ماه محرم که از راه می رسید، مثل خیلی از بچه های هم سن و سالش بیشتر وقتش رو در تکیه محلشون سپری می کرد. با چند نفر از دوستان وبرادرهاش روزها قبل از شروع ماه محرم در برپایی خیمه عزای امام حسین(ع) کمک می کرد و ساعتهای زیادی رو تا آخر شب تلاش می کرد تا فضای تکیه رو با پرچم های عزا وپارچه های مشکی آذین کنن.
عشق و محبت آقا تو قلبش از همون بچگی ریشه کرده بود. اینها همه به واسطه این بود که توی شهر و محلشون ماه محرم که می رسید یکپارچه شور و عشق حسینی همه جا رو فرا می گرفت و تمام کوچه ها و خیابانها سیاه پوش می شد.
همین عشق و علاقه باعث شده بود که وقتی در آمریکا داشت دوره آموزش خلبانی را طی می کرد، تو ماه محرم به خونه زنگ می زد و می گفت که گوشی رو به سمت صدای عزاداری که از بلندگوی مسجد محل پخش می شد بگیرن تا دوباره خاطرات اون دوران که توی کوچه پس کوچه های اردبیل و در هیات های عزاداری شرکت می کرد براش زنده بشه.
انگار با شنیدن این صدا، ساعت ها از خود بی خود می شد. رنگ و لعاب آمریکا در سالهای 46 تا 48 نیز هرگز باعث نشد که ذره ای از علاقه غفور به دستگاه اهل بیت و امام حسین (ع) و به خصوص علاقه اش به قمر بنی هاشم(ع) کم بشه.
غفور در سال 1324 در محله چراغ علی اردبیل متولد شد. پدر غفور که شخصیتی مذهبی و ساده داشت درس گذشت و مردانگی رو خوب به او آموخته بود.
آینده ای روشن
آن سالها، غفور مثل خیلی از جوونهای هم سن وسالش علاقه شدیدی به پرواز و خلبانی داشت و همین باعث شد که در سال 1342 به استخدام نیروی هوایی ارتش در بیاید. این جوان اردبیلی که سال های سختی رو پشت سرگذاشته بود، با درایت و هوشمندی که در وجودش بود همه مراحل آزمون ورودی خلبانی را با موفقیت سپری کرد و پس از طی دوره های مقدماتی پرواز، برای طی دوره تکمیلی به کشور آمریکا اعزام شد.
در سال 1349 غفور با دریافت مدرک خلبانی از پایگاه وب در شمال ایالت تگزاس، به ایران بازگشت و دوره خلبانی کابین عقب و کابین جلو با هواپیمای «اف 4» را تا سال 1351 در پایگاه هوایی مهرآباد طی کرد و برای ادامه خدمتش در نیروی هوایی به پایگاه هفتم شکاری شیراز منتقل شد.
حالا دیگر غفور خودش را خلبانی ماهر و ورزیده می دید که باید عمر و زندگیش را برای دفاع از وطنش وقف کند. او به خوبی می دانست که با هزینه مردم موفق به طی دوره های خلبانی شده و باید برای همین مردم و کشورش خدمت کند.
سالهایی که غفور در شیراز خدمت می کرد، با فرا رسیدن ماه محرم شور و اشتیاقی وصف ناشدنی وجودش را فرا می گرفت و سعی می کرد که خودش را به زادگاهش اردبیل برساند و در مراسم مذهبی آنجا شرکت کند. شاید در تصور خیلی از فامیل و مردم محل این بود که چون غفور در ارتش خدمت می کند و به خاطر جو حاکم و خفقانی که در آن سالها در ارتش وجود داشت دیگه زیاد در این مراسم ها شرکت نخواهد کرد اما با شروع مراسم عزاداری و راه اندازی هیات، می دیدند که جلوتر از همه در برپایی خیمه عزای امام حسین (ع) حضور دارد.
سال 52 از راه رسید. غفور در پایگاه هفتم شکاری شیراز خدمت می کرد. در یکی از روزها ماموریتی پروازی به او محول شد که در این ماموریت ستوان شیرچی به عنوان خلبان کابین عقب او را همراهی می کرد.
بعد از بلند شدن هواپیما از روی باند پروازی و قرار گرفتن در دل آسمان، دقایقی بعد متوجه نقصی فنی در هواپیما شدند. کنترل هواپیما بسیار سخت شده بود و به همین خاطر ستوان شیرچی با انجام عملیات اجکت از هواپیما جدا شد.
تمام فکر و ذکر غفور این بود که بتواند کنترل هواپیما را به دست بگیرد. همه چیز به سرعت می گذشت و هر آن سقوط هواپیما قطعی بود.
اینجا بودکه توسل و تجربه غفور او را از این مهلکه نجات داد، هواپیما دوباره در کنترل غفور در آمد و در مقابل چشم همه فرماندهان و ناظران، هواپیما به آرامی در باند پروازی آرام گرفت.بعد از این حادثه همه نگاهها به غفور به عنوان یک خلبان ماهر و باتجربه تغییر کرد.
علاقه و پشتکار غفور برای کسب تجربیات پروازی و مهارت های نظامی باعث شد که دوره امنیت پرواز و دوره هنر آموزگاری هواپیمای «اف 4» را تا سال 1356 در آمریکا طی کند و پس از کسب تجربیات و مهارت ها بخش مهمی از خدمت خود را در پایگاه ششم شکاری بوشهر به عنوان رئیس دایره امنیت پرواز سپری کرد.
وفاداری به اسلام
با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و به دلیل وجود شرایط حاکم در کشور، وضعیت داخلی ارتش درحال تغییر و تحول بود.
این امر سبب شده بود که عده ای از نظامیان و متخصصان نظامی بدون هیچ دلیلی از خدمت رها شوند.
اگر چه عده ای در تلاش بودند که چهره کارکنان متدین ارتش را نیز تخریب و به این بهانه شعار انحلال ارتش را سرمی دادند اما درایت و هوشمندی حضرت امام (ره) باعث شد که ارتش به عنوان بازویی توانمند برای حفظ نظام اسلامی ودفاع از مرزهای ایران باقی بماند.
خلبان غفور جدی اردبیلی که یکی از خلبانان با تجربه نیروی هوایی به شمار می آمد در لیست کسانی قرار گرفته بود که می بایست از ارتش جدا شود.
آن سال ها او در «پایگاه ششم شکاری بوشهر» خدمت می کرد.
جنگ که شروع شد غفور در حال جمع کردن و انتقال وسایل منزلش از پایگاه بود.
وقتی متوجه شد که جنگ شروع شده بی اختیار یک خشم وناراحتی تمام وجودش را فرا گرفت. سراسیمه خودش را به دفتر فرماندهی پایگاه رساند.اصلا برای او مهم نبود که چه تصمیمی برای او گرفته اند وچه برخوردی با او صورت گرفته است.
تمام فکر وذکرش دفاع از کشورومردمی بود که با هزینه آنها سالهای سال درس خوانده وموفق به اخذ گواهینامه خلبانی شده بود.
او به واقع درس وفاداری وشجاعت را در مکتب عاشورا فراگرفته بود. در آن شرایط حساس، فرمانده وقت نیروی هوایی یعنی شهید فکوری بنا به دستور حضرت امام (ره) به همه پایگاهها ابلاغ کرده بود که اگر از خلبانانی که از نیروی هوایی رها شده اند کسی برای پرواز و شرکت در جنگ داوطلب شد او را بپذیرند.
غفور هم مثل خیلی های دیگه از جمله شهید خلعتبری، شهید دوران و.... یکبار دیگه خودش را در لباس خلبانی دید اما اینبار خیلی فرق می کرد. او می بایست تمام تجربیات و آموخته های این چند سالش را برای دفاع از کشور و مقابله با دشمن به کار می برد.
بعد از عملیات اولین پاسخ در تاریخ 31 شهریورماه 59 توسط نیروی هوایی، عملیات بزرگ «کمان 99» یا همان 140 فروندی از کلیه پایگاههای هوایی بر علیه مواضع دشمن در تاریخ اول مهرماه 59 آغاز شد. غفور جدی اردبیلی نیز جزء یکی از خلبان های شرکت کننده در این عملیات بود.
جنگ 8 ساله، عرصه ایثار و فداکاری جوانانی بود که برای دفاع از سرزمین ایران اسلامی سر از پا نمی شناختند.
در این میان حس و انگیزه خلبانان بسیار ستودنی بود. خلبان غفور جدی بارها گفته بود که «اگر در راه کشورم شهید بشوم دوست دارم که پرچم ایران کفنم باشد».
روزهای اولیه جنگ برای نیروی هوایی روزهای سخت ودشواری بود.به واقع بار اصلی جنگ ومقابله با تهاجم دشمن در این روزها به عهده نیروی هوایی بود. انجام پروازهای متعدد از پایگاههای مختلف عرصه را برای دشمن تنگ کرده بود. شجاعت واستقامت خلبانان ایرانی در ماههای اولیه جنگ بسیار زبانزد بود.
روز سرنوشت ساز
در روز هفدهم آبان ماه سال 59 یک فروند هواپیمای شناسایی «آر اف 4» یا همان عکسبرداری هوایی از پایگاه هوایی مهرآباد به سمت منطقه عملیات به پرواز درآمد و از جابجایی دشمن و موقعیت یگانهای عراق در شرق کارون عکسبرداری می کرد.
بعد از طراحی یک عملیات بر علیه مواضع دشمن، حملات گسترده ای از زمین و هوا بر علیه دشمن در آن روز آغاز شد.
سرگرد خلبان غفور جدی اردبیلی به همراه کابین عقب خود یعنی ستوان یکم خلجی با یک فروند هواپیمای اف 4 برای بمباران مواضع دشمن که از پیش تعیین شده بود به پرواز در آمدند.
این بار غفور حال و هوای دیگری داشت. شاید او می دانست که این آخرین پروازش هست.لحظه ای که غفور می خواست از باند پروازی به سمت آسمان پرواز کند مثل همیشه توسلی به اهل بیت به خصوص امام حسین(ع) داشت و در یک چشم به هم زدن مثل یک عقاب آهنین بال در دل آسمان جای گرفت.
غفور وقتی بالای سر مواضع دشمن قرار گرفت شروع به بمباران مواضع دشمن کرد.
او برای یک لحظه تمام اتفاقات صحنه کربلا را که در روضه ها شنیده بود جلو چشمانش مشاهده کرد.
ماموریت غفور که تمام شد مسیر هواپیما را به سمت پایگاه تغییر داد. اما در یک آن جنگنده غفور تکان شدیدی خورد.
آنها متوجه شدند که توسط پدافند هوایی دشمن مورد هدف قرار گرفته اند.
عقربه های داخل کابین مدام جابجا می شد و علامت های هشدار هواپیما روشن و خاموش می شد.
صدای ستوان خلجی در کابین پیچیده بود که مدام غفور را صدا می زد که چه کاری باید انجام داد؟ خلبان خلجی به دستور سرگرد جدی هواپیما را ترک کرد.
غفور تلاش می کرد که تا آنجایی که می تواند کنترل هواپیمایش را به دست بگیرد. اما دیگر کار از کار گذشته بود. ارتفاع آنقدر پایین بود که نمی شد کاری کرد.
غفور هم وقتی مطمئن شد که هواپیما در جای امنی قرار گرفته تصمیم به ترک هواپیما گرفت. اما آنقدر ارتفاع پایین بود که سرگرد خلبان غفور جدی اردبیلی به شدت با زمین برخورد کرد و بعد از انفجار هواپیما در یک آن به شهادت رسید.(دفاع پرس)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد