ـ ماجرا به همین سادگی نیست.
نکته مرموز این بود که قتل درست پیش چشم ماموران مبارزه با مواد مخدر اتفاق افتاده بود. باید مشخص میشد ماموران چرا در آن ساعت در پارک کمین کرده بودند. کارآگاه سراغ همکارانش رفت و توانست فرمانده عملیات را پیدا و از او پرس و جو کند. مامور جوان ابتدا تمایلی نداشت توضیح بدهد، اما وقتی شهاب ماجرای پیچیده قتل را تعریف کرد او هم گزارش کاملی ارائه کرد: «زنی با ما تماس گرفت و خبر داد قرار است آن ساعت شب در پارک دکتر هوشیار، محموله سنگینی معامله شود. ما هم کمین کردیم تا اینکه قتل اتفاق افتاد. مجید از متهمان سابقهدار ماست، اما ظاهرا این بار پرونده ربطی به مواد ندارد چون هیچ چیز از او کشف نکردیم و او را به شما تحویل دادیم.»
ماجرا باز هم پیچیدهتر شد. زنی برای کشتن خودش به مجید پول داده و باز هم یک زن پلیس را به محل قتل کشانده است. سرگرد در تمام این سالها هرگز با چنین ماجرایی مواجه نشده بود. او باید سراغ خانواده سمیه میرفت. جالب اینجا بود که تا آن موقع هیچکس دنبال او نیامده و گم شدنش را گزارش نکرده بود.
ستوان ظهوری از طریق بانک نشانی خانه سمیه را به دست آورد و همراه رئیساش به آنجا رفت. محل سکونت مقتول خانه دو طبقه قدیمیساز بود که در طبقه اول آن زنی مسن سکونت داشت. کارآگاه همه ماجرا را برای پیرزن تعریف کرد. او صاحبخانه سمیه بود و این زن را از 12 سال قبل میشناخت.
ـ وقتی خانه مرا کرایه کرد، تازه از شوهرش جدا شده بود. او یک دختر داشت که مرد. کاملا تنها و بیکس بود. حال خوبی نداشت. بعد از مرگ دخترش دو بار خودکشی کرد. یکدفعه خودم نجاتش دادم، یک بار هم خودش لحظه آخر پشیمان شد و با اورژانس تماس گرفت. همه چیز به خاطر دخترش بود.
کارآگاه از او درباره علت مرگ دختر سمیه پرسید.
ـ معتاد شد و از خانه رفت. بعد هم جسدش را در چهارراه مجیدیه پیدا کردند. او را با چاقو کشته بودند. سمیه خیلی دنبال دخترش گشت و آخر سر جنازهاش را به او تحویل دادند. سمیه میگفت همه چیز تقصیر کسی است که دخترش را معتاد کرده. او خیلی دنبال آن فرد گشت. همه زندگیاش را برای این کار گذاشت. میگفت روزی انتقام مرگ دخترش را میگیرد و وقتی این کار را کرد، خودش را هم میکشد و خلاص میشود. من خیلی سعی میکردم با او حرف بزنم و دلداریاش بدهم، اما فایدهای نداشت.
دو همکار از پیرزن اجازه گرفتند و به خانه سمیه رفتند. عکسی قاب گرفته از دختر او روی دیوار بود. آن را برداشتند.
شهاب گفت: «شاید مجید این دختر را بشناسد.»
فکری به ذهن کارآگاه رسیده بود و احساس میکرد این معما را بزودی حل میکند. دو مامور بسرعت روانه اداره آگاهی شدند و دوباره مجید را به اتاق بازجویی فراخواندند.
شهاب در حالی که چهرهای خشمگین به خود گرفته بود، عکس را به متهم نشان داد.
ـ این دختر را میشناسی؟
مجید با علامت سر جواب منفی داد.
ـ خوب نگاهش کن.
ـ به هر سوال فقط یک بار جواب میدهم. حالا هم اگر سوالی ندارید، میخواهم برگردم بازداشتگاه، خوابم میآید. این دو شب بدخواب شدهام.
مجید خیال نداشت حرف بزند و شهاب باید از راه دیگری وارد میشد. (ضمیمه تپش)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد