در ظهر عشق عکس تو لغزید در فرات
شد چشمه حماسه زجوش شهامت آب
دستت به موج داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید و کمال کرامت آب
بر دفتر زلالی شط خط لانوشت
لعلی که خورده بود زجام امت آب
لب تر نکردی از ادب ای روی تشنگی
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ترجیع درد راز گریزی که از تو داشت
سرمیزند هنوز به سنگ ندامت آب
از نقش سجده کرده نخل بلند تو
آیینهای است خفته در آه ملامت آب
سوگتر از صخره چکیده قطره قطره رود
زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب
از ساغر سقایت فضلت قلم کشید
گسترد تا حریم تفضل زعامت آب
زینب(س) حسین(ع) را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت آب
با یکهزار اسم تو را کی توان ستود
در تنگنای لفظ که دارد زمامت آب
از جوهر شفاعت سعیت بعید نیست
گر بگذرد زآتش دوزخ سلامت آب
میخوانمت به نام ابوالفضل و شوق را
در دیدگان منتظرم بسته قامت آب
آمد به آستان تو گریان و عذرخواه
با عزم پای بوسی و قصد اقامت آب
خسرو احتشامی
عطر اذان بلال
دلت شبیه محرم، شبیه عاشوراست
شبیه غربت آن مدفنی که ناپیداست
شبیه پنجرهای سرخ سرخ تا محشر
که باز، رو به گرفتهترین دریاهاست
دلت رقیه اندوه، شام تنهایی ست
علی اصغر بیتاب و کوفه غمهاست
سکوت قهوهای ذوالجناح چشمانت
حضور روشن آیینههای تاسوعاست
دوباره عطر اذان بلال میآید
مدینه است دلت، یا که ظهر عاشوراست؟
کنار خیمه زینب، غریب... میدانم
دلت گرفتهتر از آسمان کرب و بلاست
پر از بهانه و غم، عصر جمعهای تنگ
و لحظههای قشنگی که عطر یازهراست
مریم سقلاطونی
آفتاب فردا
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمهای زیبا را
تو گاهواره ماه و ستارهها هستی
خدا به نام تو کرده است آسمانها را
تو در ادامه هاجر به خاک آمدهای
که باز سجده کنی امتحان عظما را
خدا سپرده به دستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو
سپردهاند جگرگوشههای زهرا را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز میشنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکسته است شاخ و برگ تو را
چطور خم شدهای بر زمین سپیدارا؟!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها
حدیث تشنهترین دشتهای صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت
که سر بلند کند دختران حوا را
پانتهآ صفایی
شاید دروغ است...
شاید دروغ است شاید، این قصه افسانه باشد
امکان ندارد که مردی، اینقدر مردانه باشد
باور ندارم که یک تن، در بزم پولاد و آتش
وقتی که از تیر سیر است، اینگونه مستانه باشد
سلانه سلانه دارد، از کشتگان میشود رد
انگار در حلقهای از مستان میخانه باشد
رقصی از اینگونه سرمست، همدوش یاری قبول است
اما نه وقتی که نعش یاری سر شانه باشد
میبوسد و مینوازد خونین رخ کودکش را
باید که آلاله این طفل، وین مرد پروانه باشد!
دیوانهام من! به قرآن! پای کسی در میان است
لیلی خودش پای رقص است، عاشق که دیوانه باشد
علیمحمد مودب
پیراهنی از نیزه و شمشیر
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گل پیرهنش را
خون از مژه میریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که میبرد سر بیبدنش را
زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد؟!
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را
آغوش گشاید به تسلای عزیزان
یا خاک کند یوسف دور از وطنش را
هم ماه فلک مرتبه را خانه نشین کرد
هم غرقه به خون دید حسین(ع) و حسنش(ع) را
خورشید فروزان شده در تیرگی شام
تا باز به دنیا برساند سخنش را
فاضل نظری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: