پدرش به او قول داده بود اگر همه نمرههایش خوب شود، یک دستگاه تبلت برایش بخرد. علی به شوق گرفتن این هدیه تمام تلاش خود را میکرد. پسر کوچولو اهل یکی از شهرستانهای شمالی کشور بودو پدرش کارمند اداره دارایی و مادرش خانه دار بود. خانه کوچکی داشتند و زندگی آرامی را میگذراندند.
علی بیشتر روزها وقتی از مدرسه به خانه برمیگشت، بعد از صرف ناهار و استراحت و انجام تکالیف مدرسه از مادرش اجازه میگرفت تا ساعتی با دوستانش در کوچه بازی کند. او و دوستانش چندان با رایانه و تبلت و بازیهای رایانهای آشنا نبودند اما از چند ماه قبل که سیروس به آپارتمان آنها نقل مکان کرده بود، بچهها سرگرمی تازهای پیدا کرده و به قول خودشان با تکنولوژی آشنا شده بودند.
سیروس جوانی سی ساله و اهل یکی از شهرهای جنوب کشور بود. تنها زندگی میکرد و میگفت تحصیلکرده است. مدرکش را از کشور روسیه گرفته و حالا برای کار به این شهر آمده است. هر چند کمی مشکوک به نظر میرسید اما رفتار و گفتارش بهگونهای بود که خیلی زود اعتماد اهل محل را جلب کرد. او نخستینبار بچههای کوچه را با رایانه آشنا کرد. در مدت کمی با بچهها دوست شده و گهگاه به خانهاش میرفتند. اما به قول مادر علی او باعث شده بود بچهها برای داشتن تبلت و بازی رایانهای به جان پدر و مادرهایشان بیفتند تا برایشان تبلت بخرند. پدر علی هم که اصرارهای پسرش را دیده بود به او قول داد اگر نمرههایش عالی شود به عنوان جایزه برایش بخرد.
بالاخره آخرین روز مدرسه فرا رسید. علی کوچولو با خوشحالی به خانه رسید، کیفش را روی زمین انداخت و با لحن کودکانهاش گفت: «آخیش بالاخره تموم شد. مامان خسته شدم از بس درس خوندم. حالا دیگه نوبت استراحت و بازیه. مامان میخوام سه ماه تفریح کنم. قول دادین برام تبلت بخرین. مسافرت و شهر بازی هم ببرین. کلی واسه تابستونم برنامهریزی کردم.»
مادر در حالی که علی را در آغوش گرفته و میبوسید، گفت: خسته نباشی پسرم من مطمئنم با این همه تلاشی که کردی نمرههای عالی میگیری. من و پدرت هم به قولمان عمل کردیم و جایزهات را خریدیم. فقط منتظریم کارنامهات را بگیری تا آن را به تو بدهیم. حالا برو دست و صورتت را بشور و بیا ناهار بخوریم همان غذای خوشمزهای را که دوست داری، برایت پختهام. علی از خوشحالی بالا پرید و مادرش را بوسید.
غروب که شد، علی به مادرش گفت: مامان حوصلهام سررفته اجازه میدی برم کوچه با دوستام بازی کنم؟
مادر که سرگرم رسیدگی به نوزادش بود، گفت: باشه پسرم برو اما قبل از اینکه هوا تاریک بشه، برگرد. زمین خرابه پشت خونه هم نروید. چند روز پیش زهرا خانم همسایمون میگفت چند تا معتاد ولگرد اونجا هستند که از مردم زورگیری میکنند. خیلی مواظب خودتون باشین خطرناکن.
شنیدن حرفهای مادر احساس ترس را در وجود علی زنده کرد. قول داد مراقب باشد و بعد هم از خانه بیرون رفت.
یکی دو ساعت بعد پدر علی از سر کار به خانه برگشت و سراغ پسرش را گرفت. مادر با تعجب پرسید: مگه علی توی کوچه نبود؟
پدر گفت: نه هیچکس در کوچه نبود. کی رفته بیرون با کی رفته؟
دلشوره بدی به جان مادر افتاد. یاد حرفهای زهرا خانم افتاد. بلافاصله چادرش را به سر کرد و بیرون دوید شوهرش نیز پشت سر او از خانه خارج شد. تا سر کوچه رفتند، در تک تک خانهها را زدند و سراغ علی را گرفتند اما بچهها یک ساعتی میشد که به خانههایشان بر گشته بودند و همگی گفتند که علی نیز همان موقع با آنها خداحافظی کرده و به خانه رفته است.
معمای ناپدید شدن علی کوچولو هر لحظه پیچیدهتر میشد. پدر با عجله به کلانتری رفت و موضوع گم شدن پسرش را خبر داد. با شروع تحقیقات ماموران به جستجوی محلی پرداختند، بلافاصله زمین پشت خانه را بررسی کردند اما هیچ ردی از پسرک به دست نیامد. لحظات برای زوج جوان به کندی میگذشت. آنها گریه میکردند و به هر جا که در ذهن داشتند، سر میزدند. پلیس به در خانه تکتک همسایهها رفت. اما هیچکس از علی خبر نداشت. تنها خانهای که درش به روی ماموران باز نشد خانه سیروس بود. آنها به گمان اینکه وی در خانه نیست تحقیق از این مرد را به روز بعد موکول کردند. اما درست سحرگاه روز بعد یکی از همسایهها که قصد رفتن به محل کارش را داشت، از دیدن جسد غرق در خون علی کوچولو کنار پیادهروی مقابل خانه وحشت زده شد. دقایقی بعد با اعلام موضوع به پلیس و پدر و مادر پسرک، اهالی محل شاهد تلخترین و غمانگیزترین صحنههای زندگی خود بودند. شنیدن ضجههای مادر و نالههای پدر، دل سنگ را آب میکرد. با شروع تحقیقات مشخص شد علی با ضربههای کارد به گردنش و خونریزی شدید به قتل رسیده است.
اما چه کسی توانسته با این قساوت و بیرحمی این کودک زیبا و معصوم را به قتل برساند؟
بلافاصله پرونده برای تحقیقات در اختیار کاراگاهان جنایی قرار گرفت. در این میان آنچه شک ماموران را برانگیخته بود، غیبت ناگهانی سیروس و ناپدید شدن وی از شب حادثه بود. در حالی که تلاش برای یافتن اطلاعی از سرنوشت او ادامه داشت، اظهارات پیرزن همسایه گره کور این معما را گشود.
پیرزن وقتی فهمید ماموران در جستجوی سیروس هستند، گفت: «صبح همان روزی که جسد این بچه پیدا شد من سیروس را دیدم. هوا تاریک بود اما چون قبل از روشن شدن هوا بیدار میشوم کنار پنجره سایهای دیدم وقتی خوب دقت کردم، سیروس را دیدم که ساک کوچکی در دست داشت و با عجله راه میرفت و مدام پشت سر و اطرافش را میپایید. به نظرم مشکوک بود. البته آن لحظه موضوع را جدی نگرفتم اما حالا که شنیدم پلیس دنبالش میگردد، با خودم گفتم شاید این اطلاعات کمکی برای کشف حقیقت باشد.»
به این ترتیب ظن کاراگاهان به مرد جوان بیشتر شد و در ادامه پیگیریها دریافتند وی چند سال قبل هنگامی که در روسیه تحصیل میکرده، به پسر نوجوانی تعرض کرده و کشته است. اما بعد از این جنایت و در حالی که از سوی پلیس تحت تعقیب بوده، به ایران گریخته و زندگی مخفیانهای را شروع کرده است. با این اطلاعات دایره تجسسها گسترش یافت تا اینکه چند روز بعد مرد جنایتکار در حالی که سعی داشت با هویت جعلی از کشور فرار کند، شناسایی و دستگیر شد.
سیروس در بازجویی به قتل اعتراف کرد و گفت: روز حادثه به علت مصرف مشروب و دیدن فیلمهای مستهجن حالت طبیعی نداشتم. تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم اما در راه پلهها چشمم به علی افتاد و یک لحظه دچار وسوسه شیطانی شدم. به بهانه اینکه یک بازی جدید رایانهای دارم، او را به خانه بردم و....
سیروس در حالی که اشک میریخت، گفت: نمیخواستم علی را بکشم. ترسیدم سرو صدا کند و آبرویم را ببرد کنترلی بر رفتارم نداشتم. ناخودآگاه چاقو را بر داشتم و او را زدم. نمیدانستم با جسدش چه کار کنم صبر کردم تا نیمه شب کوچه خلوت شود و سپس جسد را کنار جوی آب رها کرده و فرار کردم.
با اعترافات سیروس، وی بازداشت و روانه زندان شد. مدتی از آن ماجرای دردناک گذشته اما پدر علی هنوز هم جایزه پسر را که در کاغذ کادو پیچیده بود، نگه داشته و هنوز خود را سرزنش میکند که چرا همان روز جایزه پسرش را به او نداده تا خوشحالش کند.
نگاه کارشناس
بمب های متحرک
فریبا همتی / روانشناس: یکی از خطرهای جدی که جامعه را تهدید میکند، وجود افرادی با بیماریهای جنسی شدید است که متاسفانه آزادانه در جامعه و در میان خانوادهها زندگی میکنند بی آنکه کسی از بیماری آنها آگاه باشد. اما متاسفانه ما زمانی از خطر این بمبهای متحرک آگاه میشویم که خود یا عزیزانمان از سوی آنها مورد آسیب قرار بگیریم.
بهطور معمول بیماری این افراد در صورت مداوا نشدن غیر قابل کنترل خواهد شد به حدی که گاه حتی به نزدیکترین بستگانشان هم آسیب میرسانند و از ترس اینکه موضوع آشکار شود، به تهدید و ارعاب متوسل میشوند و در صورتی که احساس ترس کنند یا با مقاومت فرد مقابل روبهرو شوند، دست به جنایتی فجیعتر خواهند زد.
در این پرونده میبینیم سیروس برای رسیدن به خواسته شیطانی خود پسر کوچک را قربانی کرده و از ترس فاش شدن این راز مخوف، دستش را به خون او آغشته میکند. آنچه در این میان قابل تامل است اینکه خانواده علی کوچولو با آنکه شناخت درستی از سیروس و خانواده و گذشته وی نداشتند، اجازه میدادند پسرشان براحتی با او در ارتباط باشد. در حالی که مهمترین وظیفه والدین، مراقبت از فرزندان و نظارت بر رفت و آمد آنهاست. در حالی که با توجه به افزایش میزان جرم و جنایت در جامعه باید میزان حساسیت بر این نظارت نیز افزایش یابد تا سرمایه زندگی خانوادهها به این راحتی قربانی هوسهای شوم یک بیمار روانی نشود.
کیانا قلعهدار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد