رسیدگی به این پرونده از اردیبهشت 91 و با شکایت زن جوانی به پلیس آگاهی شهرستان اقبالیه استان قزوین آغاز شد. او با مراجعه به پلیس خبر ناپدید شدن همسرش را اعلام کرد. او درخصوص ناپدید شدن شوهرش به افسر پرونده گفت:« شوهرم طلافروشی دارد و روز گذشته نیز مثل همیشه به مغازهاش رفت. تا غروب با او در تماس بودم و حالش خوب بود، اما از بعد از ظهر دیروز از او بی خبر هستم. از آنجا که او ساعت مشخصی مغازهاش را تعطیل میکند، زمانی که متوجه تاخیر او شدم، با تلفن همراه و مغازهاش تماس گرفتم اما کسی پاسخگو نبود.
با خودم گفتم به احتمال زیاد برایش کاری پیش آمده، اما ساعت از 12 شب هم گذشت و خبری از او نشد. با اقوام نزدیک تماس گرفتم اما آنها هم از شوهرم خبری نداشتند. تا صبح صبر کردم و بازهم با مغازه و تلفن همراهش تماس گرفتم اما بازهم جواب نداد و دیگر مطمئن شدم که برایش حادثهای رخ داده است. از شما میخواهم کمکم کنید تا همسرم را پیدا کنم، بی شک برای همسرم حادثه تلخی رخ داده است در غیر این صورت او با من تماس میگرفت و مرا از نگرانی درمیآورد.»
بهدنبال شکایت زن جوان، تحقیقات پلیس برای پیدا کردن مرد طلافروش آغاز شد. در تحقیقات از اهالی محل و کسبهها مشخص شد افشین شب گذشته پس از پایان کارش، مغازه را تعطیل کرده و راهی خانهاش شده است. باتوجه به اظهارات شاهدان هیچ درگیری در روز حادثه رخ نداده و افشین مطابق روزهای دیگر و به تنهایی مغازهاش را ترک کرده بود. این مساله به این معنا بود که برای مرد طلافروش بعد از ترک مغازه و در مسیر خانه حادثهای رخ داده است.
جسدی در کنار جاده
کارآگاهان با این احتمال که برای افشین حادثهای رخ داده است به سراغ کلانتریها و بیمارستانهای شهر رفتند، اما هیچ ردی از او بهدست نیاوردند. باتوجه به آنکه مرد جوان طلافروش بود، این احتمال مطرح شد که افشین از سوی افرادناشناسی ربوده شده و متهمان پس از آدمربایی با بهدست آوردن کلید مغازه طلافروشی قصد دارند نقشه سرقت از آن را اجرا کنند. با این فرضیه، قفلهای مغازه طلافروشی تعویض شد.
درحالی که تحقیقات در این رابطه ادامه داشت مرد جوانی با پلیس 110 تماس گرفت و از کشف جسدی در حاشیه شهرستان اقبالیه خبر داد. با اعلام این خبر کارآگاهان جنایی وارد صحنه شده و با جسد مرد جوانی در حاشیه شهر روبهرو شدند.
متخصصان پزشکی قانونی پس از معاینه جسد متوجه شدند به سر او گلولهای شلیک شده و پایش نیز شکسته است. باتوجه به نحوه قرارگرفتن جسد و لکههای خون در محل مشخص بود که جنایت در همان محل رخ داده است. جنازه مرد جوان برای بررسی علت اصلی مرگ به پزشکی قانونی انتقال داده شد.
باتوجه به آنکه مشخصات جسد کشف شده با مشخصات افشین شباهت داشت، کارآگاهان از خانواده مرد طلافروش خواستند با حضور در پزشکی قانونی جسد را شناسایی کنند. همانطور که انتظار میرفت، جنازه متعلق به مرد طلافروشی بود که به طرز مرموزی ناپدید شده بود.
سارق جنایتکار
تحقیقات در رابطه با رازگشایی این جنایت ادامه داشت، اما سرنخی در خصوص عامل یا عاملان جنایت بهدست نیامد. با گذشت دو سال از مرگ طلافروش هفته گذشته کارآگاهان مبارزه با سرقت پلیس آگاهی مرد جوانی را دستگیر کردند.
مرد جوان به نام رضا در تحقیقات پلیسی نه تنها به سرقت اعتراف کرد، بلکه راز جنایت دو ساله را نیز برملا کرد و گفت: «دو سال پیش من و همدستم مرد طلافروشی را به قتل رساندیم. مدتی قبل از جنایت با مرد طلافروشی به نام فرهاد آشنا شدم، او از یکی از همکارانش به نام افشین خیلی شاکی و عصبانی بود. میگفت افشین وضع مالی خوبی دارد و حسابی کار و کاسبیاش در شهر گرفته است و باید او را به قتل برساند. او با این کار میخواست با از سر راه برداشتن افشین، رقیب کاریاش را از میدان به در و طلاهای او را تصاحب کند.»
تصادف ساختگی
متهم جوان ادامه داد: «ابتدا با این موضوع مخالف بودم اما وعدههایی که او داد باعث شد در این جنایت همراهش شوم. قبل از آنکه نقشه مان را اجرا کنیم اسلحهای تهیه کردم. چند بار نقشه را مرور کردیم و شب حادثه سوار بر خودروی فرهاد سراغ افشین رفتیم. چون مدتی بود که او را زیر نظر داشتیم، مسیر رفت و آمدش را میدانستیم. نقطهای خلوت و تاریک را در مسیر مرد طلافروش انتخاب کردیم و به محض دیدن افشین خودرو را روشن کرد و با سرعت به طرف او رفتیم، از آنجا که ما در وسط خیابان کمین کرده بودیم او بهصورت ناگهانی ما را دید و چون سرعت ماشین بالا بود، نتوانست هیچ عکسالعملی نشان دهد و با ماشین ما تصادف کرد.»
او گفت: «تصادف ساختگی بود و براثر این تصادف افشین نقش بر زمین شد و پایش شکست. مرد جوان درد میکشید و ما هم به این بهانه که او را میخواهیم به بیمارستان برسانیم، افشین را سوار خودرو کردیم. این تنها راهی بود که میتوانستیم او بدون هیچ درگیری و بی سر و صدا سوار ماشینمان کنیم. افشین از درد به خود میپیچید و به تصور اینکه میخواهیم او را به بیمارستان ببریم سکوت کرده بود. اما ما به سمت خارج از شهر حرکت کردیم و در محلی مناسب توقف کردیم. افشین را از خودرو بیرون آورده و به او تیراندازی کردیم و مرد جوان جان خود را از دست داد. بعد از آن سوار ماشین شدیم و محل را ترک کردیم. تصمیم گرفتیم با کلیدهای مغازه افشین که در جیب او پیدا کرده بودیم مغازهاش را سرقت کنیم. اما متوجه شدیم پلیس آنجا را زیر نظر دارد و بعد از پیدا شدن جنازه قفل عوض شده و در واقع جنایت ما بی نتیجه ماند.»
تبعات اقدامات خودسرانه
سردار میرحیدری، فرمانده انتظامیپلیس آگاهی استان قزوین در مورد این ماجرا گفت: «بهدنبال اعترافات متهم جوان، همدست دیگر او نیز بازداشت شد و به قتل مرد طلافروش اعتراف کرد. به این ترتیب متهمان با قرار بازداشت موقت روانه زندان شدند و راز قتل مرد طلافروش با گذشت دو سال از حادثه برملا شد.»
وی افزود: متاسفانه برخی افراد به خاطر کینه و انتقامجویی دست به اقدامات مجرمانه ای میزنند که تبعات تلخی برای خود و قربانی دارد. در این پرونده شاهد بودیم قاتل وقتی متوجه میشود رقیبش وضع مالی خوبی دارد به جای تلاش برای افزایش درآمد و موفقیت در زندگی تصمیم به حذف رقیب می گیرد.
فرمانده انتظامی استان قزوین خاطر نشان کرد: قاتل تصور می کرد با این اقدام خود مشکل پیش آمده در زندگی خود را حل کرده اما نه تنها مشکلش در زندگی حل نشد بلکه خود را بیشتر در مشکلات غرق کرد و با یک اقدام خودسرانه علاوه بر قتل تا یک قدمی چوبه دار رفته است.
میرحیدری در پایان تاکید کرد: اگر این فرد برای موفقیت خود بیشتر تلاش کرده و یا از مشاوران خبره استفاده می کرد، شاهد این جنایت تلخ نبودیم. قدرت تصمیم گیری در برابر مشکلات در برخی افراد کم است و آنها برای حل مشکلات زندگی باید از روانشناسان یا کارشناسان فن کمک بگیرند تا مجبور به اقدامات خودسرانه مانند قتل، سرقت و... نشوند.
هلیا نصرتی / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد