های با ارزشی را در جهت کشف و تبیین کارکردهای شناختی مغز انسان بردارند، به‌طوری که در مدت کوتاه سه تا چهار دهه اخیر یافته‌های گرانبهایی را برای ما به ارمغان آورده‌اند. جالب است بدانیم که آنها به دلیل اهمیت یافته‌های حیرت‌انگیز این حوزه، دهه 1990 را دهه مغز نامیدند با این امید که با بسیج امکانات علمی و تلاش همگانی بتوانند بیش از پیش به دنیای اسرارآمیز مغز پی ببرند.

علوم شناختی از آغاز تا امروز

حال ببینیم رد پای این مهمان جذاب از کجا در زندگی ما پیدا شده است. حتی اگر حوصله تاریخ خواندن را هم ندارید، مطمئن باشید برایتان جذاب خواهد بود که بدانید کوشش برای فهم و درک ذهن و کارکرد آن دست‌کم به دوران یونان باستان و زمانی بازمی‌گردد که فلاسفه‌ای مانند افلاطون و ارسطو سعی در توضیح طبیعت شناخت بشری داشتند. اما بررسی ذهن تا قرن 19 میلادی که مقارن با پیدایش روان‌شناسی علمی بود، همچنان در حیطه فلسفه باقی ماند.

روان‌شناسی علمی کم سن و سال ما ـ نسبت به علوم چند صد ساله دیگر ـ و مکاتب اولیه آن هم بیشتر متمرکز به بررسی جریان‌های درونی ذهن از طریق خودکاوی یا درون‌نگری بود.

روش دانشمندان این مکاتب به این صورت بود که پس از آموزش‌های لازم به آزمودنی‌ها، از آنها می‌خواستند جریان‌های درونی ذهن خود را به دقت گزارش کنند تا به این ترتیب سیر و الگوی جریانات مزبور را ترسیم و تشریح و رد پای مرموز پدیده‌ای به نام تفکر و ذهن را این‌طور پیدا کنند. چند دهه پس از ظهور این علم، مکتب رفتارگرایی به رویکرد غالب در روان‌شناسی تبدیل شد؛ مکتبی که نگرشی کاملا‌ متفاوت با مکاتب قبلی داشت. رفتارگرایان وجود و بررسی جریان‌های درونی ذهن را اساسا نادیده می گرفتند. آنها ذهن و مغز را «جعبه سیاهی» می نامیدند که به نظرشان نه می‌شد از محتوای آن سر درآورد و نه اصلا مهم بود که چه در آن در حال اتفاق افتادن است. به عقیده آنها توجه و سرکشیدن به درون این جعبه سیاه ـ که شاید «جعبه تاریک» لفظ بهتری برای رساندن منظور آنها باشد ـ نه خیلی ممکن بود و نه اهمیت داشت؛ زیرا برای یک روان‌شناس رفتارگرا فقط ورودی و خروجی‌های این جعبه اهمیت داشت و نه آنچه درون آن می گذرد.

ورودی‌ها یعنی اطلاعاتی که انسان دریافت می‌کرد و خروجی‌ها یعنی رفتاری که متناسب با اطلاعات دریافت شده از خود نشان می‌داد. به این ترتیب معتقد بودند روان‌شناسی باید محدود به بررسی پدیده‌های قابل مشاهده، مثل محرکات بیرونی و پاسخ‌های رفتاری موجود زنده به آن محرک‌ها باشد. همان داستان معروف محرک و پاسخ. به همین دلیل آنها را رفتار گرا می‌نامیدند.

با این اوصاف بحث و بررسی در مورد سازوکارهای درونی ذهن عملا برای چند دهه، حداقل در مجامع علمی آمریکا مسکوت ماند. فقط در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی بود که دانش مربوط به مطالعه ذهن دچار تحولی شگرف شد. در این سال‌ها اتفاقات آزمایشگاهی که رفتارگرایان در توجیه‌شان عملا به بن‌بست خورده بودند از یک طرف و حس داشتن گمشده‌ای مشترک بین دانشمندان حوزه‌های متنوعی چون علم اعصاب ، زبان‌شناسی، روان‌شناسی، هوش مصنوعی و فلسفه که متوجه شدند همگی سرگرم حل مسائل مشترکی در مورد کارکرد ذهن است از طرف دیگر، زمزمه‌های افول سلطه غالب رفتارگرایان را بر روان‌شناسی و بخصوص حوزه مطالعه ذهن و مغز بر انگیخت.

آنها متوجه شدند رهیافت‌های متفاوتشان در حل این مسائل می تواند مکمل یکدیگر باشد. این اندیشمندان معتقد بودند که می‌توان با روش‌های غیرمستقیم به بررسی و تحقیق درباره فرآیندهای ناپیدای ذهن پرداخت. می‌شود به درون این جعبه سیاه و تاریک نور انداخت و بنا بر این محدود کردن روان‌شناسی به بررسی رفتارهای قابل مشاهده‌، آن‌طور که رفتارگرایان معتقد بودند، عملی نادرست است؛ گام جسورانه‌ای که به تولد علوم شناختی منجر شد.

در واقع نگاه این محققان به ذهن در بررسی بازنمودهای ذهنی و نحوه پردازش آنها تکیه داشت. این شد که همکاری و همفکری آنها سرانجام به پدید آمدن دانشی میان رشته‌ای منجر شد که امروزه آن را علوم شناختی می‌نامند. حالا دنیا داشت کم‌کم اما با اشتیاق و کنجکاوی تمام، یافته‌های حیرت‌انگیز این حوزه نوظهور را دنبال می کرد. با تشکیل انجمن علوم شناختی و انتشار نشریه علوم شناختی در آمریکا این دانش نو عملا و به‌صورت رسمی در دهه 1970 پایه‌گذاری شد. در دهه 1990 یا همان دهه مغز، پیشرفت سریع و چشمگیر فناوری تصویربرداری و مطالعه مغز و پیدایش ابزارهای پیشرفته‌ای مانند fMRI،PET و MEG موجب شد علوم اعصاب سهمی جدی تر در پیشرفت علوم شناختی پیدا کند.اکنون بیش از 60 دانشگاه در آمریکای شمالی، اروپا، آسیا و استرالیا مشغول تربیت دانشجویان و محققان این رشته است و بسیاری از مراکز علمی دیگر هم دروس مربوط به این رشته را ارائه می کند. به این صورت، فعالیت‌های علمی، نظریه‌پردازی و اکتشافات در این دانش به صورت تصاعدی در حال رشد است.

زیرشاخه‌های اصلی علوم شناختی

از زیرشاخه‌های اصلی علوم شناختی می توان به موارد زیر اشاره کرد:

روان‌شناسی شناختی: روان‌شناسی شناختی مکتبی است که به بررسی فرآیندهای درونی ذهن از قبیل حل مساله، حافظه، ادراک، شناخت، زبان و تصمیم‌گیری می‌پردازد.

علم اعصاب‌شناختی: این حوزه به بررسی مغز و فعالیت‌های آن می‌پردازد. در حالی‌که روان‌شناسی شناختی وقایع ذهنی را مستقل از فعالیت مغزی بررسی می‌کند، رویکرد علم اعصاب شناختی می گوید فعالیت‌های ذهنی برخاسته از فعالیت‌های مغزی است و بنابراین توضیح فرآیندهای شناختی باید با گردآوری اطلاعات درباره مغز همراه ‌باشد. پس هدف علم اعصاب‌شناختی فهم ماهیت و ساختار فعالیت‌های ذهنی ‌از طریق مطالعه مغز است.

زبان‌شناسی‌‌شناختی: در زبان‌شناسی شناختی، زبان درست مثل یکی از اجزای اساسی شناخت انسان، کارکردی شناختی تلقی می‌شود. از این دیدگاه زبان هم محصول تفکر است و هم وسیله تفکر.

فلسفه ذهن: فلسفه ذهن شاخه‌ای از فلسفه است که به مطالعه ماهیت ذهن، فعالیت‌های ذهن، خصوصیات ذهن، هشیاری و رابطه آنها با بدن مادی می‌‌پردازد.

طاهر عطاران ‌/‌ جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها