روایت زندگی مینا و مهرانگیز

شک دارم؛ پس جدا می‌شوم شک دارد؛ پس طلاق می‌خواهم

دادگاه خانواده پایان راه زوج‌هایی است که با هزار امید و آرزو پای سفره عقد «بله» را گفتند. آن روز خود را خوش‌بخت‌‌ترین زوج می‌دانستند و تصور نمی‌کردند یک روز کارشان به جدایی برسد. این هفته سراغ دو زوج رفتیم که پس از سال‌ها انتظار به دلیل سوءظن و شک تصمیم به جدایی گرفته و به شعبه 268 دادگاه خانواده تهران آمده‌اند. آفتی که زندگی بسیاری از زوج‌های ایرانی را تهدید می‌کند و به گفته کارشناسان ریشه‌ای روحی و روانی دارد.
کد خبر: ۷۴۲۹۲۷

پرونده اول

مینا پایش را توی یک کفش کرده و طلاق می‌خواهد. زن جوان به قدری در تصمیمش مصمم است که می‌گوید حرف و حدیث در و همسایه و فامیلش در شهرستان و تعصبات قومی قبیله‌ای هم دیگر برایش مهم نیست. او به تنها چیزی که فکر می‌کند جدایی از مردی است که جز در دوران کوتاه عقد که به گفته خودش دوران خوبی بود، در این هشت سال زندگی مشترک‌شان، نگذاشته آب خوش از گلویش پایین برود و به بهانه‌های واهی او را به شدت مورد آزار روحی و جسمی قرار داده است. اما مهدی برخلاف همسرش که اصرار فراوانی برای جدایی دارد، با این‌که به جرم حمل مواد مخدر به حبس ابد محکوم شده، همچنان تلاش می‌کند مینا را، دوباره به خودش علاقه‌مندکند.

روایت مینا

ازدواج‌مان از اول هم اشتباه بود. زمانی‌که با هم ازدواج کردیم من 17 ساله بودم و مهدی 19 ساله. وقتی به خواستگاریم آمد کاروبار مشخصی نداشت و از راه باجگیری زندگی‌اش را می‌گذراند. مادرش زیرپایم نشست و گفت پسرم مرد زندگی است و خوشبختت می‌کند. آنها خانواده شروری بودند این را می‌دانستیم. به همین دلیل پدرم با ازدواج ما موافقت نکرد اما با تهدیدهای مهدی سرانجام راضی شد و من سرسفره عقد نشستم. با این‌که دوران عقدمان کوتاه بود و بیشتر از چند ماه طول نکشید، اما همه چیز خوب بود. بعد از چند ماه سر زندگی‌مان رفتیم و مدتی بعد آزارهای مهدی شروع شد. او اجازه نمی‌داد از خانه خارج شوم و اگر در مهمانی با مردهای فامیل حرف می‌زدم، بشدت کتکم می‌زد. یک‌روز گوشی تلفنش را پیدا کردم و از روی کنجکاوی تماس‌هایش را بررسی کردم. اسم زنان و دختران زیادی در گوشی‌اش وجود داشت. از شدت ناراحتی نمی‌دانستم چه کار کنم. وقتی از او دلیل کارش را پرسیدم نه فقط حاشا نکرد بلکه همچنان به کارش ادامه داد. شش سال از زندگی‌مان می‌گذشت که فهمیدم او مواد مخدر مصرف می‌کند و بعد از مدتی هم متوجه شدم ماموران او را با 50 گرم هروئین دستگیر کرده‌اند. او به من خیانت می‌کرد و به دلیل سوءظن مرا در خانه زندانی کرده بود. حالا هم در زندان است و نمی‌توانم تا آخر عمر پای همچنین مردی بنشینم.

روایت مهدی

مینا را وقتی که به مدرسه می‌رفت دیدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. مادر و خواهرم را برای خواستگاری فرستادم و بعد از چند بار رفت و آمد، بالاخره من و مینا با هم ازدواج کردیم. مینا را بسیار دوست داشتم و به همین دلیل تمام تلاشم را می‌کردم تا او را خوشحال کنم اما او نسبت به من بی‌توجه شده بود. به دلیل علاقه‌ای که به مینا داشتم، نسبت به او بسیار حساس بودم و دوست نداشتم با هیچ مردی حرف بزند و حتی کسی به او نگاه کند. در زندان که بودم، متوجه شدم مینا دادخواست طلاق داده و قرار است با مرد دیگری ازدواج کند. به شدت عصبانی شدم و نمی‌خواستم او را از دست بدهم. حالا هم اگر بخواهد از من جدا شود، او را می‌کشم.

دکتر ابوالقاسم خوش کنش‌/‌ روان‌شناس

با توجه به اعمالی که مهدی در طول زندگی مشترکش انجام داده، واضح است که او شخصیت نابسامانی داشته و از اختلال تیپیک شخصیت رنج می‌برد. فردی که با اختلال تیپیک شخصیت درگیر است، حرف و عملش، همخوانی ندارد و در عین حال هیچ حرمت و احترامی هم برای قانون قائل نیست. مگر این فرد نمی‌داند حمل موادمخدر مجازات دارد؟ در واقع او با انجام چنین کاری، پا روی قانون گذاشته است. مردی که به‌دنبال دوست داشتن همسر و جلب علاقه او است، هرگز تهدید به اسید پاشی و کشتن اعضای خانواده او نمی‌کند. او را کتک نمی‌زند و به دلیل صحبت کردن با مردان فامیل مواخذه نمی‌کند. اگر از همسر این مرد بپرسید به شما خواهد گفت که همسرش، خود را با چاقو هم زخمی کرده است. این فرد علاوه بر این‌که دچار اختلال شخصیت است، درگیر اسکیزوفرنی ازنوع پارانوئید و دارای اختلال عاطفی از نوع دوگانگی عاطفی است. یعنی در عین حال که به همسرش می‌گوید او را دوست دارد، اما وی را از نظر روحی و جسمی مورد آزار قرار می‌دهد. بیماری اسکیزوفرنی با دارو کنترل می‌شود، اما هرگز به طور قطع درمان نمی‌شود.

پرونده دوم

پیرزن هنوز هم باورش نمی‌شود شوهرش پس از 46 سال زندگی مشترک تصمیم گرفته او را طلاق بدهد. هنوز هم ناباورانه به برگه‌های دادخواست طلاق نگاه می‌کند و می‌داند خیلی طول نمی‌کشد مهر مطلقه به پیشانی‌اش بخورد. مهرانگیز نمی‌داند به بچه‌هایش چه بگوید.

روایت مهرانگیز

72 سال از خدا عمر گرفته‌ام، اما هیچ لذتی از زندگی‌ام نبرده‌ام. همیشه خدا هم جنگ و دعوای‌مان به راه بود. من و سهراب نسبت دور فامیلی با هم داشتیم و تا حدودی همدیگر را می‌شناختیم. وقتی مادرم گفت که قرار است به خواستگاری‌ام بیاید، مخالفتی نکردم. مدت کوتاهی پس از شروع زندگی مشترکمان رفتارهای عجیب و غریب سهراب شروع شد. به محض این‌که تلفن خانه به صدا درمی آمد، گوش‌هایش را تیز می‌کرد تا ببیند با چه کسی صحبت می‌کنم. ما دو دستگاه تلفن در خانه داشتیم، وقتی با یکی از آنها صحبت می‌کردم، شوهرم، گوشی دیگر را به آرامی برمی‌داشت و به حرف‌هایمان گوش می‌داد و من این ‌را متوجه می‌شدم. بعد از این‌که تلفن را قطع می‌کردم، سوال و جواب‌هایش شروع می‌شد که با چه کسی صحبت می‌کردی؟ این درحالی بود که او می‌دانست چه کسی پشت خط است. چند سال که از زندگی‌مان گذشت، در اداره‌ای مشغول به کار شدم. بعد از این‌که وارد اداره می‌شدم، از پنجره اتاقم می‌دیدم که گوشه‌ای از خیابان ایستاده و مراقب عبور و مرور کارمندان است. هرچه سن‌مان بالاتر می‌رفت رفتارهایش بد و بدتر می‌شد. تا جایی ‌که اگر یادم می‌رفت در را ببندم من را متهم می‌کرد که در را از روی عمد باز می‌گذارم تا کسی به خانه بیاید. حالا هم درخواست طلاق داده است.

روایت سهراب

مهرانگیز را اولین بار و زمانی‌که می‌خواست با مادرش به مراسم ختم یکی از اقوام برود، دیدم. دختر خوبی به نظر می‌آمد. مادرم آن‌زمان خیلی اصرار داشت که ازدواج کنم. با این‌که سنم بالا رفته بود، اما زیربار نمی‌رفتم و هربار به بهانه‌ای دخترانی که مادرم انتخاب می‌کرد را رد می‌کردم. اما وقتی مهرانگیز را از نزدیک دیدم، احساس کردم این همان دختری است که می‌تواند نیمه گمشده من باشد. به خواستگاری او رفتیم و خانواده مهرانگیز با ازدواج ما مخالفتی نکردند. همسرم را دوست داشتم و طبیعی بود که روی رفتارهایش حساس باشم. فکر این‌که او با مرد دیگری رابطه داشته باشد، یک لحظه آرامم نمی‌گذاشت و هرجا که می‌رفت او را دورادور تعقیب می‌کردم. رفتار همسرم روز به روز سردتر می‌شد. هرچه بیشتر این رفتارها را تکرار می‌کرد، سوءظن من شدیدتر می‌شد. تصمیم گرفتم برای رهایی از این شک او را طلاق بدهم تا آزادانه هر کاری می‌خواهد انجام دهد.

دکتر آناهیتا کولایی‌خدابخشی‌/‌ روان‌شناس

مشکل عمده‌ای که باعث شده تا مرد در زندگی مشترکش فکر کند که همسرش به او خیانت می‌کند، عزت نفس پایین است. تصور خیانت کردن طرف مقابل هیچ ارتباطی با زیبا یا زشت، پیر و جوان یا زن و مرد بودن فرد ندارد و به عزت نفس در شخص بستگی دارد. در این ماجرا پایین بودن این حس باعث شده تا این مرد مدام نگران خیانت و از دست دادن همسرش بوده و پیوسته او را زیرنظر داشته باشد. چنین افرادی احساس کم ارزشی می‌کنند. دلایل متعددی در پایین بودن عزت نفس در افراد وجود دارد و یکی از آنها را می‌توان در دوران کودکی فرد جستجو کرد. امکان دارد فردی درکودکی از مادر یا خواهرش شنیده باشد که نمی‌شود به زنها اعتماد کرد و این تصور در او به وجود آمده که تمام زن‌ها مثل هم هستند. علت دیگر را می‌توان در نبود توجه کافی مادر به کودک مشاهده کرد که باعث می‌شود تا فرد در بزرگسالی و پس از ازدواج این حس را داشته باشد که همسرش او را رها خواهد کرد. افرادی که با چنین حسی دست و پنجه نرم می‌کنند که همسرشان به آنها خیانت می‌کند، برای حل مشکل بهتر است به یک مشاور مراجعه کنند.

لیلا حسین‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها